۱۳۸۹ اسفند ۲۳, دوشنبه

سخنی کوتاه از آزادی


این را گفتم که دوسـتان می گویند اکنون باید از آزادی گفت و پس از آزادی و داشـت و برداشت ِ آزادی مردم اندک اندک خردمند خواهـند شد। چون مردم ایران برخی شان یا نیم شان یا بیش ترشان یا شاید همه ی شان اینک فریاد آزاد خواهی سر می دهند। من در سال هفتاد و هشت میلادی در ایران بودم و همین فرازه را شـنیدم।

سال ها چشم می پایـیدم که روزی سخن ازخرد آغاز شود اما آن روز هرگز نی آمد। اما داستان آزادی خواهی سال هفتاد و هشت چه بود؟ باید می رفتی توی جاده ها و خیابان ها ریشه ی آن را می یافتی। کسی در پیکان نشـسته بود و دیگری بر وانت پیکان। در سر چهار راه چشم شان به یک دیگر می افتاد। ناگهان این دو مانند جانوری افسار گسیخته آن ابزار سواری شان را به هم چشمی می بستند به باد که کدام زودترک می رسند به آن چار سوی دیگر। سر چارسوی دیگر آن که دیرتر رسیده بود پیاده می شد و گریبان دیگری را می گرفت و از دور تو می شـنیدی که یک دیگر را ناسزا می گویند و مشت می کوبند।

پس کش مکش شما بر سر آزادی نی ست از سر ِ چمیده گی و نانجیبی ست। از سر ِ بی خردی و شکم سیری وخود-دوده مان دوستی و کم خوانده گی ست। نان ِ رنج نابرده می خورید و در جای ِ گرفتن می دهید। سخنم درشت است شاید نشیمن ِ فراخ تان را بی آزارد। شاید به سخنان نرم تر هم به رسم اگر زنده ماندم.

۱۳۸۹ اسفند ۱۹, پنجشنبه

کنون روزه گاری ِ رهبر ِ خرد


پس خرده گرفته اند که مردم بسیار راه وچاه را نشان می دهند و در کناره ی گود می گویند لنگش کن। درست است شما گوش تان از پند و اندرز پر است اما این انگلیسی ها همیشه گوش شان تهی است و همه اش گوش وا ایستاده اند تا شما دهان باز کنید آن ها برای تان برنامه ی تازه می بافـند
 پس خرده گرفته اند که رهبر خرد دوست دار کـنون روزه گاری (وضع موجود) و کـنون زیستی (استات کو) است। این پندار نا درست است । گفتم ِ تان که من دوست دار ِ گذ شـته ام

 شما در زبان تان گفته ای دارید که "همیشه عقل (خرد) آدمی از پس او (بعد از او) می رسد " یا این که "سال به سال دریغ از پارسال" من نه می گویم به رویم و به بین ایم چرا یونانی ها در جنگ ِ سالامیس برنده شدند من که چندان فرهیخته نی ام شما چند ین فرهیخته گان دارید از آن ها به خواهید تا در جای گوزیدن کمی هم به نویسند.

من می پرسـم چرا برادران ِ شرلی که به ایران آمدند به ایرانی ها نه گفـتند که آن ها ابزاری دارند که در یک روز دو هزار دیوان حافظ را با اندک هزینه ای چاپ می کند دوهزار گلستان سعدی را و مردمی که در آن روزه گار در ایران می آموختند بیشترک شان با این کتاب آموزش می گرفتند و آن میله ای بود که گرد آمدی بزرگ را از مردمان از بنگال تا آلبانی و سارایوو و از کاشغر تا مسگت و عمان را وحدت می داد। برادران شرلی که به ایران آمدند سد و سی سال بود که آ ن ها دستگاه چاپ داشـتند.
کاکستن آن را پس از یک سال که در آلمان در آمده بود آن را آموخت و به انگلستان آورد। در روزه گار او مردم لندن زبان ِ مردم ساری را در ده بیست فرسنگی لندن به درستی در نه می یافتند। او برنامه نه ساخت که مردمان را به گروگان گیرد تا خود را به شاهی یا به شاه رساند او هرچه که می توانست و در زبان انگلیسی بود چاپ می کرد وهرچه در زبان لاتین از داستان و روزه گار نویسی (تاریخ) می یافت به انگلیسی بر می گرداند.

او می گفت "من زبان مادری ام را می نویسم و برنویسی (هجی) و شیوه ای یک سان را پی می رزیم تا توده ی مردمان آموزش خواندن ونوشتن گیرند و گفته ی هم را در یابند و به آشتی رسند."

در روزه گار برادران شرلی آن آروز بر آورده و پایه های ملتی بزرگ با واژه های سربی کاکستن پی افکـنده شده بود। برادران شرلی ساختن جنگ افزار را به شاه ایران می آموخت اند تا ایرانی ها از پشت به مردمان و شاهان پارسی زبان عثمانی به تازند اما راز دستگاه چاپ را که جنگ ابزار بزرگ تر بود پنهان داشتند.

ایرانی ها دویست یا دویست و پنجاه سال (برای شما که پنجاه سال، سالی نی ست) پس از برادران شرلی دانستند که چون این هنری هستی دارد.
پس کاکستن پس از یک سال آن را آموخت اما شما ایرانی ها پس از سی سد و پنجاه سال. برای این که کاکستن مردی کم هوش اما بسیار کنج کاو بود اما شما ایرانی ها ملتی بزرگ و نجیب و میهمان نواز و با هوش و نابغه اید و همه ی شاگرد اول های دانشگاه های آمریکا ایرانی اند و آخوند هایتان را هم هم راه گوگوش هایتان فراموش نه کنم آن ها هم بسیار زرنگ و با هوش اند دو بار از پس شان می دهند و یک بار مزد می گیرند مادر روسپی ها کمی هم درس به گیرید.