۱۳۹۵ مهر ۱۳, سه‌شنبه

انـدک انـدک خـود را بـی افـزای



کـودکـان احــسـاس، جـای بـازی ایـن جـاســت

تـا ایـن جـا هـرچـه نـوشــتـه ای زنـده گـانـی دارد امـا از گـونـه هـای سـاده و آغـازیـن.

اگـر دو تـن از شــمـا راهـی را کـه مـن انـدرز داده ام در پـیــش گـرفــتـه بـاشــیـد و هـر دو هـم ســخـت کـوشــیـده، چـه بــسـا کـه نـه تـوان داوری کـرد کـه کـار کـار کـدام تـن اســت. از درون شــمـا چــیـزی درون نـوشــتـه نـی اســت. هــمـه ی کـارت بـر نــگـاری از دنــیـای بــیـرون و پــیـرامـون تـو ســت.

آری آن کـه کــنـج کـاوانـه تـر نـگـریــسـتـه بـیــش تـر نـوشــتـه اســت و خـرد تـر هـا را کـم تـر نـادیـده گـرفــتـه اســت.

بـرای ایـن کـه بـی آفـریــنـی بـایـد چــهـره ی خـود را بـر گــیـتـی بـی افـزایـی. خـودت هـم در نــگارگـری ات از گــیـتـی هـم راه شــوی.

آن هــنـگـام کـه مـی نـوشــتـی چــیـزی درون تـو فـروز (شــعـلـه) مـی کـشــیـد هـم چـون پـرنـده ای کـه دوســت دارد از قـفــسـی بـه گـریـزد. امـا از مـن آمــوخــتـی کـه آن را بـه بــنـد کــشـی.

آن پـرنـده تـویـی. آن هــنـگـام کـه مـی گـویـی «مـن،» آن «مـن» هـم آن پـرنـده اســت. امـا چـون در بــنـد بـوده اســت بـایـدش پـرواز بـی آموزی، انـدک انـدک و بـا بـردبـاری.

زود نـه پـر از زمــیـن و زمـان بـه گـو. نـخـســت، نـخـســتـیـن هـا. از سـاده هـا بـه گـو. چـرا از مـیـز کـارت بـدت مـی آیـد؟ و چـرا نـوشـت ابزار روی مــیـزت را دوســت داری؟ چـرا خـانـه ات دل گــیـر اســت و چـرا پــنـجـره ات دل ات را بـاز مـی کــنـد؟

نـخـســت بـایـد پـاســخ بـه چـرا هـا بـه دهـی انـگـار کـه در روی داوری ایـســتاده ای کـه تـو را بـاز مـی جـویـد. آن داور هـم آن خـوانــنـده تـوســت.

ســپــس آن گـاه کـه پـخــتـه شــدی اگـر شـایــســتـه دیـدی بـه گـو «ایـن فـنـجـان را دوسـت دارم.» شـایـد نــیـاز نـه بـاشـد کـه چـرای اش را بـه گـویـی.

نـخـســت از چــیـزهـای بـی جـان بـگـو و بـســیـار بـه گـو، ســپــس از گــیـاهـان و پـس از آن از جـانـوران و پـس از آن از مـردمـان و پـس از آن از خـانـه دان هـا و تـیـره هـا و ده نـشــیـن هـا و شــهـر یـان و مـردمـان کـشــور هـا و شــایـد هــمـه مردمـان گـیــتـی.

نـخـســت از خـانـه هـا و بـرزن هـای دارایـان بـه نـویـس تـا بـه رســی بـه نـگـاشــتـن آن جـاهـا کـه مـردم نـدار مـی زی انـد تـا بـه رسـد بـه آن هـا کـه خـانـه و خـانـه مـانـی نـه دارنـد و در زیـر آســمـان بـه ســر مـی بـرنـد.

بـرای ایـن کـه پـرده ات درســت بـاشــد هــمـه ی چـیـزهـا بـایـد از آن آمـوخــتـه ی نـخـســت از داده هـای حـواس پـنـج گـانـه تـا احســاس هـایـی کـه درون ات هـســت تـا چـرایـی آن هـا را هـم چـون مـرواریـد هـا کـه بـه نـخ مـی کـشــنـد چـون گـردن بــنـدی بـر نـویـســی.

زنــهـار کـه هــنـوز ســخـنـی از مـرد و زن و مـهـر جــویـی و کـام گــیـری نـی ســت.

زنــهـار کـه هــنـوز ســخـن از کـشــور داران و چـون و چـرای آن هـا و مــتـلـک گـویـی و بـر انـگـیـخــتـن و بـر انـداخـتـن نـی ســت.

زنــهـار ســخـنـی از خـدا و پــیـامــبـران و فـیـلـسـوف هـا و نـویـســنـده هـای «خـارجـه ای» نـه مـی نـویـسـی.

تـو آمـوزه گـاری چـون آن ســخـن ور رومــیـایی کـه در کـالـبـدی ازخـاره هـا خـود را آمـوزش مـی داد تـا بـه جــنـبـی خـاره ای تـو را مـی آزرد.