۱۳۸۸ اسفند ۹, یکشنبه

پول دارها

دل بندی شبانه پیام داده است که رهبر ِ خرد می خواهد که مردمان پول دار شوند و از هر راه که می توان اند دارایی گرد آورند.

نه. چون این نیست. رهبر ِ خرد می گوید که شما هر که باشی هر کجا که باشی باید سودا گر باشی نه آن که خانه دار (پیش تر گفته ام هر کدام کدام اند). من چند سخن ستیزی (دیالکتیک) برشمردم از دوگانه های نا سازه گار، هم چون دو گانه ي (خواجه گی - بنده گی) یا (استادی - شاگردی) یا (رهبری - رهروی) یا (سوداگری - خانه داری). گفتم تو دوست داری که نخستین هر کدام باشی اما همیشه تو را در جای دوم می گذارند، همیشه، اکنون سه هزار سال است. پس دیگر باید که راهی بیابی که تازه باشد و شگردی تازه ترفندی کنی. باز هم که آن روش سوخته ات را به کار می گیری و به جای این که به ستانی می دهی و پس از نشستن گرد و خاک ها می بینی در جای ِ دوم نشسته ای. پس رهبر ِ خرد نه می گوید که تو از هر راه که توانستی پول دار شو. سخنی از پول در میان نیست. سخن از سوداگری است. پیش از این که دوستی به پرسد آیا رهبر ِ خرد از پیروان ِ کیش ِ "ابزار گرایان" و "بهره جویان" هم چون "جان دیویی" و "مارکزس" و "ویلیام جیمز" است و خرد را ابزار ِ بهره می انگارد پاسخ می گویم. خرد را ابزار خود گردانی می دانم. داستان مرغان را که به جست و جوی شاهی برخاستند از "منطق الطیر" عطار نیشاپوری شنیده اید. و آن شاه را نشانی یافته بودند که سیمرغ است و سیمرغ، شاهین ِ دربندی است به "دربند" در کوه ِ "قاف." پس از میان آن همه پرنده که بر او دل بسته بودند تنها "سی" مرغ خسته دل و سوخته بال از دوری راه، به رهبری ِ هدهد ِ خرد، به "دربند" رسیدند و در آن جای گاه ِ شکوه مند آینه ای بود که پیکره های ِ زیبای ِ سی مرغ را بر چشمان جوینده ي آنان بر می تاباند. یعنی که تو اگر خسته نه شوی و بر آینه به نگری در می یابی که اگر خودگردان باشی شاه تویی. خواجه تویی. رهبر تویی. استاد تویی. من هدهدم و من شاهین دربندی. من رهبر ِ خردم. سوداگر باش.

۱۳۸۸ اسفند ۸, شنبه

عرب پرست، عرب زده

دوستی دیگر نوشته است که آیا رهبر ِ خرد عرب پرست و عرب زده است؟

پاسخ من این است که رهبر ِ خرد دستی است که می نویسد و چیزی می گوید که همه را به کار آید و پیش تر گفتم که من برای ِ آرژانتین و اروگویه، عرب یا هخامنش یا ولایت فقیه از کجا پیدا کنم. بنیان کش مکش همه اش این جاست. شما نِه میدانید آن که می نویسد کی است، او را پیروی می کنید. این رادیو دست ات است به ساز او نه چرخ. به سخن او گوش نه سپار. هر چه است دل نه ده: عرب است، آخوند است، آریایی است، با هوش دانشگاه هارورد است، ژاپنی است، درویش ِ دل سوخته است، کارگر پرست است یا آزادی خواه است. تو رادیو را زود خاموش کن. آن را بر دست گیر. زیر و زبر و دور و بر آن را کنج کاوی کن به بین آن را به چند می توانی به فروشی. آن را زود تر به فروش واندیشه ات را آسوده کن. به خریدار به گو ده یکی ارزان تر می فروشی اگر به جای ِ پول کاغذی به تو زر به دهد و اگر نه، آن کاغذ ها را به تندی با زر سودا کن. زر را در کوزه ای انداز و در نهان خانه به گذار. پس از آن در گوشه ای به نشین دست ات در دست مال بند (جیب ِ) شلوارت بر و با خایه ات که بازی می کنی بی اندیش که آن رادیو چه گونه کار می کند که همه خریدار آن اند. آن ساز را چه گونه می نوازند که همه بر آن می جرخ اند؟ آن سخن ور که همه را با چندین پند و دانش جادو می کند همسر و فرزندانش چه می خورند و چه می پوشند و در زیر ِ کدام تاق و تاقچه می خواب ادد و چند کوزه ی زر در نهان خانه دارد؟ این ها که گفتم هم برای ایرانی خوب است هم برای آفریقایی هم برای آمریکایی. من چه کار به عرب و آریایی ِ تو دارم. تو سودارگر شو هرچه خواستی به گو. تو خانه داری و هر چه به بازار می آورند می خری. ارزان می فروشی، گران می خری. تو سوداگر شو تا با تو چون سوداگران بازرگانی کنند. آن که بر تو کالا می آورد بر کالای او به نگر به بین چه در چنته دارد. کنج کاو شو که با زبان شیرین اش به تو چه سودا آورده است. چه کار داری که عرب است یا آریایی است یا آمریکایی است یا چینی است یا ژاپنی است. به پا شرم ِ خر به نشیمن ات نه کند. نیم روز در دوری فرزندت گرده ي نان می خواهی یا خون ِ جگر؟ آیا این خرد است؟ آری از کهن روزه گار سنجش خرد همین است. مگر آن خرد دوست یونانی نه بود که بر او خرده گرفتنند که تو را چه خرد است که نان ات را کلان دارایان شهر می پردازند؟ او در پاسخ، در آن سال همه ي کارگاه های ٍ روغن کشی ِ شهررا، پیش از فصل ٍ روغن کشی، با پیمان ِ ده یک گران تر به اجاره ي فصل روغن گرفت. سر رسید ِ روغن کشی، باغ داران ِ زیتون به هر کارگاه می رفتند او شرط کرده بود که دو ده گران تر می ستاند. همه زور شدد که به پردازند. پس خرد دوست سودی کلان بهره برد. پس هم خرده گیران می دانست اند و هم خرد دوست که سودای پیروز، سنجه ی خرد است. پس او آن اندوخته را، همه را، به نیم روزی به ناداران بخشید (چشم ات را باز کن، هر دو سوی اش را به بین) و به فرهنگ خانه اش به کار ِ آموزگاری اش بازگشت. و دارایان شهر هم چون گذشته اورا هزینه می دادند.