۱۳۹۱ اسفند ۱۷, پنجشنبه

پـــنداشت و بسی پنداشت


می پرسید چرا او را سرزنش می کنم که به دنبال جوانان می رود و خواسـته ی آنان را بر می آورد مگر این کار بد است که مردمان برنا دل باشند؟ برنا دل باید پخته اندیش باشد. پیر برنا دل رهبری می کند نه رهروی و اگر هنوز رهروی می کند باید در خانه اش به ماند و به گذارد آب از آسیاب بی افتد چون کم خرد و پیر و رهرو کار مردمان را به زاری می کشاند وتوان ایستادن بر سخن خود را نه دارد.

 دیگر آن است که در میان ایرانیان کم می توان یافت که مردم در سال خود باشند و آن چه را در جوانی آغاز کرده اند به پخته گی و بزرگ سالی رسان اند. برگزیده گان در گیر و داری می افتند که من بر آن نامی نهاده بودم. آن گاهی بود که تازه در ایران کشور داران دگرگون شده بودند از شاه فرمایی به کیش فرمایی ِ اسلامی. و من پس از گاهی دیگر نه توانستم به ایران به روم و نه می دانم که امروز چه واژه ای برای آن بی یابم.

 آن را من ستیزه ی (ساواکی - دموکراتیک) نامیده بودم. و آن چون این است: در ایران هر بنگاهی از مردمان برگزیده پی افکنید پس از گاهی بر دو دسته می شود. دسته ای خود را به دستگاه می فروشند و به دنبال جای و مکان درباری می افتند و آن پیشه و آماج آن بنگاه را به زیر پا و فراموشی می گذارند.

 دسته دوم دموکراتیک و برانداز می شوند و در پی آن اند که روزی در رسد که کین خود را از خود کامه گی و خود پسندی و در دانه گی و زر اندوزی دسته نخست باز گیرند و آتش رشک خود را با پیوستن به هر شورش بی خردانه ای خاموش سازند. دست آورد این ستیزه آن است که آن بنگاه هیچ گاه ریشه نه می گیرد و همه ی آن از سنگ واره گان پر می شود.

 می گویید  دسته ای دیگر اند که نه این اند نه آن اند.  این ها از روز نخست ته نشین و سنگ واره می شوند. این ها دست آورد و فر آورده ی آن ستیزه اند و چون هژیری (نیرنگ کاری) دسته ی نخست را نه دارند به بالا رونده گان راه نه می یابند اما بر آن رشک می برند و بی باکی ( دلیری بی خردانه ی) دسته ی دویم را هم نه دارند که سخنان تیز و گوشه دار گویند. اما رشک آن ها روزی که به رسد آنان را در میان سیاهی لشگر  شورش گران می برد.

 پس اگر تو به شست ساله گی رسیدی و هنوز پزشک، هیرمند، دانشمند، مهندس، استاد دانشگاه، نویسنده یا خواننده ای بودی آشنا به دانش روز و شناخته شده در میان مردمان، اما نه ساواکی بودی و نه دموکراتیک و نه فرزندان خود را به دیار بی گانه فرستاده بودی گنجی بوده ای گران تر از کوه نور و دریای نور برای ایرانیان. به این بی چاره گان دل به سوزان و آن گنج را پاس دار.