۱۳۸۹ اردیبهشت ۱, چهارشنبه

داسـتان ِ عرب وفارس

این داستان را هم مانند ِ داستان های ِ دیگر با ستیزه ي (سوداگر - خانه دار) در می آمیزم. پیش از همه چیز به گذار تا برای ات تاریخ به گویم. جنگ ِ عرب و فارس در هم آن هزار و سی سد سال پیش با نتیجه ی یک بریک پایان یافت. کشور گشایی ِ مسلمان ها و رخ نمون عربی ِ آن در دوده مان امیه به سر انجام می رسد. آن دوده مان را ایرانیان به پاس ِ شکست ِ نهاوند درهم شکستند (اما به دان که این گزاره بررسی می خواهد) و بنی عباس را در جای ِ آنان نشاندند. پای تخت ِ آنان را به پای تخت ِ کهن ِ خودشان در تیسپون آوردند (در دهکده ي بغداد؛ این واژه پارسی است و از دو بخشِ درست شده است: بغ در پارسی کهن خدا را می گفتند و داد هم که می دانید که چی ست) وهمه ی کار ولشگر و کشور را هم به دست خود داشتند. هر بار هم که آن جای گاه را از دست می دادند دو باره زور می آوردند تا ترازوی قدرت را بر گردانند به جای ِ نخستین ِ آن. در زمان مامون و پس از آن در زمان ِ عضدالدوله تا این که هر سه مردم ترک و فارس و عرب در سرزمینی بسیار پهناور هم زور شدند. هیچ ستیزی در میان این مردمان بر سر زبان ِ مادری آنان که در خانه بر آن سخن می رانددد درنی افتاد. بیشتر شاهان ایرانیان در این هزاره ي گذشته با این که از ریشه ي مردمان ترک زبان بودند بسیار در باروری زبان پارسی کوشیدند . از این میان زبان ِ پارسی کناره های ِ دور، و بلند جای گاه هایی را گشود. مردمان روزه گار ِ ما به نیرنگ ِ بی گانه گان از شناسایی این دست آورد، این زبان ِ شگفت انگیز، ناتوان شده اند؛ اندوه، اندوه. این خانه ی نخست ِ جنگ فارس وعرب وترک.
تا رسید به روزه گار ِ نزدیک ِ ما. در این روزه گار مردمان اروپا، بر بیش تر سرزمین های ِ روی ِ زمین فرمان روایی یافته بودند. چند کشور هنوز گشوده نه شده بودند ومردمان آن هنوز خوی ِ خیانت نی آموخته و مزه ي مزدوری بی گانه گان را نه چشیده بودند. با این که شاهان وفرمان روایان شان در پس پرده سند و پته ی تسلیم کشور را دست نبشته بودند اما مردمان شان از سر ِ دوستی زانیچ یا بر سر کیش و آیین (یا برای این که سوداگر و خردمند بودند و دوست نه می داشتند که نُه تا را به بی گانه دهند و یکی را خود بر دارند) چه بسا سرسختانه ایستاده گی می کردند و اگر سپه سالاری خردمند در میانه ی شان پپدا می شد بسا که چرخ دوران ِ بی گانه گان را بسیار به واپس می گرداند. پس بی گانه گان همان کاری را کوشیدند که از کهن همه می دانست اند. هر چه می شود انبوه و گرد آمد مردمان را به دسته های ِ کوچک تر بخش کن. هر دسته را بر دسته ي دیگر به شوران. خود را دوست دار ِ همه ي دسته ها به نمایان. این داستان را همه می دانند آن جوا ن سد چهل پنجاه ساله هم که پیش تر گفتم اوهم می داند. پس چرا پند نه می گیرد؟ برای این که خرد نه دارد. خرد هم دانستن است هم به کار بستن. باری، این ها همه ي گیتی را گشوده بودند مگر بخشی را در خاور میانه و خاور نزدیک. بردبار باش. رهبر خرد، گفتم که، با اسلام و هخامنش و آزادی زنان و آخوند ودکتر کاری نه دارد. گوش به ده تا برای ات به گویم.