۱۳۹۲ شهریور ۲۰, چهارشنبه

چـه گـونـه آفـریـدن را آغـاز کـنـیــم؟ شــنـیـدن دگـر آمـوز (۲)


نـخـســت نــگـاه کـردی چـون آن کـه هــنـوز آن دوربــیـن عــکـاســی در مــیـان مـردمـان پـدیـد نـی آمـده بـود و تـو نـاچـار بـودی کـه هــمـه چــیـز را بـه یـاد ســپـاری. پــس از آن، تـصــویـر هـای بـی تــکـان بـر مـی داشــتـی گـویـا تـو آن جـا نـی ســتـی، دوربــیـن عـکـاســی آن جـاســت. ســپــس جـنــب و جـوش را بـر تـصــویـرهـایــت افـزودی گـویـا تـو ابـزار بـرداشــتـن ســیـنـمـایـی. تـو نــیـز چـون ســاخـتـه های دســتـان مـردمـان، روز بـه روز در کـارت بـهــتـر و پـیـچـیــده تـر شــدی و تـصــویـر هـایـت کـه نـخـســت پــیـرامـون مـرده را نـشــان مـی داد انـدک انـدک گــیـاهـان و جـانـوران و مـردمـان و جـنـبــش آنان را بـر پـرده ی دفــتـرت نــگـاشــت. تـو در دو دامــنـه کـارآیـی یـافــتـی: کـار ورزی (فـاعـلــیـت Subject) خـودت و کـار پـذیـران (مـفــعـول Object) انـدیـشــه در نــگـاه ات. تــو بـیــش از پـیــش مــی انـدیـشــی و پــیـرامـون ات، آن بـی ســخـن هــا کـه مـی پـایـیـد انـد تـا تـو در رســی و تـو ســخـن گـوی شــان شــوی بـیــش از پـیــش بـر تـو راز مـی گـشــای انـد و نـیــاز مـی آورنـد.

 امـا بـه شــاگـردان و فـرزنـدان ات زنــهـار ده کـه «ایـن نــقـد یـک شــبـه نـی ســت؛ حـاصــل ســال هـاســت.» گــمـان نـه کـنـی بـا هـفــتـه و مـاه و ســال بـه خـودایـه گـانـی جـزیـره ی زیــبـا امـا خـامـوش ات مـی رســی. بـایـد زیـاد کـار کــنـی و پــیـوســتـه خـود را در آن چـار چـوب انـدوه آور نـگـه داری. درد آور اســت کـه نـه مـی تـوانـی مـرغ انـدیـشـه ات را از کـمــنـد رهـا ســازی. امـا تـو بـرای رهـایـی فـرزنـدان ات و برای زنـده کـردن فـرهــیـخـتـه گـی و فـرهــنـگ بـزرگ مـردمـانـی کـه شــش ســد ســال در خـواب گـران بـوده انـد شــالـوده مـی افـکــنـی. مـگـر نـه مـی گـویـی کـه مـی خـواهـی شــورشــی گـری کــنـی. پــس یـک چــنـد داغ و درفــش و زنـدان و رنـج را کـه خـود آن را نــگـه بـان و زنـدان بـانـی بـه پـیــمـانـی کـه خـود بـر گـردن مـی نــهـی، بـر خـود ارزانـی دار و انـدکـی جـان ســپـاری کـن. تـو مـی خـواهـی ســعـدی و حـافـظ و مـولـوی و فـردوســی را زنـده کــنـی بـایـد بـردبـار بـاشـی و ســخـتـی را بـر خـود هــمـوار کــنـی.

اکــنـون هــنـگـام آن اســت کـه ســیـنـمـای خـامـوش و بـی آوای خـود را بـا ســدا هـای پـر شــور بـی آکـنـی. بـه جـزیـره ات بـه رو. روز هـای دراز بـه دریـا و خــیـزاب هـا گـوش ده، بـاد را کـه از کــرانـه در مــیـان درخــتـان مـی وزد، آوای مـســت کـنــنـده ی پـرنـده گـان را کـه بـامـدادان مـی ســرای انـد. پـارس نـیــمـه شــب ســگـان کـه رمـه هـا را مـی پـایــنـد. گـوش کـن بـه هـمـهــمـه ی مـردمـان جـزیـره ات: گـریـه کـودکـان، نـالـه ی پــیـران، بـازدم خـفــتـه گـان، شــور افـکــنـی زنـان، خـواهــشــانـه هـای پـســران و دخــتـران جـوان. زنــهـار کـه از خـوانـده هـای ات و از آن چـه کـه از دیـگـران شــنـیـده ای نـه بـایـد چــیـزی بـه نـویــسـی. بـایـد خـودت بـه گـوش خـودت بـه درســت کـاری شــنـیـده بـاشــی. آن چـه را شــنـیـده ای بـاز نـویــس نـه آن چـه را گــمـان کـرده ای. تـو پـشــت انـدر پـشــت بـه نـا درســتـی خـو کـرده ای، درســت کـاری را در خـون و پـی شــاگـردان ات و فـرزنـدان ات و در چـشــمـه هـا و جـوی بـار هـای مـیــهـن و زانــیـچ ات بـه گـردان و بـه نـوشــان. درســت کـاری نـوشــتـه ی تـو مـی شــود هــمـان فـرشــتـه ی آزادی و داد کـه تـو در کـژ خـوانـده هـای ات تـصــویـر هـا و تـفـســیـرهـایـی واژگـون از آن هـا از «خـارجـه ای» هـا گـرفــتـه ای.

تـو مـی شــوی نــمـونـه و نــماد بــیـرونـی آن چـه کـه مـردمـان بـایـد در درون شــان بـه پـرورنـد. تـو رهــبـر جـزیـره ای بـرای ایـن کـه از هــمـه بـه تـری. بـرای ایـن کـه اگـر از هــمـه بـه تـر نـه بـاشــی کـه تـو را نـه مـی خـوانــنـد. نـوشــتـه ی دیـگـری را مـی خـوانــنـد. نـوشــتـه ای دیـگـر را مـی خـوانــنـد. هــمـه نـاچـار انـد از دســت بـخـشــنـده ی تـو بـه ســتـان انـد و هـر کـه کـژ رود تـو را یـاد مـی آرد و در دل اش شــور گــنـاه نـافـرمـانـی مـی افــتـد و راه راســت پـیــش مـی گــیرد و در پـاد افـره نـافـرمـانـان تـو را گـواه و رویـه ی گـوش مـالانـدن مـی دانـد. بـه دان کـه تـو رهــبـر نـویـســنـده گـان و دبــیـرانـی و مـردمـان رهــبـران دیـگـر هـم مـی خـواهــنـد، کـه هـم چـون تـو راه پـیــمـوده بـاشــنـد نـه آن گـونـه کـه تـا کــنـون رویـه شــان بـوده اســت، در ورزش، در آهـن گـری، در سـرایــنـده گـی، در آش پـزی، در فــیـزیـک، در ســنـگ شــنـاســی امـا تـو از ارج‌ مــنـد تـریـن شــانـی.

تـو چـرا از ارج مــنـد تـریـن رهــبـرانـی؟ زیـرا مـردمـان بـا زبـان بـا یـک دیـگـر پــیـونـد مـی یـابــنـد.  تـو اگـر زبـانـی پـر تـوان و زنـده بـرپـا نـه کــنـی آهـن گـران و فــیـزیـک دان‌ هـا و آرایــش گـران و درزی هـا و ســیـنـمـاگـر هـا و مـردمـان کـوچـه و بـازار ســخـن یـک دیـگـر را در نـه مـی یـابــنـد و هــمـان مـی شــود کـه «زنـجــیـر و چـوب را از زیـر صــنـدلـی مـاشــیـن اش در مـی آورد و دعـوای اش مـی شــود.» هــمـان مـی شــود کـه بـه آســانـی فـریـب «خـارجـه ای هـا» را مـی خـورد و تـن بـه روســپـی گـری مـی دهـد. هـم زبـانـی هـم دلـی مـی آورد.

 آن کـه در شــعـر کــهـن داریـم، «هـم دلـی از هـم زبـانـی بـه تـر اســت،» شــاعرانـه اســت و مــهـر ورزی ســت و نـویـســنـده ی مـن هــنـوز راه مـی پـیــمـایـد و تـا مــهـر ورزی نـوشــتـن ســال هـا در پـیــش روی دارد.

نـوشــتـه هـای تـو تـاری و پـودی ســت کـه مـردمـان را در بــنـد خـویــش آونـدی یـک دیـگـر مـی انـدازد. آن هـا بـا زبـان تـو مــهـر مـی ورزنـد و بـا زبـان تـو کـودکـان شــان را بـه ســخـن می آرنـد و بـه دبـســتـان مـی فـرســت انـد. آمـوزه گـاران بـا زبـان تـو ســخـن خـود تـو را کـه بـر کــتـاب هـای شــان نـوشــتـه اســت بـر آن هـا تـفـســیـر مـی کـنــند و فــیـزیـک و شــیـمـی را بـا زبـان تـو آمـوزش مـی گــیـرنـد. و چـون بـا زبـان تـوان مــنـد تـو پـرورده شــده انـد آن فــیـزیـک و شــیـمـی مـی شــود دانــش بـومـی آن هـا و فــیـزیـک دان هـا و شــیـمـی دان هـایـی بـه بـار مـی آیـد کـه خـود رهــبـر آن دانــش انـد و گـدایـی بـی گـانـه گـان نـه مـی کـنــنـد بـرای یـافــتـن کـار و یـا بـه امــیـد درآمـد رایـه گـان فـروش نــفـت تـا نـان آن هـا را از گــنـده گـویـی و گــنـده گـوزی فـراهـم آورد. راهـی مـی جـوی انـد کـه خـاک کـشــورشــان را بـه کـیــمـیـای خــرد گــنـج ســازد.

هـم زبـان کـه شـدیـد نـه مـی خـواهــیـد شــورش کـنــیـد. پــیـوســتـه دوســت داریـد بـا هـم ســخـن بـه گـو ایـد. دوســت داریـد «خـارجـه ای» زبـان شــمـا را بـی آمـوزد. «خـارجـه ای» کـه بـه کـشــور شــمـا مـی آیـد چـشــم داریـد کـه او زبـان شــمـا را بـه دانـد. از ایـن کـه او بـه زبـان شــمـا آشــنـا نـی ســت کــمـی بـر انـگـیــخـتـه مـی شــویـد امـا چـون ســر افـرازیـد آن خـشــم را پـنــهـان مـی داریـد بـه امــیـد آن کـه شــمـا گـوش او را بـه بـریـد نـه آن کـه او کـلاه شــمـا بـردارد. خـارجـه ای کـه بـا دوربــیـن بـه مــیـان شــمـا مـی آیـد یـک دیـگـر را فـشــار نـه مـی دهــیـد تـا بـا نـیــش هـای بـاز خـود را بـرای او شــیـریـن کـنـیـد و بـه رایـه گـان از پــس و پـیــش خـواهـران تـان بـه دهــیـد.

«خـارجـه ای» کـه بـه مــیـان تـان مـی آیـد هـر جـا کـه پـای مـی گـذارد گــمـان مـی کــنـد کـه شــمـا پـیــش تـر مـی دانـســت ایـد و بـا هـم پـیــمـانـی پـنــهـانـی بـســتـه ایـد.

نـا بـخـرد نـام آن پـیــمـان زبـان اســت کـه بـا نـویـســنـده گـان کـوشــا و تـوانـا بـه دســت مـلــت هـا مـی رســد نـه بـا لاس زدن و مـتـلـک گـفــتـن و گـریـخــتـن بـه «خـارجـه» و روســپـی «خـارجـه ای هـا» شــدن.

دوســت خـواهــیـد داشــت کـه شــب هـا در جـای «کـلاس» هـای زبـان بـه «کـلاس» هـای شــاعـری و نـویـســنـده گـی و ســخـن وری بـه رویـد. در جـای مـیـهـمـان کـردن «بـاجـیــن آقـا و عـمـه خـانـم» و دیـگـر دودمـان تـان، دوســت خـواهــیـد داشــت کـه دوســتـان و هـم ســایـه و هـر هـم مـیــهـن دیـگـر را در نـشــســت هـا و بـاشــگـاه هـای کــتـاب خـوانـی دیـدار کـنــیـد و در جـای هـزیــنـه هـای هــنـگــفـت چـلـو خـورش و چـلـو کــبـاب و تـه چــیـن، نـوشــیـدن چــنـد چـای هـم راه بـا چــنـد تـرده نـانـک (بـیـســکـویـت) هــمـه را خـوش نـود کــنـد.

هـم زبـان کـه شـدیـد آن گـاه کـه در جـای گـاهـی بـلـنـد خـواســت ایـد کـار گـزاران و کـارمــنـدان و کـارگـران را در کـار بـه گــیـرید خـویـشــان و تــیـره ی خـود را فـراخـوان بـه چــپـاول نـه مـی کـنــیـد. هـر کـه شــایـســتـه اســت دودمـان تـوســت و هـر چـه فـرمـان دهـی زیـر دســتـان ات بـه یـک ســان در مـی یـابــنـد و بـه یـک سـان فـرمـان مـی بـرنـد.

ســیـنـمـای خـود را ســخـن گـو (گـویـا) کـردی.


۱۳۹۲ شهریور ۱۸, دوشنبه

چـه گـونـه آفـریـدن را آغـاز کـنـیــم؟ شــنـیـدن دگـر آمـوز (۱)


اکــنـون تـو در جـزیـره ای و بـر آن فـرمـان روا و شــایـد خـدای آنـانـی. تــو هــمـه ی آن چـه در جـزیـره ات هـســت می بـیــنی و مـی پـایـی امـا خـدایـی نـا تـوانـی. تـو بـر خـود دســتـورهـایـی گـذارده ای کـه نـه مـی تـوانـی آن هـا را پـای مـال کــنـی. تـو اگـر ســنـگـی بـر چـوب اســت نـه مـی تـوانـی چـوب را بـر ســنـگ گـذاری. تـو ســخـن مـردمـان و آوای پـرنـده گـان را نـه مـی شــنـوی و نـه خــیـزآب هـا را کـه بـر تـخـتــه ســنـگ هـای کــنـاره مـی کـوبــنـد.

مـی گـویـی، «چـرا مـن خـود را چـنـدان در آزار و رنـج گـذارم؟ بـزرگـان نـویـســنده گـان و ســرایــنـده گـان گـفــتــه انـد کـه نـویـســنـده هـر چـه در دل دارد روی دوری می ریـزد» و بـی درنـگ بـرای مـن گـفــتـه هـا و انـدرزهـایـی از چــنـد کــتـاب کـه کـج و واژگـون خـوانـده ای مـی آوری و شــایـد «از زیـر صــنـدلـی مـاشــیـن ات» زنـجـیـری هـم در آوری بـر گـواهـی درســتی ات و شــایـد مـرا بـا فـریـادهـای «مـرگ بـر ایـن و مـرگ بـر آن» از ســخـن بـاز داری.

خـامـوش، خـامـوش بـاش مـردک (یـا زنــک) کـلاه نــمـدی کـون اســهـالـی. خـامـوش بـاش و شــنـیـدن دگـر آمـوز. مـن تـو را جـزیـره ای بـخـشــیـده ام پـر از هــمـه چـیـزهایـی کـه در آرزوی هــمـه مـردمـان اســت و ‌رســیـدن آن را در خـواب هـم نـه مـی بـیـن انـد و تـو را بـه رهــبـری و خـودایـه گـانـی بـر آن رســانـدم. تـو مـی خـواهـی خـود چـاک دهـانـت را بـاز کــنـی و خـود را از تـخـت بـر خـاک افـکــنـی؟ تـو اگـر بـه بـیــنـی داری بـالا مـی روی خـودت هـم بـر خـودت رشــک مـی ورزی و بـر خـود شــورش مـی کــنـی، چـون آن کـه پـیــش تـرک در «یـاران مــبـاد» گـفــتـم؟

مـن اکــنون نـه مـی تـوانـم ســخـن درازی کــنـم. پـاســخ چـرای شــمـا در تـاریـخ اســت و در نـه بـود نـگـاه کـنـج‌کـاو. چـون شــمـا از «اســتــبـداد و رومـن رولان» گـفـتـیـد مـن هـم بـایـد هــمـان مـردمـان را بـرای تـان تـصــویـر کــنـم. ایـن هـا نـخـســت بـر خـود ســخـت گـرفـتـنـد پــس از آن بـه جـایـی رســیـدنـد. آن گـاه کـوشــیـدنـد دارایـی و کـشــور شــمـا را نــیـز از آن خـود کـنــنـد. چـون شــمـا هـم دارایـی و پــهـن آوری کـشــور خـود را دوســت داشــتـیـد نـگـاه کـردیـد بـه بـیـن ایـد کـه شــمـا چـه گـونـه مـی تـوانــیـد چـاره ی آنان کـنـیـد. دیـدیـد بـایـد از دشــمـن خـود چــیـزهـایـی بـی آمـوزیـد. امـا آن هـا راز تـوان مــنـدی خـود را بـر شــمـا نـه گـشــودنـد و هــنـوز هـم نـه مـی گـشــایــنـد و شــمـا هـم نـگـاه کــنـج‌کـاو نـه داشــتـیـد و هــنـوز هـم نـه داریـد تـا از آن هـا بـه دزدیـد. شــمـا کــیـر خـر را دیـدیـد امـا آن کـدو را نـه دیـدیـد. در آتــیـه اگـر زنـده بـودم بـاز هـم مـی گـویـم.

بـرای ایـن کـه کـوتـاه کــنـم شــمـا خـنــیـاگـری ایـن هـا را کـه «بـالـه» مـی گـویــنـد نـگـاه کـنــیـد. از کـودکـی بـر آن هـا ســخـت مـی گـیـرنـد. پـای آن هـا را چــنـدان مـی فـشــارنـد کـه مـی تـوانــنـد آن گـونـه آن را بـاز نـگـه دارنـد بـی آن کـه خــمــیـده و دردنـاک شــود و آن انـدازه بـر پـنــجـه ی پـا مـی ایـســت انـد کـه انـگـشــتـان شــان زخــمی و خـونــیـن مـی شــود. از شــانـزده ســالـه گــی کـم کـم بـه نــمـایــش وارد مـی شــونـد و در بـیـســت و پــنـج تـا ســی بـه تـریـن کـارهـای خود را در پـیــش چـشــم مـردمـان مـی گـذارنـد. پــس او کـه بـه ســی و ســی و انـدی ســال رســیـد مـی گـویــنـدش تـو یـا کـاری دیـگر بـه جـو یـا اگـر ایـن کـار را دوســت داری بـه رو آمـوزگـاری کـن یـا اگـر بـســیـار اســـتـادی بـه کـارگـردانـی دیـگـران پـرداز.

اکــنـون او مـی رود و کــیـن ســخـتـی هـایـی را کـه چـشــیـده اســت از دســتـه هـای نـو آمـوز تـازه از راه رســیـده بـاز مـی ســتـانـد، امـا بـه دان کـه چـون پـدری یـا مـادری دل ســوز، نـه هـم چـون دشــمـن. هـر چـه آمـوخـتـه اســت و هـر کـاســتـی کـه از آمـوزه گـاران خـود دیـده اســت و در یـاد دارد بـهــبـود مـی دهـد و بـاز مـی پـردازد. مـی بـیــنـی کـه پــس از چـهـار ســد ســال آن کـون چـرخ دادن و شــلـنـگ انـداخــتن و دســت افـشــانـی و ســر انـدازی را، کـه تـو هـم شــایـد داشــتـه ای، بـه آن جـا رســانـده اســت کـه تـو از تــمـاشــای آن افـســون مـی شــوی و گــُه هـای زیـادی مـی خـوری در تـفـســیـر کردن آن پــیـچ و تـاب هـا و آمـاده مـی شــوی بـرای مــیـهـن فـروشــی و روســپـی گـری زیـرا تـو هــنـوز در آن کـون چـرخ دادن مـانـده ای چـون ســخـتـی را تـن نـه مـی دهــی و خـود را کـوچـک مـی پــنـداری.


۱۳۹۲ شهریور ۱۴, پنجشنبه

چـه گـونـه آفـریـدن را آغـاز کـنـیــم؟ گام دیـگـر


رســیـدیـم بـه آن جـا کـه در تـصــویـر بـرداری از پـیرامـون کـار آزمـوده شــدیـم. گـمـان مـن آن بـود کـه بـایـد پـنـج شــش ســال کـار کـرد ‌تـا بـه ایـن جـا رســیـد. شــمـا مـی گـویـیـد کـه ایـرانـی هـا بـا هـوش انـد و یـک شــبـه ره ســد ســالـه مـی رونـد. هـان، بـه شــنـو کـه مـن مـی گـویـم، «ایـرانـی هـا چـنـدان بـا هـوش انـد و یـک شــبـه ره ســد ســالـه مـی رونـد بـه پـس.» هـیـچ گـاه در نـزد خـرد و رهـبـر خـرد از بـا هـوشــی و تـیـز هـوشــی ایـرانـی هـا ســخـن نـه گـو زیـرا خـرد و رهــبـر خـرد از فـرازه هـای «ایـرانـی بـا هـوش» و «ایـرانـی تـیـز» و «تـیـز هـوش» بـســیـار بــیـزار اســت مـگـر ایـن کـه تــیـز ایـن بـاشــد کـه مـولـوی مـی گـویـد، «ســد تــیـز خـر بـه ریــش او، ســد کــیـر خـر بـه کـون او.»

امـا اگـر بـه گـویـی ســخـت کـوشــی و پـشــت کـار داری، بـاور مـی کـنـم کـه انـدکـی زودتـرک بـه خـواســتـه ات رســی. اگـر در گـام هـای پـیــش ســخـت کـوشــیـده ای اکــنـون هـنـگـام آن اســت کـه تـکـان و جـنــبـش و پـویــش پـیـرامـون ات را بـه واژه گـان ات بـی افـزایـی. امـا بـه یـاد داشــتـه بـاش کـه در جـزیـره ای و تـو تـنـهـایـی و مـردمـان بـا تـو نی ســت انـد. از مـردمـان هــیـچ نـه نـویــس. از جـنــبـیـدن بـرگ، بـر خـاســتـن خـیـزاب هـا، پـرواز پـرنـده بـنـویــس، امـا نـه از وزش بـاد. وزش بـاد را یـا مـی شــنـوی، یـا بـر پـوســت ، یـا از تـکـان چـیـزهـا در انـدیـشــه ات در مـی یـابـی نـه از راه چـشــم و بـی مـیـان جـی.

مـی گـویـی کـه تـو در جـزیـره نـی ســتـی پــس بـاز هـم از فـرآورد هـای انـدیـشــه ات داری ســود مـی بـری. درسـت ایـن اسـت کـه تـو اگـر بـه خـواهـی هـنـرمـنـد بـاشــی بـایـد نـگـاه کـردن بـی آمـوزی. تـو نـه بـایـد بـا خـوانـدن نـوشــتـه هـای «خـارجـه ای هـا» و زنـهـار کـه بـرگـردان فـارســی آن هـا از مـوج دریـا بـه نـویـســی. آن کـار دانــش مـنـدان اســت. کـار هـنـرمــنـد نـوشــتـن دریـافـت پـر شـور خـود اوسـت. اگـر چـه ســســـت هـم بـاشــد، مـی تـوان گـفـت کـه هــنـرمــنـد بـه خـدای بـودن در آفـریـنـش و زیــبـایـی نـزدیـک تـر اســت و دانــش مـنـد در دانــش. تـو بـایـد آن چـه را دیـده ای بـه نـویـســی. اگـر مـی خـواهـی دریـا را بـه نـویـســی بـه رو و دریـا را تـمـاشــا کـن و درســت و خـوب تـمـاشــا کـن بـا درســت کـاری.

هـنـوز پـرورش چـشــمـان ات پـایـان نـه یـافــتـه اســت. ایــنـک هـنــگـام بـر نـوشــتـن مـردمـان اســت، نـه آن کـه از دخـتـر هـم ســایـه یـا پـســر هـم ســایـه بـه نـویـســی. از پـدر و پـدر بـزرگ ات آغـاز کـن. از ریـزه کـاری هـای چـهـره ی عـمـو و دایـی و مـردم بـزرگ ســال کـوچـه و بـازار و در و هم ســایـه از نـشــســـتـن و بـرخـاســتـن و رفـتـن و آمـدن شــان، از نــگـاه کـردن و خـنـدیـدن و جـنـبـانـدن دهـان شــان. پـس از پـخـتـه گـی، مـردان را رهـا کـن و از زنـان بـه نـویـس از مـادر بـزرگ و مـادرت، از زنـان و کـودکـان آن هــنـگـام کـه گـرد آمـده انـد و ایــنـک هـمـه را بـه جـزیـره ات به بـر. تـو جـزیـره ای داری پـر از تـپـه و مـاهـور و خـیـزاب هـا و ســنـگ هـا و شــن زار و کـوه و درخـت و پـرنـده گـان و جـانـوران و اتــاق ات و خـانـه ات و کـوی و بـرزن ات و هـمـه خـویـش و خـانـه دان ات و مـردمـان کـوچـه و بـازارت و هـمـه ی شـهـر از هـمـه آن چـیـز هـایـی کـه دیـده ای و زنـهـار کـه تـنـهـا از هـمـه ی چـیـزهـایـی کـه دیـده ای بـا نـگـاه کـنـج کـاوانـه و نـگـاه آن خـریـدار کـه ســودایـی بـزرگ در پـیـش رو دارد و هـمـه چـیـز را بـه خـوبـی وارســی و زیـر و رو مـی کـنـد و در پـی داوری اســت و بـازی گـوشــی را بـه پـشــت ســر گـذاشــتـه اســت.

بـه دان کـه تـو تــنـهـا مـی نـگـری. تـو را داوری نـی ســت. پــس نـگـو او چــهـره ای زیــبـا یـا مــهـربـان یـا خـشــم گــیـن دارد. تـصــویـر را بـرکــش تـا مـردمـان داوری کـنــنـد.

مـژده ده کـه تـو ایــنـک پـری از نـگـاه خـود. تـو هـمـه چـشــم بـودی و گـیـتـی را مـی نـگـریـســتـی. کـنـون هـمـه ی گـیـتـی چـشــم اســت در درون انـدیـشــه ات.

 مـی پرســد کـه آیـا او پـلـنـگ و شــیـر در مـیـان درخـتـان جـزیـره اش دارد؟ آیـا مـرواریـد هـایـی درون صــدف هـای دریـای کـنـارش دارد تـا بـه نـویـســد؟ آیـا شــاهـیـنـی کـه بـر ســتـیـغ آن کـوه نـشـــســتـه اســت و هـم بـال و جـوجـه گـان اش را مـی پـایـد در نـوشــتـه هـای او آمـده انـد؟  دریـغـا کـه پـاســخ نـی اســت. چـرا کـه او اگـر پـلـنـگ را در بـاغ وحـش بـه بــیـن اد یـا تـصــویـر آن را در کـتـاب هـا آن گـاه آن ها پـلـنـگ آزاد در بـیـشــه نـی انـد. تـو بـایـد بـردبـار بـاشــی تـا هـمـه ی گـام هـا را در نـوردی و پــس از آن، انـدیـشــه ی پـر تـوان خـود را بـا آن چـه از دیـگـران خـوانـده ای در آمــیـزی و آن هـا را کـه پـرســیــدی و هـر چـه را دوســت داری بـه جـزیـره ات آوری. تـو مـی خـواهـی کـه جـزیـره ات بـه بـزرگـی هــمـه ی گـیــتـی شــود.

۱۳۹۲ شهریور ۱۳, چهارشنبه

چـه گـونـه آفـریـدن را آغـاز کـنـیــم؟ انـدکـی پـراکــنـده گـویـی (۲)


از ایـن داســتـان بـه گـذریـم. رســیـدیـم بـه آن جـا کـه رفـت و آمـد بـه اروپـا در مــیـان ایـرانــیـان افـزون شــد. دســتـه ای را هـزیــنـه دادنـد کـه دانــش هـا و فـن و هــنـر چـرخ ســازی (مـاشــیـن) و فـر آوردن زغـال و آهـن و دیـگـر فـلـز هـا از کـان سـار هـا بـی آمـوزنـد و بـر گـردنـد دانـشــکـده هـا و دانـشــگـاه هـا بـر پـا سـازنـد و آن چـه آمـوخـتـه انـد بـه دیـگـران بـی آمـوزنـد. گـزاره نـخـســت آن اســت کـه چـنـد گـروه بـایـد فـرســتـاده مـی شــدنـد؟ پــس شــمـا کـه هـنـوز دانـش جـو بـه «خـارجـه» مـی فـرســتـیـد؛ تـا بـه کـشــور هـایـی کـه چـنـدان هـم پــیـش رفــتـه نـی ســت انـد و تـنـهـا بـه شــمـا گـواهـی دانــش آمـوخــتـه گـی مـی دهــنـد و بـه شــمـا بـه چـشــم گـاوان و گـوســپـنـدان نـگـاه مـی کـنــنـد کـه بـایـد دوشــیـده و بـهـره جـســتـه شــویـد.

پـیــش از آن کـه جـلـو تـر روم بـه گـذاریـد از شــمـا مـردمـان بـا هـوش چـیـزی را بـه پـرســم. نـه مـی دانـم کـه مـی دانــیـد تـا پـایـانـی هـای روزه گـار قـاجـار ایـرانـی هـا چـرخ نـه داشــتـنـد و آن را در رفـت و آمــد و بـار کـشــی بـه کـار نـه مـی گـرفـتــنـد. و تـا جـایـی کـه نـه مـی دانـســت انـد بـار ســنـگــیـن را مـی تـوان بـر روی تــنـه ی درخـتـان غـلــتـانـد.

مـی دانــیـد کـه اروپـایـی هـا شــیـشـه را از شـــش ســد ســال پــیـش در پـنــجـره ی کـلـیـســا و پــس از آن نـخـســت در کـاخ شــاهـان و ســپـس انـدک‌انـدک در خـانـه هـای دیـگـر مـردمـان بـه کـار مـی گـرفـتــنـد امـا ایـرانـی هـا هـفــتـاد هـشــتـاد ســال اســت کـه پــس از آن کـه از اروپـا آمـد آن را بـه کـار مـی بـرنـد بـا ایـن کـه مـی دانـســتـنـد چــیـزی چـون شـیـشـه بـرای مـی و آب وآب گـونـه هـا هـســت امـا هـمـان را ســیـنـه بـه ســیـنـه بـه فـرزنـدان خـود مـی ســپـردنـد. چــیـزی بـر آن نـه مـی افـزودنـد. کـاربـردی تـازه تـر را نـه مـی آزمـودنـد.


مـی دانـســتـی کـه ایـرانـی هـا از دودکــش چـیــزی نـه مـی دانـســتـنـد؟ ســده هـا بـگـذرد و کـسـی انـدیـشــه نـه کـنـد کـه از آتــش افـروخــتـه در کـف زمــیـن تـا آن ســوراخ تـاق راهــی بـه جـویـد کـه دود خـانـه اش را بـر نـه دارد. چـه گـونـه مـی شــود؟ شــایـد «خـارجـه ای» هـا جـلـوی تـیـز هـوشــان ایـران را مـی گـرفـتـنـد. شــایـد ایـرانـی هـا آزادی نـه داشــتـنـد کـه نـو آوری کـنــنـد؛ از زمـان تـخـت جـمــشــیـد تـا چـهـل پـنـجـاه ســال پـیــش.

پــس بـا ایـن کـار نـامـه ی درخـشــان هـوش مــنـدی ایـرانـی هـا بـرای گـرد آوری دانــش روز ره ســپـار «خـارجـه» شــدنـد. نـخـســتـیـن چـیـزی کـه چـشــم آنـان را گـرفـت ایـن بـود کـه در خـارجـه آزادی هـســت امـا در ایـران آزادی نـه هـســت. 
دو مــتـل کـوتـاه بـه گـویـم و بـه گـذرم. نـخـســت آن پـزشــک اســت کـه بـه شــاگـرد خـود گــفـت تـو در شــاگـردی بـایـد دو چـیـز را آویـزه گـوش کــنـی. نـخـســت، هـر چـه مـن مـی گـویـم فـرمـان بـری و خـوب نـگـاه کــنـی کـه آن را درســت مـانــنـد مـن انــجـام دهـی تـا اســتـاد شــوی. پـس د ر بـالــیـن بــیـمـار، اســتـاد ا نـگـشــت بـه کـون بــیـمـار کـرد و انـگـشــت اش را مـکـیـد. شـاگـرد نــیـز هــمـان کـرد. اســتـاد بـر او پـرخـاش کـرد و گــفـت، «تـو فـرمـان خـوب بـردی امـا بـه درســتـی نـگـاه نـه کـردی. مـن انـگـشــت مــیـانـه را بـرای وارســی بـه کـون بــیـمـار کـردم. تـو هـمـان کردی.  پــس، مـن انـگـشــت نـشــانـه را در دهـان گـذاردم امـا تـو هـمـان انـگـشــت مــیـانـه ات را مـکــیـدی. گــفـتـم ات درســت نـگـاه کـن.» مــتـل دویـوم را هـمـه بـســیـار شــنـیـده یـا خـوانـده ایـد. آن داســتـان «کــیـر و کـدو» در مــثــنـوی مـولـوی اســت.

آن هــنـگـام کـه ایـرانـی هـا بـه اروپـا، و مـی شــود گـفـت بـیـشــتـرشــان بـه فـرانـســه، رســیـدنـد پـرده ای از آزادی ســخـن و نـوشــتـن بـر پــیـش چـشــمـان شــان بـه نــمـایـش در آمـد کـه هـرگـز در ســه هـزار ســال روزه گـارشــان نـه دیـده بـودنـد. آن کـه تـو بـه تـوانـی فـرمـان روایـان را ســرزنــش و بـد بـه گـویـی. امـا آن هـا درســت نــگـاه نـه کـردنـد کـه بـه بــیـن انـد چـه چـیـزهـایـی بـرای داشــتـن آن آزادی گـرد آمده اســت و چـه ســودی ازآن بـرای گـویــنـده و نـویـســنـده و مـردمـان زیـردســت فـراهـم مـی آیـد.

آنـان هـم هــمـان کـردنـد بـه ســرزنــش و بـد گـویـی از فـرمـان روایـان ایـران بـرای ایـن کـه از آزادی خـود بــهـره بـرنـد. پــس، کـار یـادگــیـری دانــش هـا و فـن هـا و هـنـر هـا و تازه یـافــته هـای اروپـا را یـا کــنـار و یـا زیـر پـا گـذاشــتـنـد و یـا پـر و پــیـمـان رهـا کـردنـد و رفـتــنـد بـه پـرداخــتـن بـه کـار آزادی و آزادی ســازی و بـه گـویـم آزادی بـازی.

این ها دریـافـتــنـد کـه «خـارجـه ای» هـا بـســیـار از ایـن بـازی ایـن هـا خـوش شــان مـی آیـد و در ایـن راه بـا آن هـا هـمـه گـونـه هـم کـاری و هـمـه گـونـه آســایــش و ابـزار کـار فـراهـم مـی آیـد. پــس ایـن هـا هـم بـه شــاه و دربـار قـاجـار و ســپـس پـهـلـوی پــیـوســت انـد و «خـارجـه ای» را بـه تـریـن دوســت و نـوکـری او را بـه تـریـن پـیــشـــه دانـســت انـد کـه بـا آن مـی تـوان بـه آســان تـریـن زنـده گـی در مــیـان «خـارجـه ای» هـا دســت یـافــت. (داســتـان پــس از پـهـلـوی هـم ایـن گـونـه اســت اما در آتــیـه مـی گـویـم تـان، چـون داســتـانـی دراز اســت. ایـن هـا هـم از رفــتن ســیـد جــمـال الـدیـن اســد آبـادی بـه اروپـا کـار شــان ســر آغـاز گـرفــت.)  

چـیـزی کـه ایـن تـازه بـه «خـارجـه» رســیـده گـان را بـســیـار شــیـفـتـه کـرد فـزونـی کــتـاب و روزنـامـه و مــجـلـه و انــبـوه خـوانــنده گـان آن بـود.«تـوی ایـن هـا چـی نـوشـــتـه انـد؟» ایـرانـی هـا گــمـان هـای خـود را داشــتـنـد. «شــایـد در بـاره ی آزادی بـاشــد. اگـر آن را بـه خـوانـم پـوزه ی شــاه را بـه خـاک خـواهـم مـالــیـد.» پــس از ســر گــتـره گـی، هـر یـک شــان نـوشــتـه ای را بـر گـزیـد و بـا یـاری واژه نـامـه ای خـوانـدن آن را آغـاز کـرد. هـر چـه را در نـه مـی یـافــت رهـا مـی کـرد. ایـن هـم شــد مـانــنـد قـران اش بـریـده بـریـده و واژه واژه. و ایـن کــتـاب هـم شــد قـران ایـن فـرنـگ رفــتـه و چــنـدان خـودای گـانـه کـه کــس را یـارا نـه بـود کـه در جـایـه گـاه قـدســی کــتـاب یـا نـویـســنـده آن چـانـه زنـد. او دیـگـر، وقـت کـار هـای دیـگـر نـه داشــت و بـایـد از هـر راه کـه مـی شــد پــیـام آن کــتـاب را، آن گـونـه کـه گــمـان کـرده بـود، بـه گـوش دیـگـر مـردمـان ایـران مـی رســانـد. هـر چـه گـفـتــنـدش کــتاب هـای دیـگـر هـم هـســت. گـفـت، «کـه نـه او بــنـده ی هــمان یـک کــتـاب اســت و کــفـانـا.»

او کـنـج کـاو نـه شــد کـه بـه دانـد رصـد خـانـه چـی ســت. چـه گـونـه کــتـاب چـاپ مـی شــود. ایـن هــمـه کـاغـذ از کـجـا فـراهـم مـی آیـد. ایـن هــمـه پـول از کــجـا بـه نـویـســنـدگـان داه مـی شــود. ایـن هــمـه دبـســتان و دبــیـرســتـان و دانـشــگـاه را کـه ســاخــتـه اســت. کـان ســار هـا را چـه گـونـه بـه بــهـره مـی کـشــنـد. فـلـز هـا را چـه گـونـه پـالایــش مـی کـنــنـد و در هـم می آمــیـزنـد. ایـن هــمـه راه آهـن را کـی ســاخــتـه انـد. ایـن هــمـه شــیـشــه بـر پــنـجـره ی خـانـه هـا و فـروش گـاه هـا از کــجـا مـی آیــنـد. او گــمـان مـی کـرد آن چـه در پـایـان کـار مـی بـیــنـد، آزادی، در آغـاز کـار بـوده اســت و آن چـه در آغـاز بـوده اســت، رنـج و شــور، و بـردبـاری و آفـریـنــش و خـرد پــس از آزادی آمـده اســت. اروپـایـی هـا مـی گـویــنـد، «نـخـســت، واژه (خــرد) بـود و واژه (خــرد) بـا خـدا بـود.»

هــیـچ‌ کـدام نـی انـدیـشــیـد کـه بـه جـای ره آورد آزادی، ره آورد او بـایـد دســتـگـاه چـاپ خـانـه و دســتـگـاه کـاغـذ ســازی بـاشــد. ایران در آن زمـان بـیـســت شــهـر بـزرگ تـر داشــت و هـر کـدام نــیـازمــنـد چــنـدیـن دســتـگـاه کـاغـذ ســازی و چـاپ خـانـه بـودنـد و در هـر شــهـر مـوقـوفـه هـا بـود و بــنـک داران و پـول داران مـی زیـســتـنـد و ایـن هـا از خـوش آمـد گـویـی چــیـز خـوانـده هـا خـوش نـود و پـر بـاد مـی شــونـد و ســر کـیـســه را شــل مـی کـنــنـد.

او کــنـج کـاو نـه شــد کـه بـه جـای خـوانـدن کــتـاب بـه رود گـردش کـار آن چـاپ خـانـه هـا را بـه بــیـن اد. پــس بـی آیـد در هـر چـاپ خـانـه یـکـی از آن ســخـت گــیـر هـا را بـه گـذارد تـا حـروف چــیـن از ســر آن نــهـاد شــورش گـرانـه و چــمـوش ایـرانـی از ســر خـود واژه هـا را پــس و پـیــش و دگـرگـون نـه کــنـد و هـر کـه کـرد تـوبــیـخ و بـی کـار شــود و هـر کـه تـازه آوردنـد آمـوزش و زنــهـار دهــنـد و جـامـه و پـیــش بــنـد ویـژه بـه پـوشـانــنـد و ویـراســتـارهـا و ســر ویـراســتـارهـای ســخـت گـیـر بـه گــمـارنـد تـا ســفـتـه را از نـا ســفـتـه کــنـار گـذارد. و آن حروف چـیــنـان را کـه بـه پـخــتـه گــی رســنـد درآمـد خـوب بـه پـردازنـد تـا ســبـک هـای تـازه در حـروف پـدیـد آرنـد. روز نـخـســت گــنـده گـوزی نـه کـنــنـد. بـایـد هـم آن گـلـســتـان ســعـدی را بـا آبـرومــنـدی بـه چـاپ مـی رســـانـدنـد امـا بـه ارزانـی و فـراوانـی بـا کـاغـذ فـراوان بـرای نـوشــتـن تـا مـردمـان چــیـز خـوانـده شــونـد و خـریـدار دیـگر نـوشــتـه هـایـی کـه از دســتـگـاه هـای چـاپ شــمـا بــیـرون مـی آیـد.

 پــس اگـر آن کـه در زاهـدان اســت و آن کـه در شــیـراز اســت و آن کـه در اهــواز اســت و آن کـه در اســپـهـان اســت و در دیـگـر گـوشــه هـای ایـران در کـودکـی زبـان شــان بـا گـلـســتـان ســعـدی گـره خـورد دل شــان بـا یـک دیـگـر گـره مـی خـورد. مـردم هـم زبـان کـه روان شــان از ســر یـک چـشــمه  ســیـراب مـی شــود هـم دل و هـم دســت مـی شــونـد و آن گـاه کـه آزادی را بـرای شــان گـفــتـی کـه چـی ســت آن گـفــتـه ات را از دل در مـی یـابــنـد امـا شــایـد بـا تـو هـم راه نـه شــونـد. بـرای ایـن کـه آن کـه آزادی را در مـی یـابـد مـی دانـد کـه آزادی، آزادی در گـزیـنــش اســت. 


 

۱۳۹۲ شهریور ۱۰, یکشنبه

چـه گـونـه آفـریـدن را آغـاز کـنـیــم؟ انـدکـی پـراکــنـده گـویـی (۱)



 پـس از آن چـه شـد؟ از ســد و پـنـجـاه ســال پـیـش، مـردمـان را راه بـه اروپـا بـاز شــد: یـکـی یـکـی و دو تـا دو تـا و ده تـا ده تـا و ســد تـا سـد تـا و هـمـه شــنــیـده ایـم کـه آن هـا، اروپـایـی هـا، پـیـش رفـتـه بـودنـد و مـا پـس مـانـده بـودیـم. ایـن داســتـان را بـارهـا هـر کـس بـا بـرداشــت خـود گـفـتـه اســت.

داســتـان کـوتـاه مــن از لـشــگـر کشــی و جـنـگ بـا روســیـه و عـبـاس مــیـرزا آغـاز مـی شــود. او بـا هـوش نـه بـود امـا کـنـج کـاو بـود. پـس مـی شــود گـفـت کـه مـردی خـردمـنـد بـود. او از انـدکـی داده هـا کـه از ارتــش بـیـگـانـه بـه چـشــمـان اش رســیـد دریـافـت کـه هـمـه ی آن هـا پـوشــش یـک ســان و هـم دیـسـه دارنـد و آن کـه کــهـتـر اســت از مــهـتـر خـود فـرمـان مـی گــیـرد و هـر گـروه بـزرگ بـه گـروه هـای کـوچـک تـر بـخــش و پـخــش شــده انـد تـا پـایــین کـه بـه یـکـی دو سـربـاز ســاده مـی رســد و آن کـه آن بـالا بـالا هـا فـرمـان مـی رانـد نـه مـی آیـد ایـن پـایــین هـا بـا آن ســربـاز ســاده بـر ســر دزیـدن خـربـزه ای (هـم چـون آغـا مـحـمـد خـان قـاجـار) یـک و دو کـنـد. او فـرمـان اش از راه ســازه مـان بـه انـجـام و بـه گـزارد مـی رســانـد.  کـوتـاه آن کـه آن هـا ســازه مـان دارنـد و ارتــش شــان از یـاوه گــیـان و راه زنـان فـراهـم نـه آمـده اســت کـه بـرای چــپـاول هـم راه مـی شــونـد و اگـر نـه تـوانـنـد از دشــمـن بـه چـاپـنـد از روســتـاهـای خـودی مـی ســتـانـنـد. او مـی خـواســت مـردمـان مـیـهـن فـرســوده ی خـود را بـا تـصــویـرهایـی کـه گـرفـتـه بـود بــیـدار کــنـد کـه بــیـمـار شــد و درگـذشــت. امـا بـرخـی را بـه مـن ســپـارد تـا اکــنـون کـه بـرای تـان گـفــتـم.
امـا پـدرش کـه شــاه بـود، و دربـاریـان او، چـیـزهـا یـی بــس شــادی آفـریـن تـر از اروپـایـی هـا شــنـیـدنـد: آن کـه اگـر آب روی و ســربـلــنـدی خـود ومـردمـان خـود را بـه «خـارجـه ای هـا» بـه فـروشــنـد و خـود چـون نـوکـران و روســـپـی هـا بـرای «خـارجـه ای هـا» بـاشــنـد زنـده گـی خـوب و خـوش و پـر ســاز و مـی، و روزه گـاری بـی درد ســر خـواهــنـد گـذرانـد.

از آن جـا نـخـســتـیـن کـژی اروپـایـی بــه زبـان بـی پـاســبـان فـارســی در آمــد. پــس از آن ایـرانـی در جـای «اگـر خـارجـه ای هـا بـی آیــنـد خـواهـرت را بـه گـایــنـد، چـه مـی کــنـی؟» مـی گـویـــد، « اگـر یـک خـارجـه ای بـی آیـد خـواهـرت را بـه گـایـد، چـنـد مـی ســتـانـی؟» آری، زبـان فـارســی هـم «مـدرن» شـد و «حـرف تــعـریـف نـکـره، یـک» در آن راه یـافـت.

پـســیـن کـژی آن بـود کـه کـســی را دیـدم کـه فـرســتـاده بـودنـد بـه ایـن جـا کـه بـه بـــی گـانـه گـان زبـان فـارســی بـی آمـوزد. و او در دو زبـان انـگـلـیـســی و فـارســی در ایـران بـه دانـشــگـاه رفــتـه بـود. دانــش جـویـان او بــی گـانــه گـانــی بـودنـد کـه دوســت داشــتـنـد در فـارســی آمـوخـتـه شــونـد.  مـن بـایـد او را مـی آزمـودم تـا بـه تـوانـد بـه کـار گـرفــتـه شـــود. از او پـرســـیــدم «زمـان» در دســتـور زبـان فـارســی چـه گـونـه اســت؟ پـاســخ داد، «آری، مـا در زبـان فـارســی ســه نـوع زمـان داریـم: گـذشــتـه، حــال و آیــنـده.» شــگـفـت زده شــدم. افـزودم کـه زبـان فـارســی را مـی گـویـم و نـه زبـان انـگـلـیســی را. گــفـت، «آری، در فـارســی.» پــس گـفــتـم اش، «زمـان حــال چـی ســت؟» گـفـت، «حــال ســاده، حــال اســتـمـراری، و حــال کـامـل.» بـیــش تـر شــگـفـت زده شــدم. خـواســتـم اش کـه از «حـال اســتـمـراری» نـمـونـه ای آورد، گــفـت، «او درحــال رفــتـن بـه مـدرســه اســت.» اورا دســت انـداخـتـم و گــفــتـم، «نـشــانـه ی حـال بـودن جــمـلـه آیـا آن واژه ی «حــال» اســت، در «حــال رفــتـن» بـه مـدرســه؟» بـاز هـم گــفـت، «آری هـمـان اســت.» ایـن داســتـان مـی گـویـد او بـا ایـن کـه دو زبـان را آمـوخــتـه بـود هـنـوز دســتـور زبـان فـارسـی را بـرای او بـه درســتـی نـه گـفــتـه بـودنـد. او دســتـور زبـان انـگـلـیـســـی را پـر و پــیـمـان در جـای دســتـور زبـان فـارســی گـذارده بـود.

۱۳۹۲ شهریور ۹, شنبه

چـه گـونـه آفـریـدن را آغـاز کـنـیــم؟ گام ســه یـوم


ایـن هـا کـه گـفـتـم بـرای تـو، بـه کار ات مـی خـورد بـه هـر ســال کـه بـاشــی؛ ده ســالـه، بـیـســت ســالـه، یـا شـســت ســالـه. امـا ســخـن کـه مـی گـویـم پـنـدارم از هـفـده ســالـه گـی بـر نـویـســنـده گـی اســتـواری مـی جـویـی. گـفـتـم نـوشــتـار نـخـســت ات در بـیـسـت ویـک بـه دســت مـردمـان رســیـد. نـوشــتـار دویـوم ات در بـیـســت وســه، و آن هـمـه اش تـصـویـر های مـرده ی جـزیـره ی تـنـهـایـی تـوســت کـه بـا درســت کـاری از چـشــم تـو بـه انـدیـشــه ی خـوانـنـده در رســد و او آن نـامـه ی دربـســتـه را در انـدیـشــه اش بـه گـشــایـد و خـود را در جـایـی کـه تـو بـودی بـی انـگارد چـنـدان کـه گـویـی در آن جـا زیـســتـه اســت. اگـر بـه ایـن پـیـروزی رســیـدی گـامـی دیـگـر بـه پـیـش بـردار.

گـام دیـگـر بـســی دشــوار تـر اســت و بـه تـو مـی گـویـد کـه بـه رهــبـری مـی رســی یـا در جـای مـی مـانـی. دو آرزو بـایـد بـرآورده شــود. نـخـســت زیـبـایـی و دیـگـر درســتی ســاخـتـار نـوشــتـه ات. مـن و تـو نـه مـی دانـیـم زیـبـایـی چـی ســت. اگـر ســاز را کـوک نـه کـنـی مـی تـوانـی بـه نـوازی امـا مـردمـان را خـوش نـه مـی آیـد. ســاز ایـرانـی کـه تـو کـوک مـی کـنـی بـا آن ســاز کـه تـیـره هـای روســتایـی و نـخـســتـیـن افـریـقـا پـیـش از رفـتـن اروپایـی هـا کـوک مـی کـردنـد و بـا آن چـه کـه بـه تـریـن خـنـیـاگـران امـروزی کـوک می کـنـنـد یـک ســان اسـت. گـویـی بـســامـد ۴۲۵ هـرتـز بـا دل هـمـه ی مـردمـان آمـیـخـتـه اسـت و هـمـه را یـک ســان بـه لـرزه مـی آورد. پـس چـیـزی پـنـهـان در دل هـا هـســت کـه آن را زیـبـایـی دانـنـد. تـو نـخـســتـیـنـی کـه کـار خـود را داوری مـی کـنـی. تـو تـخـتـه پـاره ای را پـرداخـت مـی کـنـی تـا هـمـوار شــود. آن گـاه بـر آن دســت مـی کـشــی تـا هـمـواری آن را بـه ســنـجـی. تـو نـخـســتـیـن داوری. پـس اگـر کـارت هـمـوار و بـی خـش بـود آن را بـر خـریـداران بـه نـمـایش گـذار.

آرزوی دیـگر سـاخـتـار زبـان تـو ســت کـه بـایـد درســت بـاشــد. بـایـد دســتـور زبـان بـی آمـوزی و فـرمـان در گـذشــتـه گـان را در درســت نـویـســی بـه گـوش گـیـری. بـرخـی از روی پـارسـایـی قـران را بـه ســاخـتـار درســت پـارســی بـر نـه مـی گـردانــدنـد. آن درســت نـه بـود. ایـرانـی هـا بـی هـوده ســنـگ را چـرب تـر و افـزون تـر از آن کـه بـایـد مـی گـذارنـد و مـیـان چـابـلـوسـی و شــورش گـری مـیـانـه را نـه مـی گـیـرنـد. در قـران آمـده اسـت کـه اگـر قـران بـه پـارسـی فـرود مـی آمـد مـردمـان عـرب بـهـانـه مـی آوردنـد کـه آن را در نـه مـی یـاب انـد. پـس تـو اگـر مـی خـواهـی آن را بـه پـارسـی بـر گـردانـی هـم ایـن دســتـور را آویـزه ی گـوش کـن تـا پـارســی زبـانـان بـهـانـه نـی آورنـد کـه آن را در نـه مـی یـابـنـد و بـایـد هـمـه ی ایـن هـا کـه گـفـتـم و خـواهـم گـفـت، از هـنـر نـویـســنـده گـی، در هر دو زبـان اســتاد شــوی و در مـیـان هـر دو مـردم چـنـدان زیـســت کـنـی کـه ســخـن کـوچـک و بـزرگ و شــهـری و روســتـایـی و خـوانـده و نـه خـوانـده ی آنـان را در یـابـی و هـر چـه رادیـوو تـلـویـزیون و روزنـامـه هـای آنـان مـی گـویـنـد و مـی نـویـســنـد و خـنــیـا گـران شــان مـی خـوانـنـد بـی بـهـانـه و پـوزش بـر تـو روشــن بـاشــد چـون آن کـه بـا مـادرت ســخـن مـی گـویـی.  و ادبـیـات و فـرهـنـگ و تـاریـخ و زبـان شــنـاســی و مـعـنـی شــنـاســی (ســمـانـتـیـک) و دســتـور هـر دو زبـان را اســتـادانـه بـه دانـی و اگـر چـون ایـن بـودی آن قـران را با دل اســتـوار بـه زبـان مـادری ات بـر گـردان. چـرا آن را واژه - واژه مـی کـنـی؟ و مـن در روزهـای نـخـسـتـیـن شـورش اســلامـی تـان در ایـران بـودم و دیـدم نـام زیـبـای ثـریـا را کـه خـود عـربـی اســت و ســتاره ای را مـی نـام انـد از روی خـیـابـان بـرداشــتـه انـد و آن را ســمـیـه مـی نـام انـد و بـرخـی نـیـز کـودکـان خـود را چـون ایـن نـامـیـده انـد. گـفـتـم از مـولایـی به پـرســم شـایـســتـه اســت کـه مـعـنـی ســمـیـه را بـه دانـد و بـه مـن بـی آمـوزد. نـیـم ســاعـت بـرای ام «نـکـتـه هـایـی از صـرف ونـحـو عـربـی» گـفـت و در پـایـان افـزود، «ســمـیـه یـعـنـی اســم کـوچـک.» چـون بـاورم نـه مـی شــد روزی کـه در مـصـر بـودم پـس ِ ســال هـا از جـاروکـش مـیـهـمـان خـانـه پـرســیـدم بـی درنـگ بـه انـگـلـیـســی پاســخ داد، «یـعـنـی بـلـنـد پـرواز» و چـهـره ای شــوخ بـه خـود گـرفـت گـویـی مـی دانـد مـن بـه دنـبـال زنـی افـتـاده ام. بـرای آن عـرب ســمـیـه نـام زنـی اســت او آن را والا گـهـر نـه مـی دانـد کـه شــمـا مـردم درون پـیـلـه خـفـتــه هـر روز ســازی مـی زنــیـد و گـذشــتـه ی خـود را کـلـنـگـی مـی دانـیـد و آن را فـرو مـی ریـزیـد بـه امـیـد نـا بـخـردانـه کـه ایـن نـوســاخـتـه را نـگـه مـی دارم. و ایـن را امـیـد کـه اگـر زنـده مـانـدم پـس از ایـن هـا گـشــوده تـر ســازم.

امـا ایرانـی هـا در هـم ایـن جـا نـه ایـســتـادنـد و هـر چـه را عـربـی بـود و پـارسـایـی قـران را هـم نـه مـی خـواســت بـه هـمـان زبان کـژ و نـا هـمـوار در آوردنــد. تـا جـایـی کـه از بـن گـونـه ای زبـان در هـم ریـخـتـه بـر پـا کـردنـد و مـیـان خـود و مـردمـان دیـواری کـشــیـدنـد کـه پـیـام از دو سو بـه دشــواری مـی گـذشــت. مـردم نـاخـوانـده زبـان خـود را مـی فـرســودنـد و مـردم خـوانـده آن را به کار نـه مـی گـرفـتـنـد. اکـنـون شــش ســد ســال مـی گـذرد و چـون ایـن اســت.


۱۳۹۲ شهریور ۸, جمعه

چـه گـونـه آفـریـدن را آغـاز کـنـیــم؟ گام دویوم


اگـر آن چـه را گـفـتـم بـســیـار نـوشــتـی تـا جـایـی کـه خـانـه ات را بـر نـوشـتـی و کـوی و بـرزن ات را. اکـنـون مـی بـیــنـی از هـفــده ســالـه گـی بـه بـیــســـت ویـک رســیـده ای. ایـن مـی شــود نـخـســـتــیـن نـوشـــتـار تـو در دویـســت بـرگ چـاپ شــده کـه مـردمـان دوســت خـواهـنـد داشــت کـه بـه خـوان انـد و نـه تـو و نـه آنـان نـه مـی دان انـد چـرا. بـرای آن کـه تـو زخـمـه ای بـر تـار ربـاب دل آنـان می زنـی. تـو بـا آنـان بـه زبـان هـســتـی و زیـســت تـکـویـنـی ات ســخـن مـی گـویـی کـه هـمـان دادن تـصـویـر صـادقـانـه اســت بــی آن کـه در آن انــگــیـزه ای دیـگـر بـاشــد. تـو دوسـت داری تـصـویـری را کـه از چـشــمان ات بـه انـذیـشــه ات رســیـده اســت بـه آیـنـده به ســپاری چـه دیـگــران بـه خـوان انـد یـا نـه خـوان انـد. تـو آفـریـده ای و بـایـد گـامـی تـازه بـرداری.

 بـر گـرد بـه جـزیـره ات. آســمان روز را بـه نـویـس؛ آسـمان شــب را. کـنـاره ی دریـا را، ســنـگ هـا و تـپـه مـاهـور هـا را و درخـتـان را بـه واژه در آور. زنـهـار زنـهـار مـگـر آن چـه کـه چـشــمـان ات مـی بـیــنـد چـیـزی دیـگـر بـه آن بـرافـزایـی. تو نـه بـایـد آن چـه را کـه انـدیـشــه ات فـر آورده اســت و تصـویـر درون تـوســت آشــه کـار ســازی؛ پـنـهـان دار بـرای آیـنـده هـای دور. آیـنـده ای کـه پـخـتـه گـی تـو مـی تـوانـد نـوشـت ابـزار تـو را افـســار دارد و هـر گـاه افـســار آن رهـا کـردی اســب خـیـال ات چـرا گـاه خـود را بـه درســتی و درســت کـاری بـه یـابـد. دیـگـر داده هـا را نـیـز بـه گـذار بـرای دیـگـر روزه گـاران.  اگـر آوای آب خـیـزهـا را مـی شــنـوی، اگـر زبـری و زمـخـتـی شــن هـا و ســنـگ هـا را در زیـر پـا و یـا وزش بـاد را بـر پـوســت ات در مـی یـابـی، اگر تـلـخـی و شـوری دریـا را بـر زبـان ات مـی چـشــی یـا اگـر بـوی جـلـبـک هـا و گـلـبـرگ هـا بـه بـیــنـی ات مـی رســد هـمـه را فـرو گـذار. تـو بـایــد پـیـرامـون ات را مـرده یـابـی و تصـویـری بـی تـکـان و بـی حـرکـت امـا پـر و پـیـمـان بـه دهـی. نـه بـایـد بـه نـویـســی بـرگ از بـاد مـی جـنــبـد و پـرنـده از شـاخـه ای بـه پـایـیـن مـی آیـد.

نـه بـایـد بـه کـوشـی دریـافـت هـا و چـکـیـده هـای درونـی ات را بـه خـوانـنـده بـه رســانـی. پـل مـیـان تـو و خـوانـنـده ات واژه ها و زبـان تـو ســت کـه فـرســوده و نـا پـایـیـده مـانـده اســت، اکـنـون بـه شــش ســد ســال. نـخـســت بـایـد پـل هـایـی از نـو بـر پـا ســازی. بـی آزمـایـی که خـوانـنـده هـای تـو آن تـصـویـر هـای تـو را مـی گـیرنـد. اگـر درســت کـار بـاشــی و آن چـه را کـه مـی بـیــنـی بـر نـوشــتـه بـاشـی خـدای مـی شــوی یـا نـیـمـه خـدای و چـون مـســیـحـا زبـان مـرده را بـه دم واژه گـان ات بـه زنـده گـی مـی گـردانـی. آن گـاه مـردمـان در دیـدن شــان، در بـرداشــت شــان از واژه هـا و نـوشــتـه ها و زبـان ســخـن گـفـتـن شــان بـا تـو و فـرمـان خـودای گـانـی تـو یـکـی و هـم دل و هـم آوا مـی شــونـد و تـو را بـه شــورشــی گـری و روســپـی گـری نـیـازی نـی ســت و تو رهـبـر مـردمـانـی بـی ســپـاه و بـی دربـار. و ایـن کـه زبـان پـارســی را دری مـی گـویـنـد آن اسـت کـه در دربـار رودکـی و فـردوســی و ســعـدی و حـافـظ و مـولـوی نـان مـی خوری.

اما فـرامـوش نـه کـن کـه مـردمـان را تـنـهـا رهـبـر نـویـســنـده بـســنـده نـی ســت. رهـبـر ســرایـنـده هـم مـی خـواه انـد. رهـبـر فـلـســفـه هـم مـی خـواه انـد؛ رهــبـر فـیـزیـک، رهــبـر شــیـمـی، ریـاضـی، دانـش هـای دیـگـر، فـن هـا و هـنـرهـا، مـعـمـاری و پـیـکـر تـراشــی و ســـیـنـمـا و بـاغ داری و کـشـاورزی و ورزش و دوزنـده گـی و آرایـش گـری و آش پـزی و هـر شــاخـه ی دیـگر از جــنـب و جـوش مـردمـان زنـده. از هـر شـاخـه هـم ده و ســد مـی بـایـد. آن گـاه اگـر کـسـی از مـیـان ایـن رهـبـران بـه رهــبـری هـمـه رهــبـران رســیـد او مـی شــود ولــتـر. پـس او اگـر شــورش گـر شــد شــایـســتـه اســت کـه بـه گـویـی راســت مـی گـویـد. نـه آن کـه دو ســه کـتـاب نـیـم دریـافـتـه یـا بـد در یـافـتـه کـه بـا کـژی از زبان بـیـگـانـه بـرگـردانـده شــده اســت به خـوانـی و چـنـد یاد نگار (بـلاگ) بـه نـویـســی و از روی انـگـیـزه هـای نـادانـســتـه چـون رشــک، کـیـن تـوزی، نـا بـخـردی، بـی بـاکـی (نـا دلـیـری)، زن بـاره گـی و اهـریـمـنـی و بـد ســرشــتـی مـردمـان را بـه زیـر درفـش خـود فـرا خـوانـی.

۱۳۹۲ شهریور ۷, پنجشنبه

چـه گـونـه آفـریـدن را آغـاز کـنـیــم؟


شــمـا مـردمـان از رنـج‌ تإریــخ تــلـخ شــده ایـد. بـایـد نـخـســت تـلـخـی زدایــی کـنــیـد. بـه خـود بـه گـویــیـد مـن تـنـهـا بـرای خـودم مـی آفـریـنـم. بـه گـویـیـد کـه مـن بــه تـنــهـایـی در جـزیـره ای مـی زی ام و ایـن کـه مـی آفـریـن ام هـزار ســال پــس از مـن بـه دســت مـردمـان مـی رســد. پـس در آن هـنـگام نـه فــرمـان روایـی بـر مـن مـانـده اســت و نـه شـورش گـری و نـه «خـارجــه ای» و نـه کـســی دیـگر کـه مـن به تـوانـم بـرای او روسـپـی گـری کـنـم. هــیـــچ نـه مـانـده کـه به تـوانـم کـیـن خـود بـر او ریـزم. بـه گـویـیـد ایـن جـا خـدا و فـرشــتـه گـان و یـار و دوری و انـدوه و پـرواز و از ایـن آه و نـالـه هـا هـم نـی ســت. مـن ام و انـبـوهـی از داده هـای جـانـوری کـه بـی هــیــچ مـانـع و مـیان جـی (مـیــان گـیــر) از راه چـشــم و گـوش و بــیـنــی و زبـان و پـوســت بـه انـدیـشــه ام مـی رســد.

گـیــرم شــمـا نـویـســنـده گـی را بـر گـزیـده ایـد. چـرا؟ آدمـی نـخـســت دوســت مـی داشــت هـر چـه را مـی بـیـنــد بـرکـشــد بـا هـمـه ی ریـزه کاری هـا. و بـا هـمـه ی بـرداشــت هـایـی کـه از هـمـه ســو بـر تـن و انـدیـشــه ی او مـی رســیــد. امـا آن کـار را شــدنـی نه مـی یـافـت. پـس هـنـر نـوشــتـن را آفـریـد. او دیـد کـه آن هـنـگـام کـه مـی نـویـســد پـس از گـذشــت هـفـتــه ای آن را کـه دوبـاره مـی خـوانـد در انـدیـشــه اش هـمـان تـصــویـر هـا زنـده مـی شــونـد. پـس پـلـه ی نـخـســت آن اســت کـه نـوشــتـه ی شــمـا مـانـنـد تـصــویـرگـری بـاشــد.

بـرگـردیـم بـه جــزیـره. دســت خـود را، پـای خـود را سـاعـت هـا نـگـاه کـنــیـد. چـشــمـان خـود را بـه بـبـنـدیـد هـرچـه در یـادتـان مـانـد بـه واژه هـا در آوریـد. پـس از آن، واژه هـای خـود را بـر نـویـس ایـد. تـنـد تـنـد نـه دویـد کـه ایـن دســتـی اســت کـه وحـدت الـهـی دارد و شــراب عـرفـان مـی نـوشــد و یـا از آن ســوی دیـگـر، ایـن پـایـی اســت کـه زنـدان و شــکـنـجـه هـا دیـده اســت و بـرای آزادی مـی جـنـگـد و چـون ایـن و چـون آن. نـوشـتـه ی شــمـا بــایـد بـه مـن تـصـویـر بـه دهـد؛ آن چـه کـه روز نـخـســت، پـیـمـان بـود.

چـوبـی را بـر ســنـگـی گـذاریـد. آن را بـه هـمـان درســتـی کـه گـفـتـم بـه واژه در آوریـد. شــمـا در جـزیـره ایـد درســت کـاری بـی آموز ایـد. گـنـده گـوزی را بـه گـذاریـد بـرای آیــنـده گـان تـان کـه از بـزرگـی شــمـا مـیـراث مـی خـورنـد. در مـیـان آنـان رومـن رولان هـم شــایـد زاده شــود.

 شــمـا اگـر مـی خـواهـیـد نـویـســنـده ی بـزرگ داشــتـه بـاشــیـد بـایـد زبـانــتـان را بـه زنـده گـی بـر گـردانـیـد. بـه زبـانـتـان ســواری بـه دهـیـد و خـســتـه گـی و فـرســوده گـی او را بـه گـیـریـد نـه آن کـه کـلاه نـمـدی هـای مـادر روســپـی از ایـن زبـان ِ زبـان بـســتـه هـم چـون خـر کـتـک خـورده وامـانـده ســواری بـه گـیـریـد کـه در خـواب خـود را رومـن رولان به پـنـدار یـد و بـی آیــیـد نـزد «خـارجـه ای» هـا بـه روســپــی گـری کـه روزی کـه نـیـاز داشــتـنـد انـگـشــت بـه کـون تـان کـنـنـد کـه انـزال شــویـد، هـم چـون مـخـنـثـان.

 شــمـا پـایـه وشــالـوده بـه گـذاریـد تـا فـرزنـد تـان ســاخـتـه مـان را بـر پـا ســازد. پــس هـم اکـنـون بـر خـیـز و اتـاق خـود را بـه واژه در آور چـون آن کـه مـن بـه تـوانـم آن را در ایـن جـا بـاز ســازم. ایـن گـونـه اسـت کـه از روی داســتان هـای بـالـزاک مـی تـوان پـاریــس را بـاز ســاخـت.
 

۱۳۹۲ مرداد ۱۵, سه‌شنبه

یــاران مــبــاد


این آن نی ست که شـما مـی گویـید که، «یاران مبـاد که گـدا مـعـتـبر شـود.» یــاران مـبـاد که یــکــی از شـمـا دسـت آوردی کم یا بـیـش چـشـم گـیـر به یـابـد، آن گـاه چـشـم می دارد که او را بــر تــخـت شــاهـی گـذارنـد. آن سـوی ستـیـزه آن اســت کــه‌ او اگـر فــروتــن هـم بـاشـد، شــاه بــر او نه مـی بـخـشــد و بـه ســرکـوبی او می شــتـابـد یـا کیــن او را بــر دل مـی گــیـرد تـا روزی رســد کـه نــام او راخـامــوش سازد یا نـنـگـیـن کـنـد. از ایــن روی مــردمــان تــرس دارنــد کــه نــام آورنــد و بـه کـارهــای بـزرگ دســت یـازنـد. چــون ایــن اســـت که در ایـران خانه دان هـای کــهـن و ســاخـتـه مـان هــای بـر جـای مـانـده از آنـان و روزه گـار نوشــت از آنـان چـنـدان کـه بایـد نه داریــم مــگـر آن انـدازه کــه بــا شــاهـی پــیـونـد داشــتـه بـاشــد.

ای دوســت پــنـد بـه گــیـر هـر دو ســو گــنـدیـده اســت. مــگـر او هــم آن تو نی ســـت کـه بــر تــخــت نـشــســتـه اســـت و فــرمــان مــی رانــد؟

پــس چــه بــایــد بـه کـنـیــم؟ بــایـد آن انـدازه شــمـار کـــار هــای  چـشـــم گــیـر افــزون شــود و کـار ســازان و پـدیـد آورنـده گـان چـنـدان فـروتـنـی کـنـنـد یا نـام خـود را پـنـهـان دارنـد کـه مـردمـان نــام جــوی و خود نـمـا در آن مــیـانـه گـم شــونـد و تـرس فـرمــان روایـان به ریــزد و کـار ســازان وکـار آفـریـنـان را پـاداش دهــنـد.

مـی دانــی مـردمـان چـرا دامـن مـی پـوشـنـد؟ بــرای ایـن کـه آن را پـنـهـان دارنـد. پـس ای دوســت آن را پـنـهـان دار. فــروتـنـی کـن تـا په تـوانـی کـار بـزرگـتـر کـنـی.

کـار بـرد و درســـتـی گـزاره ای را که بـر نـوشــتـم در داســتــان چـنـد ســیــنـمـا ســاز کـه از ایــران بـه ایــن جـا گــریـخــتـه انـد مـی آزمـایــیـم. مــن هـمـه ی کـار هـای ایـن هـا را دیــده ام. نـه ایـن کـه بـد بـاشــنـد. ســیـنـمـا گـری شــان بـد نـی ســت امـا بـه نـمـایــش کـودکـان مـی مـانـد. پـر اسـت از گـوشـه زدن و زیـر جـلـی انـداخـتـن و به هر سوی بـاد وزد، بـادش دادن، و رشـک و کـیـن و دنـدان و چـنـگـال بـی انـدازه نـشــان دادن بـه فـرمـان روایـان. پـرانـد از آن چـه کـه بـه زبـان در هـم شـکــســتـه امـروزی شــما مـی گـویــیـد «ســمـبـول هـای ســیـاســی.» پــر اســت از شــورشـی گـری های خـود شـیـریـن ســاز بـرای یـافـتـن خـواجــه هـای نــو و نـام آوری در مـیـان گــوزو هـا. پــر از آن چــه کــه مـاکـســـیـم گـورکـی «ســتـیـزه وکین جویـی نـابـخـردانـه ی بـرده گـان تـازه رهـایی یـافــتـه» مـی نـامــد. از هـمـه دل آزارنـده تـر آن اســت کـه بــازی گـران بـر ســر هـر انـدک بـهـانـه ای بـر یـک دیگر فـریـاد مـی زنــنـد.

کـار نـامـه این ها تـمـاشــایـی دارد. یـکـی از آنـان را خوانـدم کـه بانــویـی اســت کـه پــدرش از گـردانـنـده گـان و مـهـتـران کـار هـای ســیـنـمـایـی فـرمـان روایـان کـنـونـی بـوده اســت و خـودای مـی دانــد و مـن تـو هـم مـی دانــیـم تـا چـه انـدازه آن چـه را کـه بــایـد بـرای هــمـه گـان بـاشــد بـه تـنـهـایـی در دســت فـرزنـد خـود گـذارده اســت و او شــکـســتـه اســت و ریـخـتـه اســـت و پـاشــیـده اســت و در پـایـان، دخـتـرک بـا پـای مـال کـردن دیـگـران کـاره کـی کـرده اســت و پـدر و مـادرش برای دل بــنـدشـــان کـف زده انـد. و یـاران مـبـاد. او را بـا گـذر نـامـه ی ویــژه بـه ایـن جـا فــرســتاده انـد تـا جـای و پـایی بـرای روز مــبـادای خـانـه دان اش هــم بـاشـــد. و دخــتـرک‌ در دم رســیـدن آمـاده گـی خـود را بـرای فـروش بـه گـوش هـر گـونـه خــریـدار رســانـده اســت. ایـن کـه هـمـه ی مـردم ایـرانـشــهـر روســپـی انـد مـرا مـی آزارد نـه ســیـنـمـاگـری کـودکـانـه شــان.

دویـوم آن ها مـردکـی اســـت کـه در آغــاز، بـســی ســیـنـه چــاکـی مـی نـمـود و او هــم هـمـه ی چـیـزهایـی را کـه فـرمـان روایـان پـیـشــیـن بـر جـای گـذاشــتـه و گـریـخــتـه بـودنـد تـنـهـا، تـنـهـا بـه ســودای خـود گـرفـت و نـمـایـش هـای کـودکـانـه ی او را بـا زور و یـا بـا خـواهـش بـه خـورد مــردمـان دادنـد و از آن هـنـگـام کـه او بـایـد از سرش بـار بــدهـداز تـه اش بـاد داد و بـه ایـن جـا آمـد بـه روســپـی گـری. مـن انـدیـشــیدم اگـر زنـی ایـرانـی ایـن جا بـی آیـد و بـه راســتـی از سـر بـی چـاره گـی بـه خـواهـد تـن فـروشـی کـنـد او را چـه گـونـه مـی تـوان از دیـگـران بـرشــنـاخــت؟ بـایـد بـر پـیـشــانـی اش نویـســد کـه او روســپـی تـن اســت و نـه روســپـی خـفـت و خـواری.

می گـویـد کـه او ژان لـوک گـودارد اســـت و فـه ده ریــکـو فـه لـیـنـی و ســیـنـمـای او فـریـاد خـشــم و اعـتراض اســت بـر عـلـیـه اســتـبـداد و ســیـنـمـای او ســیـنـمـای مـردمـی اســت و رومـن رولان هـم از اســتـبـداد بـه انگـلســـتـان گـریـخـت و هـمـه ی روشــن فـکـران از اســتـبـداد بـه خـارجـه مـی گـریـزنـد. یـاران مــبـاد.

ســیـوم، جـوان مـردی اســـت کــه نه گــریــخــتـه بـه گــدایـی در فــرنـگ، امـا آن چــنـد ســال پـیـش چـیـزی شــگـفـت از او خـوانـدم. مـی گـفـت کـه هـمـیـشــه کـتـاب هـای روان شــنـاســی مـی خـوانـد. بــرای چـه مـی خـوانـد؟ بـرای چـه مـی گـویـد؟ او چـرا کـتـاب هـای رشــتـه خـودش را نه مـی خـوانـد؟ چـرا نه مـی رود بـا فـروتـنـی زنـده گـی ســاده و مـردمـان ســاده را تـمـاشــا کـنـد و آن را بـر پـرده ی نـمـایـش بی آورد؟ امـا در هـنـگـام تـمـاشـا، در هـنـگـام کـارگـردانـی، در هـنـگـام بـازبـیـنــی و وارســی کـار خـود، در هـنـگـام خــواب و بــیـداری، نی انـدیـشــد کـه او مـی ســازد کـه در جـشــن واره ی «خـارجـه ای هـا» آفـریـن گـویـی اش کـنـنـد، نی انـدیـشــد کـه او ســاخـتـه اســت چـون «خـارجـه ای هـا» بـه یـک دیـگـر مـی گـوی انـد، « بـبـیـن ایـد ایـن ایـرانـی ی مـانـنـد مـا اســـت. بـی آیـیـد چـنـد تـا از ایـن دخـتـرهـای خـوشـگـل مـان را کـه در هـالـی وود کـار مـی کـنـنـد بـه بـســتـر او بـه فـرســتـیـم.»

در هـنـگـام ســاخـتـن بـه خـوش آمـد شــورشــی گـرهـا و چـنـد پـهـلـو گـوهـا و دانـش جـویـان بـیـســت ســـالـه نـی انـدیـشــد. تـنـهـا بـه خـود به گـویــد که او انـســان اســت و انـســان سـی و پـنـج هـزار ســال پـیـش دیـد کـه در پـایـان هـر روز نـیـم خـوراکـی بـه روز دیـگرش مـی مـانـد. گـفـت انـد روز دگـر یـکـی از مـا به مـانـد و در جـای شــکـار کـردن بـر دیـواره ی غـار آن چـه از شــکـار در یـادش مـانـده بـر کـشــد. پـرســیـدنـد ایـن چـه سـود دارد ؟ ایـن کـه شــکـار نی ســت و در زمـســتـان آن را نه مـی تـوان خـورد. ایـن چـهـره ی شــکـار اســت. آن کـه در مـیـان آنـان رهــبـر خـرد بـود گـفـت ایـن را آمـوزه و درس مـی کـنـم بـرای آن جـوان مـرد ایـرانـی کـه مـی خـواهـد ســـیـنـمـاگـری کـنـد، پـس ِ ســی و پـنـج هـزار ســال، کـه مـا انـســان ایـم، و هـم چـون خـودای، تـن مـان مـی خـاریـد بـرای آفـریـنـش، نـه بـرای «خـارجـه ای هـا» و اگـر آن جـوان مـرد کـار مـا را دوســـت نه داشـــت به رود کـار «مـیــکـل آنـژ» را به بـیـن اد. شــما بـه رو بی آفـرین، تـا «خـارجـه ای هـا» در پـیـش پـایـت بـر زانـو نـشـــیـن انـد. نـه آن کـه بـه چـشـم کـودکـی کـه خـود را بـر آمـوزه گـار شــیـریـن کـرده اســـت بـر پـشــت ات زنـنــد.

۱۳۹۲ اردیبهشت ۳۱, سه‌شنبه

روز پنـداشـت ( پارا نویا)


داشتم از بیماری های گوناگون مردمان می گفتم. نخسـتین ِ آن ستیزه ی (ساواکی - دموکراتیک) بود. دویم ستیزه ی (سر دسته - گروهک ) است. آن است که هفت هشت تا همسایه می نشین اند یک دل می شوند که کوی چه شان را پاکیزه و رفـته (روبیـده) نگه دارند. یکی دو روز که کار پیش می رود یکی جاروی اش را می گذارد و در جای کار کردن دیگران را پند می دهـد که چه کننـد. دیگران در پی ِ روفتن اند و برخی از سخنان او را می پسند اند و به کار می بنـد اند. روز چهارم او بی جارو و خاک انداز بیرون می آید و بیش تر ِ روز، تماشاگر و دستور بـده است. روز پنجم با نیم تنه و شلوار و آویزه (کت و شلوار و کراوات) برسر کار می آید. روز هفتم اگر سخن او را به گوش نه گیری ته پنجه بر گونه ات می کوبد. اگر ماه بر سردسته گی زورانه ی او به گذرد نافرمایان را با مرگ پادافره می کند.

ایـن را خوانـدی؟ خواب نه بـیـنی. من نه با تویـم نه با اویم. من رهـبـر ِ خـردم. با خرد هم راه ام.

خواندم که دخترک پایان نامه ی کارشناسی رایانه ها در دسـت دارد و از نا یافتن ٍ کار، روسپی گری می کند. و پسرک مهندس راه و ساخته مان است و تاکسی می رانــد. رهــبر ِ خرد می گویــد که این درسـت اسـت. این آغاز ِ خرد اسـت. مگر در دنیـا نـان رایـه گان است که نفت را کار نه کرده می فروشید و در خیابان های انباشته، خـود رو های خود را به هم چشمی می رانـید؟ کمی هم بزرگ سال شوید و نان خوردن بی آموزیـد.

اما خواب مـی بـیـنـید که به بی گانه آباد روی آورید و گمان داریـد که این ها چشـم بر در پایـیـده اند که شـما پای بر چشـمان شان گذارید. روزی نویــد  بخـش است که به شنوم که به جاسک و نهبـنـدان و شـهداد و جـیرفت رفتـه اید و نیـرنگ ها می سـازید که مـردمان را به آن جـا به کشـانید و کشـتـزار ها و دام داری ها و کـار خانه ها و میـهمان سـرا ها بر افراشـته اید و آن چـه که در سد و پنجاه سال گذشته اندیشه می کردید در شورش و بر اندازی، اندیشه می کنید در خوار کسته گی و سودا گری. خـرد این است؛ مادر روسپی های چموش درس به گیرید. جوال دوز به خایه های خود نه زنید. شما مادر روسپی ها همه از سر همان بافته اید. نان به خورید خواهر روسپی های شکم سیر. نان را لگد نه کنید.

 در سال هزار و سی سد و پنجاه و شش در خیابان پهلوی آن جا که نزدیک پل تجریش است و ساخته مانی دارد از ناصرالدین شاه به جای مانده و کتاب خانه ای اندازه ی انگشت دانی هم آن جا بود، جوانانی از دبیرستان بیرون می ریختند، شیرهای سه گوشه ای را که به رایه گان به آنان داده بودند زیر پا می کوفتند و از ترکیدن و پاشیدن شیر درون آن می خندیدند. تکه های نان شیرینی رایه گان را به یک دیگر پرتاب می کردند و خیابان را می آلودند. این جانوران را دیدم که چهار سال پس از آن، در پس یک دیگر ایستاده اند و به خواری و پرداخت ده برابر از فروشنده گان گدایی شیشه ای شیر می کنند.

۱۳۹۲ اردیبهشت ۴, چهارشنبه

سخنی کوتاه با فرهنگستان زبان پارسی



این چیزهایی را که شما می نویسید فارسی است؟ خدای رحمت کند این زبان را با این نگه بانان اش. گلستان سعدی را بار دیگر به خوانید اگر باری خوانده اید. اگر نه یاد نگار (وب لاگ) "رهبر خرد" را به خوانید. من فارسی زبان نی ام تنها دوست دار زبان شمایم. چه اندازه شما ساختار های انگلیسی فرانسوی را به کار می گیرید. زبان تان را به توپ بسته اید؟ شما را می گویم خواجه گان فرهنگ ستان زبان پارسی. از روی برگ نخست این "وب-گاه!" شما می گویم. شما اگر زبان درست به کار نه برید در میهن تان سخن هم را در نه می یابید و با هم در می افتید و کار تان به کارستان می افتد.

آن است که گذرم بر ایست گاه آنان افتاد. این را نوشتم ‌اما شاید از سر کون گشاد ِشان چاپ نه شد.

پنداشت وبسی پنداشت (۲)


ما را سری ست با تو که چون خلق روزه گار دشمن شوند و سر به رود هم بر آن سر ایم

پس اگر تو سرت را با پزشکی نهادی و سر به رفت تو و پزشکی ات می ماند. تو اگر شاعر بودی و سرت با شاعری بود سر تو که رفت شاعری ات می ماند هم چون درختی تن آور که سر شاخه های اش را می زنند و درخت تن آور تر می شود.

 خنیاگری را که گفتم، آن چون آن آوایش گرم و پخته و هیرمندانه بود که مرا شگفتی می افزود هرگاه این سروده های سعدی را می خواند تا آن گاه که اشک مرا سرازیر می کرد و من مردی کم خوانده وبی گانه ام و عرفان نه می دانم و مانند مردم بومی ایران در میان شاخه های گسترده ی رودکی و عنصری و سیستانی و انوری و منوچهری و ابو سعید و عطار و خیام و خاقانی و شما کهـکـشـانی از ستاره گان دارید و از همه افزون تر سراینده گان چهارگانه ی شما، فردوسی و سـعدی و مولـوی و حافـظ بزرگ نه شده ام. پس چه بر من می رود؟ او با آن خنیای کهن و آوای گرم و آموخته اش بس آمد های روان مرا به سروری آسمانی و پردیسانه، که از میان سده ها و اعصار قدیم و دشت های آفتابی سرزمینی افسانه ای برخاسته اند، می لرزاند و مرا به زانو در می آورد.

اکنون می شنوم که مردکه به بیماری خانه گی پیر خرفته گی ایرانیان دو چار شده است و به ترکیه می رود که با بنگاه ِ شادمانی ِ روسپی خوان های لوس آنجه لس هم چشمی کند تا مردمان به توانند که در پای خنیای او می به نوشند. مردکه آوای تو هزار پیاله ی می ِ کهنه است و آن چه که مِی نه تواند آورد آوای تو تواند.

می گوید، آری روزه گار گران شده است و کف ِ دست تهی را باید پر کرد یا از آنان ستد یا از اینان. از هر دو به ستان. چه گونه؟ با رهبری ِ خرد. رهبری ِ خرد آن است که در سودا گری نه گویی این خانه دار است و با او باید گونه ای سودا کرد و آن دیگری خودش سودا گر است و با او باید به گونه ای دیگر سودا کرد. با همه همان باش.

این گونه می بین ایم که اگر رهبر ِ خرد را پیروی نه کنیم کم کم افسار ما به دست جوانان ِ نو رس می افتد و راه باز می شود که در گیر و دار ستیزه ی (ساواکی - دموکراتیک) به خاک روبه بی افتیم.

رهبر ِ خرد تویی اگر پیر و پخته و کم سخن و پر کار باشی و در پنجره ی سودا کده ات تنها آن کالا باشد که از جوانی بر آن کوشیده ای. ای گل فروش، گل چه فروشی به جای سیم؟ 

۱۳۹۱ اسفند ۱۷, پنجشنبه

پـــنداشت و بسی پنداشت


می پرسید چرا او را سرزنش می کنم که به دنبال جوانان می رود و خواسـته ی آنان را بر می آورد مگر این کار بد است که مردمان برنا دل باشند؟ برنا دل باید پخته اندیش باشد. پیر برنا دل رهبری می کند نه رهروی و اگر هنوز رهروی می کند باید در خانه اش به ماند و به گذارد آب از آسیاب بی افتد چون کم خرد و پیر و رهرو کار مردمان را به زاری می کشاند وتوان ایستادن بر سخن خود را نه دارد.

 دیگر آن است که در میان ایرانیان کم می توان یافت که مردم در سال خود باشند و آن چه را در جوانی آغاز کرده اند به پخته گی و بزرگ سالی رسان اند. برگزیده گان در گیر و داری می افتند که من بر آن نامی نهاده بودم. آن گاهی بود که تازه در ایران کشور داران دگرگون شده بودند از شاه فرمایی به کیش فرمایی ِ اسلامی. و من پس از گاهی دیگر نه توانستم به ایران به روم و نه می دانم که امروز چه واژه ای برای آن بی یابم.

 آن را من ستیزه ی (ساواکی - دموکراتیک) نامیده بودم. و آن چون این است: در ایران هر بنگاهی از مردمان برگزیده پی افکنید پس از گاهی بر دو دسته می شود. دسته ای خود را به دستگاه می فروشند و به دنبال جای و مکان درباری می افتند و آن پیشه و آماج آن بنگاه را به زیر پا و فراموشی می گذارند.

 دسته دوم دموکراتیک و برانداز می شوند و در پی آن اند که روزی در رسد که کین خود را از خود کامه گی و خود پسندی و در دانه گی و زر اندوزی دسته نخست باز گیرند و آتش رشک خود را با پیوستن به هر شورش بی خردانه ای خاموش سازند. دست آورد این ستیزه آن است که آن بنگاه هیچ گاه ریشه نه می گیرد و همه ی آن از سنگ واره گان پر می شود.

 می گویید  دسته ای دیگر اند که نه این اند نه آن اند.  این ها از روز نخست ته نشین و سنگ واره می شوند. این ها دست آورد و فر آورده ی آن ستیزه اند و چون هژیری (نیرنگ کاری) دسته ی نخست را نه دارند به بالا رونده گان راه نه می یابند اما بر آن رشک می برند و بی باکی ( دلیری بی خردانه ی) دسته ی دویم را هم نه دارند که سخنان تیز و گوشه دار گویند. اما رشک آن ها روزی که به رسد آنان را در میان سیاهی لشگر  شورش گران می برد.

 پس اگر تو به شست ساله گی رسیدی و هنوز پزشک، هیرمند، دانشمند، مهندس، استاد دانشگاه، نویسنده یا خواننده ای بودی آشنا به دانش روز و شناخته شده در میان مردمان، اما نه ساواکی بودی و نه دموکراتیک و نه فرزندان خود را به دیار بی گانه فرستاده بودی گنجی بوده ای گران تر از کوه نور و دریای نور برای ایرانیان. به این بی چاره گان دل به سوزان و آن گنج را پاس دار.

۱۳۹۱ دی ۲۲, جمعه

ادامه دهم


پس گذارم به کوچه ی ِ خواننده گان و نوازنده گان افتاد. شنیدم که در کشور ِ ایران شورش و جنجال افتاده بود؛ چند سال ِ پیش بود. کشور داران شورش را سر کوبیده بودند.

یکی از خواننده گان خود را از میان ِ شورش گران پنداشته بود. او  خواسته بود کشورداران را به سزا رساند. پس گفته بود که نه باید آواز های ِ او را از رادیو و تلویزیون پخش کنند. من نه دانستم که او خود را پاد افره کرده بود یا مردمان و دوست داران آوای خوشش را یا خنیاگری ایرانیان را یا کشور داران را. او را چه کار به شورش خیابان ها.  او باید چیزی را پاس داری کند که از چیز های ِ دیگر برای ِ پاس داشتن ارزنده تر است.

 این یک تن را که گفتم از هزار تن برای زانیچ ایران ارزنده تر است. او چهل پنجاه سال رنج کشیده است و دیدم برای این که بازار ِ روز را خوش نود سازد می افتد دنپال دانش آموزان و دانشجویان ِ هفده هژده پیست ساله. و سزوده ها ی ِ آواز او کم کم رنگ و بوی کودکستان می گیزد؛ جای آن که می خواند: گلی چو روی تو چون در چمن به دست آید کمینه دیده ی ِ سعدیش پیش خار کشم.

 و این گفته ی من به او ست و شاید گفتار ِ من به او نیز بر او چون این نماید. او مرا رنجاند و من هم او را رنجاندم. آن که بار ِ گران بر دوش پذیرفته است آن را بر زمین نه می گذارد که به دنبال ِ آوای ِ دهل افتد.   رهبر ِ خرد‌‍‍‌، آینه ای. رنگ ِ تو روی ِ کسی ست. تو ز همه رنگ جدا بوده ای. از همه رنگ جدا باش ای دوست.