۱۳۸۸ دی ۱۰, پنجشنبه

شور می خواهد؟

می گویند چرا اسب مرده را تازیانه می زنی؟ می گویند دیگر داستان ِ "مادر" و "دیالکتیک" و دودمان آن ها به پایان رسیده است و تو باز هم دیر از راه رسیده ای مانند داستان میهن پرستی ات که می گفتی. پاسخ من این است: "آری، سد افسوس. من باز هم دیر از راه رسیدم. من، رهبر ِ خرد، همیشه برای شما دیر از راه می رسم. تا می آیم خود را به تو به رسانم داده ای و رفته ای که نُه ماه سر ِ دل به کشی." اکنون از این به گذریم و بر گردیم به کتاب "مادر." آن که او را به پارسی نوشت این جا نیست و هزار سخن دارد و رهبر ِ خرد تنها آن سخنانی از او را می داند که خردمندانه باشد و دیگر ِ سخنان او برای دوستانش به ماند. نخست سخن ِ او آن است که او با خون دل و در دیار ِ بیگانه با نبودن هیچ ابزار این کتاب را به تندی سر و سامان داده است تا آن را به دست ِ جوانان ِ پر شور برساند. او جوانان پر شور را برای چه می خواهد؟ برای این که پل به سازند و او را به تخت کیانی رسانند؟ آن کتاب را دو باره به خوان. آن نوشته ای ادبی است و می ماند برای ملتی بزرگ و دیگر ملت ها ارزش آن را می دانند و با سرمایه ي جان آن را بار ها و بار ها به زبان خود بر می گردانند و چاپ خانه های معتبر چاپ آن را می پذیرند و پول ها می ریزند. تو چرا می روی و آن را برای جوانان ِ " پر شور" به ارمغان می بری؟ به گذار پیران ِ خرد مند هم از آن بهره ای به برند. آن کتاب برای ِ کارگران و اندیش مندانی که کارگران را رهبری می کنند نوشته شده است تا چراغی کوچک در میانه ي هزاران چراغ باشد که راه مردمان را روشن می کند. داستان "موش ها و آدم ها" از "جان اشتاین بک" را خواندی؟ در آن دو کارگر اند که همه جا با یک دیگر هم راه اند. یکی کم خرد وجوان و پر زور است و دیگری پر خرد و کم زور و کمی سال مند. یکی چراغ ِ راه است و دیگری بازوی ِ کار. آن که بازوی ِ کار است بسیار "پر شور" است و می رسد به هنگامه ای که در نبودن دارنده ابزار کار، در میان ِمستی و غیبت ِ سرمایه دار، آن کارگر پر شور ابزار ِ تولید را تصرف می کند و او چون بسیار "پر شور" است و آن رهبر ِ خرد با او نیست نِه می داند با ابزار تولید چه کند و مادر ِ ابزار ِ تولید و خودش را می گاید. و این دو نفر نشانه ي دو نیروی درون آدمی نیزاست: خرد و شور. و او این داستان را با نشانه ها و سمبول ها نوشته است و او می داند که در کجا زنده گی می کند و مردم کشورش چه چیز را دوست دارند و هنجار و محک ِ مردمان ِ کشورش، روی ِ هم، کدام است و"داستان ِ موش ها و آدم ها" را آن گونه پرداخته است که به توان از آن فیلم ِ سینما هم ساخت و کارگران ِ کم سواد تر و خسته که نِه می توانند یا نِه می خواهند کتاب به خوانند به روند و فیلم آن را تماشا کنند و به دانند که بی رهبری ِ خرد با همه ي "پر شوری" و "پر زوری" تنها مادر خودشان را می گایند. پس به دان که همیشه "پر شور" ها پشت ِ در ایستاده اند که بی آیند تو و هر روز کسی پیدا می شود تا آن ها را به شوراند. آن ها بُردباران تاریخ اند و دوست دارند که تو بی آیند و کفش ها را به کنند خسته گی به گیرند و گرمابه ای به روند و غبا ر ِ تاریخ از تن به شویند و جامه ي نو در بر کنند و بر سفره ي شـسته نشینند و خوراک ِ گرم به خورند و پای به گسترند و کمی در آرامش به خواب روند وهمسر در بر گیرند و کودکان شان را به بازی برند. اما هم این پشت ِ در ایستاده گان هم آن سنگ اندازان پر شور اند و از ویار ِ حلیم بسیار در دیگ افتاده اند و مرغ ِ سوگه واری و شاده مانی بوده اند. باری بیا و این تن را کشتی رو راست باش. تا آب گیر را دیدی لخت نه شو به پر تو آب. نگاهی نیم نگاهی بی انداز. شاید داری شیرجه می ری توی گودال تپاله. به گذریم. تو اگر جوان ِ "پر شور" را دیدی باید کتاب ِ "مادر" را مانند ماکسیم گورکی اما به زبان فارسی به نویسی. او وقت و حوصله و جوانی و سواد و آب رو و آسایش بر سر آن کار گذاشت وبهانه نِه می گرفت. او بر آن زبان تسلط داشت و از ارمغان نویسنده گی بهره می برد و زبان خود را بازی چه و قربانی کون اش نه می کرد. او از مردم کیسه نه دوخته بود تا او را به جایی به رسانند. او خود را به جایی رسانده بود که هیچ کس نِِه می توانست او را نادیده به گیرد.

گرد باد ِ اندیشه

گرد باد ِ اندیشه از این جا به راه می افتد. چیزی بسیار ساده و آسان در کتاب ها از اندیشه ي مردمان خردمند نوشته می شود و آن به دست سوداگر می افتد و او آن را از توده ي مردمان پنهان می دارد. اوکی است؟ او را ناصر الدین شاه به فرنگ فرستاده است تا ساختن ابزار ها را از فرنگی ها یاد گیرد و به مردمان کشورش بی آموزد و او نه یاد می گیرد و نه اگر اندکی هم یاد گیرد به دیگران می آموزد. آن را پنهان می دارد تا با آن سودای بزرگ بی اندوزد یا ماجرا جویی بی آفریند یا مردمان را به یک دیگر اندازد یا خون خود ریزد. او آب نمی دهد تا گیاهان تشنه ي دشت های سوخته ي ایران را سر سبز کند. او پس ِ خود را می دهد. او از بالایش نِه می دهد از پایین می دهد. از چشمش آب نِه می دهد از کونش گُه می دهد. خاموش باش! داوری نه کن! او را شاید شاه به فرنگ نه فرستاده باشد پدرش به نجف فرستاده است تا برگردد و پرهیزکاری به مردم آبادی اش اندرز دهد. پرهیزکاری او از شکم گنده اش و نگاه گرسنه اش بر زنان و خارش دستش بر ستاندن زر پیداست. از آز بی پایان او در نامی شدن. از دانش اندک او. از دریغ داشتن آن اندک بر توده ي مردمان. از پیچاندن آن اندک در زبان ِ بیگانه و دشوار. همه ي تان می دهید. زن و مردتان، خوانده و ناخوانده تان، دانشجو و آموزگار و روستایی و سرمایه دار وکارگر و استاد. همه با هم. دو بار می دهید یک بار می شمارید. از آغاز هم می دادید. مگر آن پای افزار ساز نه بود که به شاه ساسانی گفت که همه ي دارایش را به لشگرکشی شاه می پردازد اگر فرزند او را واگذارند تا خواندن بی آموزد و شاه گفت در آفرینش چون این نِه می شود که فرزند ِ افزارمند هنر ِ موبدان یابد. پس او را می فرستند تا دانش ِ شیمی بی اندوزد او سر از جنبش کارگری ِ فرانسه در می آورد و می آید و جنبش را از شیمی لازم تر می داند. مردک، جنبش آن ها از شیمی در آمده است. به ماند. باشد. خوب، جنبش ات را به کار گران، اگر یافتی شان بی آموز. نه ! او که از آژیتاسیون ودیالکتیک و بارکلی و ایده آلیسم سوبژکتیو می گوید. این کتاب ِ "مادر" را ماکسیم گورکی به زبانی شیرین، گویا، آسان و دل پذیر نوشته است و در این سرزمین که من زنده گی می کنم با این که داستان شوروی پایان یافته است هر ده، بیست سال کسی می آید و با رو خوانی ِ کار ٍ گذشته گان دوباره از زبان ِ روسی به این زبان بر می گرداند و من آن را خوانده ام. واین کتاب برای مردمان کم خوانده وکارگران است تا منش آنان را از رفتار ِ بیهوده گی و روز گدرانی و پرخاش گری با هم، به چهره ای اندیش مند و مردم دوست و فرهنگ یافته در آورد وکین و خشم آنان را برای سازنده گی به کار گیرد و از آنان لشگری آزموده و به سامان در آمده و کارآ برای سازنده گی آینده به پروراند نه آنان که "با رسیدن به آزادی هم چون برده گان رها شده و کینه توز رفتار کنند" و نه دانند سوی و دوستی کدام را باید بر گزینند. اما فارسی این کتاب ِ زیبا. او نه زبان ِ روسی آموخته نه از جنبش ِ کارگران می داند نه زبان مادری اش را به دل اندوخته نه از ارمغان ِ نویسنده گی بهره یافته نه سخت کوشی کرده است که کتاب را بار ها و بار ها بخواند و رو نویسی کند و برگردان را دو باره و سه باره و بارها و بار ها باز نگرد و باز نویسی کند و شب و روز به چاپ خانه به رود و کش مکش کند و چاپ گران را به سختی بی اندازد و چاپ شده ها را رو خوانی کند و نادرست ها را بی یابد ودرست کند و از دوستان دیگر و دانش مند تر بخواهد تا او را یاری کنند و پس ار پنج شش سال چیزی را بی آفریند: تنها یک کتاب اما ماندنی و خواندنی. پس چون نٍه می تواند از بالا به دهد از پایین می دهد. می دانم او گناهی و تقصیری نه دارد بسیار چیزها باید گرد آید تا چیزی آفریده شود. کار، ابزار می خواهد. آری، ابزار ِ او گشاد است و با آن تنها می شود تِر زد. ابزار درست آن است که پایین تنگ یا بهتر آن که بسته باشد و بالا باز و گشاد باشد تا هی به دهی،اما آب، آب از چشم. آبی که ز چشم ِ باغ جوشید. رهبر ٍ خرد ابزار ِ تو را برای ات می آورد. بردبار باش.

۱۳۸۸ دی ۹, چهارشنبه

سخن ستیـزی

هر چه می گویید، پاسخ می دهم که نی ام. پس رهبر خرد چی است؟ برخی از شما شنیده اید که هگل و مارکزس و دسته ای از خرد دوستان دیگر و از آن میان خرد دوستان ایرانی مانند ِ ملاصدراي شیرازی و ملا هادي سبزواری از دیالکتیک می گفتند و نخست این واژه را در نوشته های افلاتون می بیـنیم و شاید هم پیش از او و ایرانیان آن را جدل گفته اند. من آن را سخن - ستیـزی می گویم تا به واژه ي یونانی نزدیک تر باشد و خسته گی و زنگ سد سال گذشته ي آن به آب چشمم از آن شـسته شود. گفتم که من هم می دهم اما آب. با این واژه ي ساده و بی آزار و پر از خرد سد ها مردم به زندان رفته اند و کشته شده اند و در خیابان ها به یک دیگر سنگ پرانده اند و ناسزا گفته اند. نه گوینده گان آن را در می یافتند نه شنونده گان گوش به گوینده می دادند. پس آیا رهبر خرد هم خود را نابغه وهوش مند می داند و خود زا شاگرد نخست هاروارد می نماید که دیگران نه فهمیده اند و او فهمیده است. نه، دیگران هم گاهی قهمیده اند اما آن ها به مردمان با چشم سوداگری می نگریستند که خانه داری به کالای آن ها دل بسته شده است و می ترسیدند که در بازار ِ کالای ِ ناچیزشان "دست" زیاد به شود. این که گفتم در باره ي آن خوب های شان گفتم. اما بیشتر آن ها خودشان هم خوب نِه می فهمیدند و در نِه می یافتند. پس شنونده بی چاره می شد و جوانانی بودند در دوره ي شوروی که از دیالکتیک کیش و آیین و دین ساخته بودند و بر سر آن گرفتاری ها و جنگ ها می ساختند بی آن که باری به توانند آن را برای دوستان خود هم به سزاواری به گویند. گروه دیگر هم بر گروه نخست می خروشیدند و دیالکتیک را "اقدام برعلیه کشور" یا "دین" یا "خدا" می انگاشتند. پس چانه ای من پر است و چشم و دستم کم توان. بگذار تا به کشاکش داستان به رسم. پس دیالکتیک یا سخن - ستیزی این است: می پرسیم، "رهبر خرد چی است؟ " پاسخ می دهیم، "این نیست." و نیز "آن نیست." و نیز، "آن نیست." و نیز "آن هم نیست." وهم جون این، "آن دیگر هم نیست." می گوییم و می گوییم تا هر چه را که نیست بر ما آشکار به شود. در میان این گفت - و - گو یا سخن - ستیزی هستی ِ نهان ِ "رهبر ِ خرد" بیرون می افتد. یعنی "هستی از میان ِ نیستی سر برون آورده است." این آیا چیزی است که برای آن کشت وکشتار و زندان و جنگ خیابانی به شود؟ یا در آن شاهنشاه و آخوند و توده ای و لنین و پرخاش جویان و بمب گذاران وآتش اندازان و آزادی خواهان و آمریکاپرستان به میانه آیند؟ این تنها روشی اسث برای شناسایی آن چیزی که نِه می دانیم اما دوست داریم که به دانیم و در کنار رهبری خرد و بخشی از خرد دوستی است.

۱۳۸۸ دی ۷, دوشنبه

میهن پرستان؟

دوستی پیام ام داده است که من میهن پرستی را بر مردم اندرز می دهم و کجای این ریشه های نو است؟ و من دیر از راه رسیده ام و شایسته بود که در دوره ي ناصر الدین شاه بر می خاستم. کاش که چون این بود و من در آن دوره بودم و سخن دلم را در آن روزه گار می گفتم و شاید اگر من و ایران چند گاهی بپاییم به آن روزه گار برگردیم و به بینیم که چه می باید که می کردیم و نه کردیم و چه می باید که نه می کردیم اما کردیم. اما این که مرا میهن پرست نام ایدید یا این که مرا میهن ستیز به نامید درست نیست. من نه می پرستم نه می ستیزم و نه شهروند ایران ام. من ایرانی را از پدرم آموخته ام و او از مادرش که ایرانی بود آموخته بود و زبان مادری من چیزی دگر بود. ومن این زبان را از نوشته های ایرانیان بزرگ آموخته ام: سعدی و حافظ وفردوسی و مولوی ورودکی وبیهقی و شمس ِ قیس ِ رازی و فیض ِ کاشانی و کهکشانی از ستاره گان که دیگر شما آن ها را به یاد نه می آورید و دست نبشت آن ها را پنهانی به این جا می آورید و با عکس ومجله ی روسپیان سینما معاوضه می کنید. نگران نشو وبردبار باش اگر اندکی با من باشی روسپی هم برای ات می آورم. پس من نه میهن پرستم. برای ات پا اندازی هم می کنم اما میهن فروشی نِه می کنم. پس چه ام؟ من دستی ام که می نویسم. دهان نه دارم که به گویم: پخته گان لب از تکلم دوختند-خام طبعی بین که در جوش ام هنوز. من رهبر ِ خِردم و اگر آرژانتین را هم به من به دهند هم این ها را می گویم که به ایرانی ها می گویم. می فهمید؟ در می یابید؟ پس به گردیم به بینیم چه چیزی است که برای ایران و آرژانتین هر دو به یک اندازه خوب است و کار برد دارد. آن گاه همان را خِرد به نامیم. به بینیم مردم این دو کشور چه چیز هایی را می خواهند و آن چیز ها را آماج کنیم و برای رسیدن به آن ها به کوشیم. اکنون پنداری که من می گویم این ها و آن ها آزادی می خواهند. و من رهبر ِ خردم و بازرگان نیستم که به خواهم تو را به چاپم و برای ِ خودم ویلا در اسپانیا به خرم و سخن تازه دارم و از این آزادی، سخنان پیش تر بسیار گفته اند و مرا بر آن ها داوری نیست.

۱۳۸۸ آذر ۷, شنبه

از کی می داد یم؟

پس همه مان می دهیم و در مزد ِ آن کم می ستانیم و بسیار هم در دادن زرنگ ایم: دو بار می دهیم و آن را یک بار می شماریم و می پنداریم که ستاننده را فریفثه ایم. من شاهنشاه را بر شمردم و دیگران را هنوز سخنی نگفتم اگر چه در آغاز همه را به یک گونه داوری کردم. گفتم همه ي تان می دهید. پس در آینده دیگران را نیز بر خواهم شمرد. اما اگر نوشته ي مرا دنبال کنید ریشه های نوی ِ شما پا گیر می شود و پوسته ي تان سخت می شود و در آن هنگام سخن ِ من بر دلتان گزافه نمی آید. شاهنشاه را گفتم از آن روی که پرونده ي او بسته شده است و همه ي زنده گان بر آن یک دل اند. اکنون می خواهم به بینم از کی می دهید. هم این ده بیست سال است؟ از دوره ی " آن پدر و پسر" است؟ از دوره ي قاجار است. از دوره ي پس از یزدگرد است؟ از دوره ي هخامنش است؟ باری، اگر به پذیرید که از همان آغاز بوده است با شگون است. آن ریشه ای نو اما پر زور است. آن نشانه ي این است که باور دارید که از آغاز در زایچه و زانیچی با یک دیگر به سر می برید و در کوچ ِ راه با یک دیگر هم راه اید. چرا با شگون است؟ برای این که در گردش کنونی گیتی مردمان را با زانیچ آنان به سودا می برند و آن ها که هنوز بر تیره و دوده مان و خانه دان بسته اند زور می شوند تا به دهند و نمی توانند که به ستانند. و تو که می دهی برای این است که بر زاینیچی بسته نیستی و چشم بر این داری که "شکم زن و بچه ات را سیر داری" و سودای بزرگی نه داری. پس اگر پذیرفتی که از آغاز می دادی به پایین می روی اما شتاب می گیری که به بالا رسی.
----------------------------------------------------
کنار نبشت: من واژه ي زانیچ را بر واژه ي میهن و وطن پسندیده ام زیرا در آن زاده شدن در سرزمین ِ مشترک دیده می شود و هم میهنی را در خاک نشانه می دهد نه در خون و خانه دان و هم مانند واژه ي بیگانه ناسیون است. و بیگانه گانی که می ستانند و برنده ي کنونی اند وابسته ی ناسیون انند. و اگر شنیده ای برخی "جهان وطن" اند آنان با زور و رای یک سان با دیگران خود را جهان وطن نامیده اند نه آن که بر زیر دستی. زانیچ را هم من دوست دارم "زایه نیچ" بنویسم تا واژه ای نو پدید آید و به تر به رساند.

۱۳۸۸ آبان ۴, دوشنبه

کاروَند ِ رهبر ِ خرد

ای هم زبان از نخستین به خوان. کوتاه است و شیرین تلخ.
" اگه به خای بوسوم ندی به زور می ستونوم " گفتم که کاروَند ( دستور ِ کار ِ) رهبر ِ خرد چه است: جلو گیری از دادن و آفرینش ِ فرهنگ ِ ستاندن. از کم زورترین ِ شما آغاز می کنم. گفتم که شاهنشاه شما می دهد. او به خارجه ای ها می دهد. از کجا می آورد؟ از خودش می دهد. او کدخدای خودش است دلش می خواهد بدهد. به من و تو چه؟ او در ِ خودرا نمی پاید. ما برویم در ِ خودرا بپاییم. هان؟ او هم خود را می دهد و هم از شما می ستاند و می دهد. پس شما هم در ِ خودرا نمی پایید و می دهید. به زور می ستاند؟ نه خوشگله. با خواهش و نیاز می ستاند و تو هم در دادن ناز می کنی تا بر دل ِ او چسبد. چه گونه ناز می کنی؟ تا دو تن ِ تو به سه تن رسد کیسه ی دل بر می گشایی و از چنین و چنان ِ دستگاه می گویی و سنگ ها می پرانی. تو چرا در تنها یی اندیشه ها نه داری و اندیشه ها نمی پزی تا خامی تو به آتش ِ اندیشه برشته شود و بر آشفتگی بر کردار تو رسد و از دادن باز ایستی؟ " تا به کی هم جو جسر بغدادش - آب در زیر و مردم در پشت؟ "
داوری نکن می گویم نده تا به رسم و همه چیز را گفته باشم. هر چه داری آن ِ خودت باشد. من چیزی از تو نمی ستانم. من دهان نه دارم که نیاز ِ ستاندن و خوردن داشته باشم. من دستی ام که می نویسم. نیاز ِ من خواندن ِ توست. همین.

۱۳۸۸ مهر ۲۸, سه‌شنبه

از واژه ی " ریشه " چه در می یابم؟

ریشه در این معنای ِ مجازی واژه ای بس فرسوده است و در روزه گار ما برای شیفته گی انبوه ِ مردمان به کار رفته است. خِرد فروشان برای گرمی بازار ِ خود این واژه را بس ساییده اند چنان که می دانی که در روزه گاران پیشین برخی فریب کاران ، پناه بر خدا، هر سکه ً زر که به دسـت می یافتند اندکی می ساییـدند چندان که مردمان با هیچ ترازو نتوانند دریابند اما ساینده، آن اندک ها را گرد می آورد تا پس از چندی چندان سودی شود و هر سکه از دست ِ هر فریب کار تا دست ِ فریب کار ِ دگر اندکی تکیده تر می شد تا چنان که گفته اند ازسکه می افتاد و آن را به نیمه می گرفتند. پس واژه ی " ریشه " هم هم چنان از سکه افتاده است و کس نمی داند که تو را کدام سودا و بازار است که از " ریشه ها " می گویی و پخته گان بر" ریشه ی " تو ریش خنده کنند و بر تو نگاه اندازند که آیا تو به نگاه نشانه می دهی که سودا گری و آمده ای تا خانه داران را به چاپی یا تو هم خانه داری و بنگاه دیگران را آگهی می دهی و می گویی تا شویم تا سوداگری بر ما سوار شود؟
-----------------------------
کنارنبشت: واژه ی " ریش خند " را مردمان در یافته اند " خنده بر ریش ِ گونه " پس زنان را نمی توان ریش خند کرد چون آنان ریش ندارند. ریش در زبان ما برای واژه ی زخم هم در می نشیند پس ریش خند به ریش ِ گونه نیست. آن، خنده ای را می گویند که دل را زخم و اندوه گین می کند. اگر پرسیدی، " آیا بر " ریش ِ " من خندی؟ " بر آن است که آیا من بر اندوه ِ تو شادی کنم.

۱۳۸۸ مهر ۲۳, پنجشنبه

می دهند؟

دل بندی بر من وا ایستاده است که چرا در پیام پیشین گفته ام که می دهند؟ شایسته بود که می گفتم، " می دهیم" و خود را هم در میان همه ی دیگران می آوردم. بسیار خوب، می پذیرم. آری رهبر ِ خرد هم می دهد. من هم می دهم. ... آب. من هم می دهم آب: آبی که ز چشم باغ جوشید ـ آهوی ِ دل ِ من اش بنوشید.من آب ز چشم ِ باغ نوشم ـ شب را تن به آفه تاب پوشم. پس من هم می دهم اما آب. آب به ریشه های ِ نو. و آبی که زنگار ِ افسون و افسنه ها را از دل ها به شوید. و آن را به دو زبان می نویسم. زبان ِ فارسی برای ِ پارسی سخنان و زبان ِ انگلیسی برای دیگران. و ریشه های نوی ِ آن ها چیزی دیگر است. و شاید باغ چه ای پدید آید، هم شما در آن و هم آن ها در آن. شما کمی بالاتر و آن ها کمی پایین تر، همه هم بالا و هم اندازه. واین پاسخ به آن دل بند بود.

۱۳۸۸ مهر ۲۱, سه‌شنبه

می پرسند

چند پیام برای من رسید و دل بندی از آن میان پرسیده بود که آیا من پند می دهم که "ما ایرانی ها باید از خارجه ای ها بی آموزیم که با یک دیگر با ادب باشیم و حرف های بی تربیتی نزنیم؟" پاسخ ِ من این است که من از آغاز گفتم که در کاروَند (دستور ِ کار) من پند گویی و "خارجه ای" ها نیست و من از ریشه های نو می گویم و اگر من "رهبر ِ خـِرَدم " پس می آیم و خودم رهروی ِ " خارجه ای" می شوم؟ تو به رادیو گوش می دهی. دو چیز در اندیشه ی تو پیش می آید: نخست هر چه می شنوی فرمان پذیری و به کاربندی. دویوم آن که به بینی این رادیو چه گونه کار می کند. آن نخستین هم آن ایرانی با هوش وشاگرد اول و نجیب و میهمان نواز و دین دار و میهن پرست ومهربان وپرآزرم و چنین وچنان است و این دویومی ایرانی چموش و کنج کاو وکم سواد وشاگرد آخرو بی آزرم و ایرانی نو است. " خارجه ای" بر شما استیلا و غلبه دارد، بر شاهنشاه ِ شما بر ولایت ِ فقیه ِ شما، بر "هاروارد" رفته ی شما، بر حوزَه ی علمیه شما، بر دگر اندیشان ِ شما. بر گروهک های پرخاش جوی شما بر زنان شما بر مردان، بر روستایی و بر شهری بر کارگر و دانش جو و سرمایه دار وسوداگر و خانه دار. بدهید یا ندهید آن ها می ستانند. و تماشا این است که شما نمی خواهید و آن ها باز هم می ستانند. " اگه به خای بوسوم ندی به زور می ستونوم " بی آییم به بین ایم چه گونه می توانیم ندهیم. شرم تان شد؟ تماشا این است که هرکدام به ترفندی می دهید. پس کم کم کاروَنده ی رهبر خرد را دریافتیم.

۱۳۸۸ مهر ۱۶, پنجشنبه

افسنه ای دیگر

ا ًفسنه ای خواب آور را به دور انداختیم. آن ا َفسنه ی باهوشی بود. ا َفسنه ی دیگر این است: "ایرانی ها مردمانی نا رمیده اند، نجیب اند" این گزاره را در آینه ی سخن ِ "مارکوپولو" و خاک های ِ زیر ِ گلیم به یاد آورید. اگر می گویید او دروغ می گوید پاره ای در شهر ِ خودتان، در پای تخت خودتان رانندگی کنید و آن نارمیده گی افسانه ای را بی آزمایید. شما خواننده ی و کاربر اینترنتی و دانشگاه رفته ای و آن پرخاش ها کار ِ مشتی بی سواد و نا فرهیخته و لات و اوباش است؟ دیدی ؟ پس تو هم که ناسزا می گویی اما ناسزایی به گونه ای دیگر. تو هم که خودرا برین و مهین می دانی و " آن" ها را کـَهین. تو سوداگری و آن ها خانه دار؟ بیا ودادگری کن و در جای این که خودرا ببخشی و بی آمرزی و اورا گنه کار بدانی بیا و این ریشه ی پوسیده را بر کن و با آینه ی خـِرَد رو در و شو و دیگر نگو که مردمان ایران نجیب اند. نگو که مردمان ایران باهوش اند. باری هم خودرا ناسزایی گوی و بار تاریخ را از دوش های کم توان خود بردار و نفسی و دمی به آسوده گی کش. در جای ِ آن بگو که مردمان ایران چموش و کنج کاو اند. بگو که مردمان ایران دانش ِ بسیار کم دارند اما بسیار دوست دارند که اندکی بیشتر بی آموزند. نگو که نسل ِ جوان ایران سد در سد با سواد اند. بگو که همه ی شان پاره ای خواندن و نوشتن و شمارش آموخته اند و دوست دارند کتاب های بی شمار داشته باشند تا کنج کاوی شان را سیرآب کند نه آن که آن ها را ناسنجیده تر گرداند. نه آن که آنان را هژیری و نیرنگ آموزد. که بی آموزد تا هژیری چه است تا از آن به پرهیزند. بگو که مردمان ایران بر یک دیگر بسیار درشت اند اما دوست دارند بی آموزند که چه گونه می توانند با یک دیگر مهربان باشند نه برای این که مهربانی خوب است یا بد است. برای این که راهی دگر نیست برای کسانی که در همان خانه ناچار به زندگی با یک دیگر اند و گریزی از یک دیگر نمی دانند.

---------------------------------------------

کنارنبشت: در این نوشتار من واژه ی "لات" را به کار بردم. این واژه در زبان فارسی به معنای برهنه است و کویر ِ لوت یعنی برهنه از گیاه و آبادانی. پس "لات" یعنی نا دارا. اما لوطی واژه ای دیگر است که به معنای "نوازنده ی" بربط است برگرفته از واژه ی یونانی " لوت" این که با ط نوشته می شود شاید برای این که از یونانی به زبان عربی هم رفته است. پس لوطی یا لوتی یعنی ساز نواز یا شادی گر یا هیرمند یا موسیقی دان. اما واژه های هم سایه بار ِ خود را به یک دیگر وام می دهند. ما نم دانیم "گذر ِ لوطی صالح" برای این است که او شادی گر بوده است یا لات بوده است یا عیار و دزد-دهش ، کسی که با زور گیری داد ِ ناتوانان را از زور گویان می ستانده است. شاید " بابا طاهرعریان" هم "بابا طاهر لوتی" بوده است چه همه ی سروده های او با موسیقی سازگار است و او تار می نواخته است وتار او "لوت" بوده وخود هیرمند بوده است. و همه ی شاعران ِ گذشته هیرمندی می دانستند به استادی.

۱۳۸۸ شهریور ۷, شنبه

چند شاخه ی نو

اگر دوست داشته باشی که سخنان نخستین مرا از ریشه های نو به یاد آوری به آن جا برو و آن را بخوان. گفتم که گاه از درخت کهن شاخه هایی بر می گیرند و در زمین بارآور می زنند تا ریشه های نو برزند. آن هنگامی است که درخت هنوز شاخه هایی پُربَر دارد اما ریشه اش از زمین ِ آلوده در بیم است. در یادوَند ِ پیشین دو شاخه ی پُربَر را شناختیم: حافظ و سعدی. واژه ی یادوَند را برای ِ وبلاگ به کار بردم. می بینید تا کنون چند واژه برای این واژه ی بیگانه ساخته ام و من مردی فرهیخته نی ام و با زبان ِ بیگانه زنده گی می کنم تا رسد به شما که "شب را تن به آفه تاب ِ گرم ایران پوشید." من روی ِ دست ِ این ها را با کنج کاوی نگاه کرده ام "و درون را نگاه کرده ام و حال را - کی برون را بنگریم و قال را" و گفتم کنج کاوی و این درست است و نگفته ام ایرانی ها با هوش ترین مردم گیتی اند و همه ی سازه مان ِ هوا - فضایی آمریکا به دست ِ ایرانی ها می گردد و همه ی شاگردان ِ نخست ِ دانش گاه ِ هاروارد ِ آمریکا ایرانی اند. هر چه در این جا ها جست و جو کردم برخی هندوستانی و چینی و یونانی دیده ام که به توان لاف ِ شان را زد اما بیشتر یا همه ی شان از اروپایی ها و از خودشان بودند. پس از آن این آموخته ی کهن خود را که "مردمان ِ ایران مردمانی با هوش اند" به دورانداختم واین ریشه ی پوسیده را برکندم و از روی ِ دست ِ آن ها شاخه ای نو بر گرفتم چون آن ها خود را "مردمانی کنج کاو" می نام اند ومگر نه این که نی اند؟ و این ها برخی از روی خواب کردن مردمان کشور های پس مانده، آن ها را با هوش می نام اند تا آن ها را از سرشت ِ آفرینش که کنج کاوی است به دور اندازند و هوش جایی است که کنج کاوی می خواهد به آن جا برسد و اگر جُنبنده به خواسته ی خود رسیده باشد دیگر جنبشی را نمی خواهد و مانده گار می شود. پس تو را اگر گویند که آن جایی دیگر نمی جنبی و می خوابی. واز کهن روزه گار گفته اند که اندیشه، جنبش از نخستین ها برای رسیدن به آماج است. و کنج کاوی، نادانستن و خواستن ِ برای دانستن است و با هوش یعنی که مادرزاد من به ترم و می دانم و مرا یاد ندهید و به تر آن است که در جا ی ِ آن، در جای ِ باهوش، به گوییم برخی تند تر می آموزند. اما نه بسیار تندتر از این ها. چون درست است که من نه توانستم آن افسانه های با هوشی و شاگردان نخست را درست یافت و تایید کنم اما تند آموزان بسیار دیدم که هوش را با هژیری و نیرنگ یکی می انگاشتند و این ها بسیار از هژیری و نیرنگ تو سرخوش می شوند چون تو را هم واره در جای گاه زور گیری نگاه می دارد تا بار ِ دگرآن ها با جنگ افزار و لشگر آیند و هرچه داری از تو گیرند و سود ِ هژیری و نیرنگ تو را هم با آن ها پس گیرند. مگرافلاتون نگفته است که اندیشه دو سوی ناراست دارد و میانه ی آن پسندیده است. یک سوی ِ بد ِ آن کودنی است و سوی ِ بد ِ دیگر هژیری و میانه ی درست ِ آن خِرد نامیده می شود. و این را از رهبر ِ خِرد شنیدی.

۱۳۸۸ مرداد ۲۶, دوشنبه

گامی دیگر

اکنون اگر این چند گزاره را که برشمردم پذیرفته باشید می توانم گامی دیگر بردارم اما دوست دارم نگاهی گذرا بر آن چه تا کنون گفته ام بی اندازم تا خواننده را دل آرامی دهم که زور نگفته ام و چیزی نگفته ام که بر رای کنونی دسته و گروهی از مردمان دشمنی داشته باشد. تا این جا سبکی در نگاشت واژه ها داشته ام که در آغاز دشوار می آید اما پس از گاهی آسان تر از آیین ِ کهن است و آن جدا کردن ِ همه ی پاره ها و بخش هاست بی آن که بر فرمان ِ دستوری باشم و این خود دستور است: هرگاه به توانم جدا می نویسم. بر آن ام که این رویه، کار ِ خواندن و نوشتن را آسان می کند. دیگر آن که می انگارم که در شیراز ام و سال هفت سد است و شاگردی سعدی را می کرده ام و مایه او را نداشته ام که به دربار ِ شاهان راه یابم و شناسه ی گیتی شوم باری در کناره ی مسجدی نامه برای ِ مردمان می نگاشتم و چند بار گلستان و مرزبان نامه و تاریخ برمکیان و شاه نامه و چند کتاب دیگر را رو خوانده ام و هیچ گاه برگردان ِ پارسی ِ نگاشته های فرنگیان را ندیده ام و این مرا پردل کرده است که ایرانیان هنوز می توانند پَر بر کاغذ گذارند اگر پَر بر شانه شان نسوزانده باشند. ودر سال هفت سد ایرانیان اگر که راه داری نمی دانستند و ارتشی پرتوان نداشتند زبانی پر توان داشتند که پاره ای بزرگ از گیتی را با آن فرمان می راندند. و شما می توانید در زمان ِ کنونی بی انگارید که بنگال کجاست و با هواپیما چه اندازه می کشد که به آن حا رسید وبا این همه روزنامه ورادیو و اینترنت و کوچک شدن گیتی آیا هیچ بنگالی هیچ ایرانی می شناسد تا او را به میهمان خواند؟ "شکرشکن شوند توتیان هندوستان - زین قند پارسی که به بنگاله می رود" در زمانی که تا رسیدن به نزدیک ترین آبادی بیرون ِ شیراز ده بار راه زنان بر تو کمین می زدند و هر نبشته ای را سرمایه می خواست تا رو نویسی شود و به دست دیگری رسد چه گونه حافظ ِ شیراز چندان نامی شده بود که او را از پنج هزار کیلو متر دور تر بر میهمانی شاهان می خواندند و او هنوز به میان سالی نرسیده بود و با ترانه های او مردمان بغداد و آسیای میانه وهندوستان دست افشانی می کردند و سروده های او را می خواندند. آیا هیچ ایرانی می شناسید که از خیابانی در لبنان بگذرد و هیچ مردمی او را بشناسند؟ سعدی را فرنگیان در لبنان بگرفتند و در کنده ی (خندق ِ) شهر ترابلس به کارگری وا داشتند یکی از بزرگان ترابلس گذر می کرد و او را شناخت و او را به چند دینار بخرید و دخترش را به زنی سعدی داد. هم او را شناخته هم او را می ستوده هم برای او پول داده و هم دخترش را به او داده است. و مردمان آن جا عرب زبان اند و در فرمان شاهان ایرانی زبان نبوده اند پس او را چه آگاهی از سعدی پارسی گوی که هنوز به چهل ساله گی هم نرسیده بود و از شهری دوردست آمده بود؟

۱۳۸۸ مرداد ۱۷, شنبه

رآی ِ نخست

بیاییم گرد سخنی هم رآی شویم. از بازی دادن یکدگر بپرهیزیم. پیشه وران در رازگویی میان ِ خود سخنی دارند. نخست آن که هرگاه از هر یک از آنان بپرسی که روزگار بازار چه گونه است؟هر چه که باشد می گویند که سودا امروزه روز واهشته و کساد است.این را درآینده بررسی می کنیم. دیگر آن که اگر می پرسی این کالا به چند؟ می گویند او "خانه دار" است و آن را به دو چند می گویند تا به یک بفروشند و اگر می بینند که او"سوداگری" دیگر است که این کالا چشم او را گرفته است به او به نیم می گویند تا به چاریک به آشتی رسند.اگر در میانه ی چانه گویی "خانه داری" از راه رسد هر دو لب بر می چینند و با نگاه نشانه می دهند که دنباله ی سودا بماند پس از رفتن "خانه دار" بیاییم همه در میان ِ خود چون سوداگر با سوداگر به آشتی رسیم نه سوداگر و خانه دار. هنوز از گََـَرد راه نـََرَسته خودرا "سوداگر" و او را "خانه دار" نخوانیم.
پارنبشت ِ پیشین را از کهن روزگار نامی نهاده اند. گاه آن را دموکراسی گفته اند گاه آن را اسلام گفته اند گاه آن را برادری عیسی گونه گفته اند گاه آن را کمونیسم و سوسیالیزم نام نهاده اند. همه آن است که من و تو خِرد ِ هم اندازه داریم وهر دو سوداگریم. رو در روی آن را اُلیگارشی، خودکامه گی، دیکتاتوری و کفرآیینی می دانند: یعنی که تو "خانه داری" و کم خرد و من سوداگر و بهره ور از دانش ِ بازار. آیا ما چه گونه ایم وکدام ایم؟ اندوه از این است که مارکوپولو می گوید که این ها "خانه دار" اند و سود ِ بازار را در نمی یابند و راه زنی را بهتر از راه داری می دانند و دست بـُرد ِ گاه به گاه را بر سوداگری ِ جاودان برمی گزینند.
شتاب نکنید و ای سوداگران شما هم دست پاچه نشوید. سوداگران ِ ما نیز خود "خانه دار" اند.

۱۳۸۸ مرداد ۱۴, چهارشنبه

دنباله ی گفتار

در گفتار های ِ پیشین پارنبشتی (پاراگرافی) از مارکوپولو را بر رسی کردیم. بیرون ِ گفته ی او را خواندیم و درون ِ گفته ی او را اندر یافتیم (تعبیر کردیم). اگر شما روزنامه های فرنگی ها را بخوانید یا سخن پراکنی های ایشان را بشنوید یا تماشا کنید تو در توی آن ها هنوز هم همین است. و مارکو پولو گونه ی دیگر است. او از میان ِ مردمان گوناگون تنها مردمان ِ ایران را در گرد آمدی گسترده چنین بر می شمارد که دیدیم و گویا درست و بی نیرنگ می گوید. اما در دوران ِ ما فرزندان و جای نشینان ِ مارکوپولو همه ی گرد آمدهای ِ مردمان ِ بیگانه را آماج چنین سخنان می گیرند. در سخن او درس های بسیار است. او بازرگان است. بازرگانان دوستار ستیزه نی اند. ایشان دوستدار زر و سود اند. می گویید همه گان زر دوست می دارند. اگر همه گان زر دوست می دارند چرا نمی آیند راه های خود را پر آسایش و بی کمین سازند تا بازرگانان بسیار از آن راه ها بگذرند و هم به خود سود رسانند و هم به آن ها که در راه ها زندگی می کنند و سرای داری می کنند وجاده را آبادان می کنند و خوراک می فروشند و پذیرایی می کنند و راه را پاسبانی می کنند و اگر کالایی هم دارند به تماشای ِ بازرگانان گذرنده می گذارند و سود کلان می برند و مگر مارکوپولو نمی گوید که او را بی رنجه در راه پاسداری کنید ودر جای آن زر بستانید و مردمی که به آسایش می توانند راه داری کنند چرا باید راه زنی کنند تا بازرگان بیگانه پَرگاری کند تا بار دگر با جنگ افزار بی آید و مزدوران ِ بومی را نشان گذارد تا در پسین به زایچه و مردم خود نیرنگ کنند و او راه را با همه مردم و زمین و سراها و کشتکاری ها و کانسار ها و همه ی چیزها از آن ِ خود سازد و چرا مردم باید نوک بینی خود را ببینند و آن دور تر ها همه چیز هست.

۱۳۸۸ مرداد ۱, پنجشنبه

یاد گیریم

آیا تنی را می شناسیم که در زبان پارسی به گردش گیتی رفته باشد و با نگره ای خُرده گیرانه چون مارکو پولو روزگار و سرزمین بیگانه گان را برنوشته باشد و من هنوز در آغاز راه ام و او در نوشته اش نیرنگ و نگاشت است و برنامه ای را برای آینده پَرگاری می کند. او می گوید، "بار دگر اگر آمدم یا اگر یاران من آمدند با لشگر بیایم و جنگ ابزار سنجیده برگزینم و در راه خوراک بی اندازه در دست است و مردمانی را هم می توان بسیار یافت که با اندک بتوان برای نیرنگ به زای چه خود خرید و هم راه کرد و بهانه این است که آنان بر دستور فرمان روایان گردن نمی نهند.و این ها شهر هایی با دارایی بسیار و بازرگانی سودآور، فراوان دارند." بردبار باش ای دل بند. رهبر ِ خرد از آن سخنان که شنیده ای ندارد. آن سویش را در یاد نگار(وبلاگ) پیشین شنیدی این هم سوی دیگر ِ آن. پس بدان که او از شش سد برگ یادنگاشت گردش گری خود چهار برگ در باره ی ایران نوشته است. و آوای ِ او چندان درست و هوشمندانه است که از پس هفت سد وپنجاه سال هنوز آموزنده است. او از شهر ِ جنوای ایتالی است. در آن دوران آن شهر شناسه و هویتی از آنِ ِ خود داشت وخود گردان بود و باری، با شهر های خود گردان دور و نزدیک خود دراروپا وایتالی نیز در کش مکش و کشاکش (رقابت) و گاه در جنگ بود اما او گرد آمد مردمان ایران را به یک زایچه می پنداشت. و او نیز به آیینی دل بسته بود که انبوهی از مردمان را به یک دیگر وابسته می کرد و آن آیین ویژه گی اش در سازه مان آن بود و همه ی جنگ ها از آغاز آفرینش در گرد ِ این است. آن سازه مان با سود خواهی بازرگان ِ جنوایی هم راه می شود و مارکو پولوی زیرک و جوان را به دورترین ِ گیتی می فرستد.

۱۳۸۸ تیر ۶, شنبه

در آینه چه دیدیم؟

پس از این کوتاه داستان، چه داور داریم و چه باور داریم؟ آیا "مارکو پولو" راست می گوید و در گفتار خود پاک دامن است؟ بیشترایرانی ها باور دارند که "مارکو پولو" با آن ها دشمنی داشته است. آیا همین؟ کدام سخن او نادرست است؟ کسانی که پیرو اسلام و کهن آیین تر اند می گویند او مردی مسیحی وپای بند در پیروی آن آیین بوده و کین توزی کرده است. برخی که اندیشه های نو را می پسندند دشمنی اورا به دشمنی با میهن ایرانی پنداشت می کنند و افسانه هایی بر ایرانیان می بندند که با رای "مارکو پولو" سازگار نیست و واژگونه ی آن است. پس هر سه درست اند: این و آن و او و چهارم آن رهبر ِخرد است که از همه درست تر است. "مارکو پولو" بازرگانی مسیحی است. نخست، او مسیحی و بسیار راسخ است. پس نگاه می کند تا کژی ها را بیابد و به روی اسلام آیینان بکشد. پس اسلام آیینان راست اند که او دشمن است. "مارکو پولو" هم راست است. او کژی را نشان می دهد. مگر شما زور شده اید که کژ باشید؟ پس از آیین، او مردمان را خُرد می شمارد و گردآمد مردم ایران را نادرست می نامد. این در آن زمان کم تر شنیده می شد. این نشانی فرخنده برای ایرانی هاست. این ریشه ای است که هیچ گاه پای نگرفت. در آن زمان مردم به شهر خودشان بسته می شدند. می گفتند اسپاهانی ها، تبریزی ها، شوشتری ها، شیرازی ها. نمی گفتند ایرانی ها. می گفتند تبریزی ها کوشنده اند. اسپاهانی ها بازرگان اند. شیرازی ها شادی گر اند. شوشتری ها ساده دل اند. نمی گفتند ایرانی ها چنین اند. واژه ی "ایرانی ها" مردمی بسیار را در زمینی پهناور به یک شمار و به هم سانی در می آورد. پس "مارکو پولو" آن چه را گفته، که دانسته ای همه دانی در آن زمان بوده است در شناسایی انبوه ِ گسترده ای از مردم نه آن که برخی از آنان یا مردمان یک آبادی و شهر. کمی سخن نو شنیدید باز هم از داوری به پرهیزید.

۱۳۸۸ تیر ۵, جمعه

در آینه بنگریم

اندکی دیگر از همان نوشته ي "مارکو پولو" برای تان بی آورم.
" روزی، پادشاه ِ کشور ِ هم سایه، پیران را در بارگاه گرد آورد و از آنان چنین جویا شد: خواجه گان، چیستانی ست بی پاسخ بر من. چرا در شهر ِ ایران که چندین نزدیک و هم سایه بر سرزمین من است مردمان این چنین نا فرمان و خیره سر اند و از کشتن یک دیگر باز نمی ایستند اما ما مردم همگی همه گونه همانند آنان ایم مگر در این که در میان ِ ما کسی را نمی یابی که به آسانی برانگیخته شود و به کش مکش دست یازد؟ شاه چنین پرسید. و پیران پاسخ دادند که این از خاک آن جاست که دگر گون است. پادشاه فرمود تا فرستاده گان به ایران بروند و از آن میان به شهر ِ " شهر آباد" نیز، که مردمان آن از همه شهرها نامردم تر اند، و با رای زنی پیران به فرمود تا خاک بسیار بار کنند و بیاورند و آن گاه آن خاک را در برخی سرای ها بر روی زمین به گسترند و روی آن را با گلیم ها به پوشانند تا میهمان ها از خاک ناکوفته پای آلوده نگردنند. پس پذیرایی در آن سراها بی آراست و گاهی از نشست ِ میهمانان بر خوان نگذشته بود که برنـشـسته گان، بر دشنام یک دیگر با واژه های اهریمنی و کار های ناهنجار آغازیدند که به تندی به مشت زنی سر انجامید. پس دریافتند که ریشه یِ آن سرکشی در خاک است."
پس دل بندان از داوری تا وقت دگر باز ایستید.

۱۳۸۸ خرداد ۲۹, جمعه

در آینه بنگریم

اندکی بردبار باشیم و از داوری تند بپرهیزیم و کمی وانشینیم. گاهی سخنی را دلنیشین نمی دانیم اما میوه ی آن سخن خریدار ِ بسیار می آورد. پس به چند برگ از نوشته های "مارکو پولو" بازرگان ِ کهن ِ ایتالیایی گوش فرا دهیم.
" ایران، کشوری بسیار بزرگ و گاهی بسیار با شکوه و پرتوان بوده است اما ا کنون تاتار ها آن را اسب تاز و ویران کرده اند.
در ایران شهر ساوه شهری است که سه مغ از آن به دیدار عیسی رفتند در گهوارگی او، و بر درستی او گواه شدند. آن ها را در سه گور ِ سنگی گذارده اند وبر هر گور بارگاهی چهار گوش وخیره کننده ساخته اند. و کالبد آنان هنوز مانده است با موی و ریش. اما مردمان چیزی از آنان نمی دانند مگر این که آنان سه شهریار بوده اند در گذشته های دور...سه روز دورتر از ساوه دژ ِ آتش پرستان است... یک تن از این سه از ساوه است دویم (دوم) از خاوه و سیوم از کاشان."
" این را گفتم اکنون دانسته هایی ازشهر های پرشمار ایران و خوی و رفتار آنان برایتان بگویم."
" ایران کشوری بسیاربزرگ است از آن روی هشت خاندان شاهی بر آن فرمان می رانند: نخست بر درب ِ آن قزوین (البرز و خزران) است. پس ِآن در سوی ِ جنوب کردستان است؛ سیوم لرستان؛ چهارم شورستان (خوزستان)؛ پنجم اسپاهان؛ شیشم شیراز؛ هفتم شبانکاره ( بوشهر و کرانه ی جنوب)؛ هشتم تون و قاین (خراسان) که در کران دور ِ ایران است..."
" در میان مردمان ِ این هشت شاه نشین بسیاری سنگدل و تشنه به خون اند. اینان پیوسته در پی کشتار یکدیگرند؛ و اگر ترس از فرمان روایان نبود، ترس از خان ِبزرگ تاتار در آسیای کهتر، پلیدی بسیار بر بازرگانان گذرنده از راه روا می داشتند. فرمان روا مجازات و پادافره سخت بر آنان گذاشته و فرموده است تا مردمان شهر ها در راه های پر کمین، برخواهش بازرگانان، پاسداران آزموده و شایسته همراه آنان کنند تا از شهرستانی به شهرستان دیگر رسند و فراخور درازی راه برای هرسر جانور بارکش دست مزدی بایسته به پاسداران به پردازند. اما، با همه ی کوشنده گی فرمان روایان، این نامردها از دستبرد های پی در پی و پر بس آمد و متواتر پروایی ندارند. اگر بازرگان جنگ افزار خوب با تیر و کمان همراه نیاورد، آن ها می کشند و از چپ و راست می تازند و یکتن را هم نمی گذارند. و این ها خود را مسلمان می نامند."
"در شهرها بازرگانان و پیشه وران بسیارند و با داد و ستد و هنر، می گذرانند. اینان بافنده گان پارچه های زر بفت و ابریشمین اند. پنبه ی فراون کشت می کنند. از گندم و جو و چاودار و جوی سیاه و جوی ِ دو سر و سایر بنشن و نیز از همه گونه تاک و میوه هیچ کمبود ندارند. برخی هم می گویند که مسلمان ها می نمی نوشند. این ها، باری، آن نوشتار آسمانی را هم فریفته اند. که اگر می را بر آتش نهند تا پاره ای شیرین شود نوشیدن آن رواست بی آن که بر دستور پای نهاده شود. زیرا آن دیگر می نیست و دگرگون شدن بوی آن، نام آن را هم می گرداند."
"در میان شهرهای ایران، یکی هم یزد نامیده می شود که شهری نیکو و پرشکوه ومرکز بازرگانی است. گونه ای پارچه ی ابرشمین در آن بافته می شود به فراوانی و سود سرشار از بازار می آورد."
بردبار باشید. گفته ی من این ها نیست. شاید سخنی تازه دارم.

۱۳۸۸ خرداد ۲۸, پنجشنبه

آن که گفت " آری" آن که گفت "نه"

از گونه های دیگر " آری" واژه های ِ "چشم" و " بلی" و "چرا" و"بله" و "بعله" است. "چشم" را می توان همان "بلی قربان" دانست که اکنون در ارتش و لشگرگاه به کار می رود. "چشم" واژه ای زیباتر و کهن تر است تا گزاره ی قاجاری ِ " بله قربان". می توان آن را دو بار به کار بست "چشم،چشم" یا "چش، چشم" تا برساند. چرا "آری" از همه به تر است برای این که مادر تو آن را نخست با تو به کار می گیرد در گفتاری ِ آن: " آره" و تو هم خوب به یاد می آوری که بزرگ تر که می شوی آموخته ی این واژه ای و همیشه می گویی، " آره می خواهم." یا "نه نمی خواهم." اما تو را سرزنش و "ادب" می کنند که بگویی "چشم" یا بگویی "بعله" وتو را پند می دهند که نگویی " نه" و بگویی "خیر". می دانند که چون بزرگ تر شده ای هنگام آن رسیده است که ترساندن تو را آغاز کنند. گفتن ِ "آری" را نشانه بی شرمی می دانند و گفتن "نی" را هم نشانه یِ بی شرمی. و کهن افسانه ای دارند "که ما ایرانی ها مردمانی پرآزرمیم." پس ریشه ی تازه زنیم فرزندان خود را از گفتن " آری" و "نه" نترسانیم و بدانیم ترس چیزی ست و آزرم چیزی دگر و شرم هم چیز ِ سیوم (سوم). و برای این که آهسته آهسته به سخن من نزدیک شوید آن افسانه ی کهن را به دور ریزیم و در آینه پشت سر را بنگریم و به یاد آوریم آزرم های خود را.

۱۳۸۸ خرداد ۲۶, سه‌شنبه

در پی ِ ابزار ِ کار

در یافتم که تازه گی گوگل برای نامه نگاری، زبان ِ ایرانی را هم در میان زبان های نگارشی خود گذارده است. اما درست آن است که زبان ِ عربی را اندکی آراسته است تا برای نگارش ِ ایرانی سازگار شود. مایکرو سافت هم در برنامه خود برای بازارهای تازه، در خاور میانه و میانه آسیا، نرم ابزار ِ میانگیر ِ پارسی برای سامانهً کاروَر ( سیستم عامل) خود، ساخته است و آن را به رایگان می توان به دست آورد. همه ی این کارها در بخش ِ عربی ِ این بنگاه ها انجام گرفته اند اما با به کارگیری کارمندهای ایرانی برای برگرداندن واژگان ِ انگلیسی. کار با این نرم ابزارها برای کسی که آموخته ی زبان انگلیسی باشد و در زمین بیگانه زنگی کند و یک تنه با سختی ها رو به رو باشد آسان نیست. تا آن که از سر ِ همان ریشه هایی که من می خواهم برایتان بگویم این تند باد ِ روزانه نویسی یا کارنامه نویسی ( وبلاگ) در میان ایرانیان وزیدن گرفت. از این رو ابزار گوگل هم با به کارگیری نیروی به تر و دارایی بیش تر، پرداخته تر شد تا جایی که می شد، باری، آن را به کار گرفت. از سختی های سر ِ راه، یکی هم این زبان ِ شگفت و ناتراشیده ی به کار رفته در این نرم ابزار هاست. و این هم از سر ِ ریشه هاست. پس مردمانی این اندازه بهره ور از دارایی، خواندن و نوشتن درست از زبان مادری خود نمی دانند؟ رایانه ی من از من می پرسد "این کار را بکنم؟" و دو پاسخ برای من گذاشته است: "موافق" و "خیر" همین جا ریشه ها را بیابید. پیش از آن، داستان شمس تبریزی از آن " نحوی ِ درسرگین افتاده" را هم پند خود می دانم تا وقت دگر. ریشه این است: این دو واژه در زبان انگلیسی این است: " آری" و " نی" من از گفتن "آری" شرم دارم و در جای آن می گویم "موافق" تا بتوانم دلخواه خود را پنهان کنم. و نه پر دلی آن را دارم که بگویم " نه " پس می گویم "خیر" این واژه ی "خیر" یعنی "خوب" از کهن روزگار مرا آموخته اند که اگر بگویم "نه" یا " نی" آن گاه آسمان و خدا و خدایگان و دارنده گان زمین و دارایی و دارنده گان گردن ِ من بر من خشم می گیرند. پس آن ها می گویند: " ما از تو چیزی می خواهیم و تو آن پاسخ ِ خوب را بده!" و تو " نه" نمی گویی و می گویی "خیر" یعنی "خوب" چرا من درستم ؟ مگر نه این که شما واژه ی "خوب" را در جای ِ "آری" هم بکار می گیرید؟ در گفت وگوی روزانه آن را "خُب" می گویید. پس " آری" را می گویید "خوب" و "نه" را هم می گویید "خیر" یعنی "خوب" . پس نمی توان دانست که در اندیشه ً شما " آری" است یا " نه" پس بیاییم ریشه ی تازه زنیم : بگوییم " آری" بگوییم "نه"

۱۳۸۸ خرداد ۲۳, شنبه

در پی ِ ابزار ِ کار

در آغاز ِ هزاره ی میلادی، سال ِ دو هزار، در پی آن افتادم که این ابزار ِ رایانه را با زبان زایچه ای خود به کار گیرم. در گوشه و کنار ِ کارتنک ِ اینترنت جست و جو کردم هیچ کور سویی نیافتم که مرا به گرمی ِ سرای ِ خود میهمان خواند. باری، اکنون شماری را می توان یافت اگر چه بیشتر نوشته اند که، " در گذار ِ سازنده گی اند" با همان زبان ِ شگفت ساییده شده، "در حال ساختمان" این جا کسی را یافتم که نرم ابزاری نا تراشیده پدید آورده بود که شاید با نویسار ِ واژه پرداز ِ مایکروسافت سازه گاری یابد. گران بود و دم به دم ناساز می شد وسایر ِ نرم ابزار را دلهره می داد. برای زبان ِ عربی ابزار هایی پرداخته بودند با نرخ بسیار که از دارنده گی آنان بهره کشند. برای نوشتار هندوستانی ِ " اردو" همه چیز، خوب فراهم بود از سر ِ توان و دانشمندی ِ انبوه ِ کار ورزیده گان ِ آنان که از روز نخست پا به پا ی این دانش نو با آن راه می پیمودند. اما راهی برای خوراندن آن به دست نوشت ایرانی نمی یافتم. پس باید برخی وا می نشستم تا کسی دستی در آورد، نه از سر دل خواهی، که از سرتوان مندی زمان که همه را خواه و ناخواه رهی و بنده و کاربر ِ ابزار نو می سازد. می شنیدم که در زاینیچ و سرزمین زبان ِ ایرانی مردمان دارایی روز افزون می اندوزند برای فروش نفت در ایران و آذرپایگان و میانه ی آسیا ومهمان گیری زورانه ی بیگانه گان در افغانستان وکردستان عراق. برخی از اینان دست نبشت کهن خود را باز نمی یافتند و به الفبای لاتینی روی آوردند برای نبودن سرپرستی برای الفبای کهن آن ها (هم این دست نبشت که اکنون من در کارگیری آن ام). باری، نشانی نمی دیدم که این زر ِ تازه اندوخته در این آسایش و ابزار به کار گرفته شود. در بازار و خیابان وفرودگاه های این جا آواهایی را می شنیدم که به زبان من گفت وگو می کردند وبه گردش به این جا آمده بودند اما در آنان نشانی نمی دیدم که دست بر این کار ِ بزرگ یازند. در آن سو دل باخته گی ای دیده نمی شد باری در این سو نیازی فراهم آمده بود در بیگانگان، از روی سود جویی و چاره جویی برای پیام فرستی و نامه نگاری و جنگ آوری فرهنگی و هزار اندیشه ی دیگر که بر فهم و دریافت این ها می رود. برخی از روی ابزارها و کالبد زبان های عربی و هندوستانی و برخی هم ویژه ی زبان ایرانی پرداخته شده بودند. هنوز هم هیچ نهاد و برخاست گاهی برای این کار درون سرزمین و زانیچ ِ زبان ایرانی، که به رایگان ابزار پرداخته و هنرمندانه برای همگان فراهم آورد نجسته ام. تا رسیدیم به گرمی بازار این روزانه نویسی وکارنامه نویسی که آن را "وبلاگ" می گویید و گمان می کنید که واژه ای برای آن نیست.

۱۳۸۸ خرداد ۱۷, یکشنبه

در پی ِ ابزار ِ کار

ای دلبند،
از ریشه ها بسیار دارم که بگویم. و تو هم، اکنون گمان وگمانه های ِ بسیار از این واژه در سر داری و من برخی کوتاه، تو را بر آن وا می گذارم تا وقت دگر. اما برای آن که سخن ِ خود ا بر تو گشوده دارم نخست نیازمند ابزار بودم. این ابزار نو آمده بر بازار که رایانه اش نام نهاده اید، در گذران دو دهه و نیم یارانه ی هر کار شده است. با آن است که من می توانم از گوشه ی تنهایی خود، آوایم را به گوش شما برسانم. برای راه اندازی آن به این زبان، هفت خوان گذراندم و سال ها وا ایستادم. این ابزار هنگامی که راهی خانه های مردمان شد همراه آن نرم ابزار ِ بسیار به رایگان فراهم گردید تا مردمان که درآمد ِ اندک دارند بتوانند از آن کار کشند وبه آن دلبسته شوند. واین بخشی از خرد ِ بازاریان ِ این سرزمین ها بود و بخشی از خرد ِ ورزیده گان و دانشمندان آن ها وبخشی هم از نبردآزمایی ِآزادی گران این سامان ها. بازاریان بر آن اند که مردمان بر کارگیری این ابزار پخته و پردل شوند تا به گرمی بازار یاری رسانند وهر روز خواهان ابزاری تازه تر باشند و به سوی نرم ابزار و سخت افزار ِ نو اُردو کشند. دانشمندان و فرهیختگان ، نرم ابزار رایگان را برای کار ورزی خود نیاز دارند. با آن می توانند پختگی یابند و مردمان را در تجربه گری خود به یاری وا دارند و دسته ای از آنان خود را، یا نرم ابزار خود را برای ِ فروش به بازار آماده می سازند و دسته دیگر از برای دل بستگی به دانش و کنج کاوی. گروه سوم آزادی گران اند. این ها ترس دارند که این ابزار، دیوی پر زور، بندی ِ خودکامه گان گردد و از آن برای ستم ِ بر مردمان سود جسته شود. و مردمان بر آن بنگی و چرسی شوند و به دَبنگی کشیده شوند. درست کاران نتوانند راه و چاره ای بجویند و بر ستم تن دهند. و پس پرده و خانه مان ِ همه گان بر کوی و بازار آشکار شود.

۱۳۸۸ خرداد ۴, دوشنبه

واژه ها

ریشه که می گویم بر آن می شوم که هزار گمان را از سخن ِ خود بزدایم.. هر واژه که می سرایم باری از گذشته های ِ دور و نزدیک بر آن است. در زبانی که اکنون بر آن گویایم ساختن واژه و وضع لغت را "ضرب" می گویند ، به آن گونه ای که می دانی که می گویند، "سکه ای ضرب شده است." اگر واژه سکه است، واژه های فرسوده هم چون سکه های کهن زنگار بسته اند و چون" یافتن ِ سکه ً دهشاهی در جوی ِ خیابان" آگنده از گِل و لای اند. باید شسته و پرداخته شوند و هر چه شنونده از پیش بر آن گمان دارد از او ستانده شود و هر چه گوینده در اندیشه دارد بار ها تکرار کتد تا این دو، بر هم گونه گی اندیشه یک دیگر به آشتی رسند. این برای دو تن در گفت و گوی ِ رو در روست تا چه رسد هنگامی که ملتی پر جمعیت آماج سخن ِ من باشند.

۱۳۸۸ خرداد ۱, جمعه

شاخ وبرگ پاییزی

من واژه ً ریشه ها را بار ها به کار می گیرم. من آن را معنایی دگر می دانم. دلبندان از سخن ِ من گران دل و آزرده نشوید. اگر بر من عمری باشد بر شما هزاره ای در پیش ِ روی است: "دست منه بر دهنم." اکنون که این را گفتم این را هم ، هم از هم او، می افزایم: "زین دو هزاران من و ما ای صنما من چه منم؟" پس من هر چه گویم پس از این ، گرد ِ همین پاره شعـر ِ کوتاه است. و شما پندارید که من خود را آماج آن می دانم و چه بسا که این گونه باشد و به درستی همین است. از ریشه ها می گفتم و ریشه های نو. ریشه های نو و آن هنگامی ست که ریشه های کهن فرسوده یا پوسیده یا گندیده شود. یا خاک تُهی از خوراک و یا آلوده گردد یا توان گرفت و نگهداری تنه را از دست داده باشد آن گاه زندگی جاری ِ در گیاه به دنبال ریشه ای نو می گردد. و آن گیاه است که در چرخه ً زندگی بخت ِ او بر ایستایی ِ ابدی در همان جایگاه است. تا چه رسد آدمی که توان ِ او گزینش است و هزاران چاره در سر می پروراند. پس بشنو ای دلبند که گیاه چگونه ریشه های نو می گستراند. گاه شاخه ای از آن بر می گیرند و بر زمینی دیگر می نهند یا بر تنه ای جوانتر. گاه تنه را می اندازند و بر سر آن شاخه ای برگرفته از جایی دیگر، می گذارند. از همه زیباتر آن است که شاخه ای از گیاه ِ کهن ، خود را بر زمین می کشاند تا به جایی بهتر برساند و در آن جا ریشه های ِ نو در زمین می دواند و پیوند خود را با آن ریشه های پوسیده برای همیشه می گسلاند. اما این همان است با همه ً ویژگی های همان درخت کهن سال. کهنه نو شد در آرامش و بدون ِ دگرگونی.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۳۱, پنجشنبه

مقدمه ً ورود به گفتار

من در تولد از شهروندهای ایران بودم. کم کم زبان ِ من به واژگانِ بیگانه در آمد و من به تابعیت سایر کشور ها در آمدم. من در این نوشتارها نام هایی را که به یاد می آورم همه را به حافظه ً تاریخ می سپارم همراه با آن چه که از آن نام ها در یادِ من هست. این به آن معنی نیست که من خواسته ام که آن ها را فرا خوان به گفتگو کرده باشم. من می خواهم بکوشم در کوتاه مدتی که از زندگی ام مانده چه بسا بنیانی گذارم. پس ای دلبندان اگر دوست دارید گوش سپارید. شاید برخی از شما از نشانی ِ ای-میل ِ من دل خسته شوید و آن را با آن چه که در ایران و در یاد ِ روزگار ِ شما بوده است درهم آمیزید. اما به یاد آورید که شنیده ایم "جور ِ دیگر باید دید- واژه ها را باید شست." اززبان ِ من اندکی گمان برید که چه بسا گفته ای دگر دارم. شاید آن نشانی را به زبان ایرانی یا پارسی ِ دَری بتوان به "راهبر ِ دوران" برگرداند یا شاید اگر از واژه ً راهبر رنجیده می شوید "رهی ِ دوران" را پسندید اگر معنی "رهی" را از واژگان ِ کهن بیاد آورید. من دستوری برای ِ خود نانوشته ام که تنها بخشی از واژگان ِ ایرانی را بکار گیرم. می کوشم نوشته ً من ایرانی - پارسی ِ دَری - باشد.
دوست ِ شما رهبر ِ خرد

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۵, جمعه

نخستین گفته

ریشه های نو بگستریم.