۱۳۹۲ شهریور ۹, شنبه

چـه گـونـه آفـریـدن را آغـاز کـنـیــم؟ گام ســه یـوم


ایـن هـا کـه گـفـتـم بـرای تـو، بـه کار ات مـی خـورد بـه هـر ســال کـه بـاشــی؛ ده ســالـه، بـیـســت ســالـه، یـا شـســت ســالـه. امـا ســخـن کـه مـی گـویـم پـنـدارم از هـفـده ســالـه گـی بـر نـویـســنـده گـی اســتـواری مـی جـویـی. گـفـتـم نـوشــتـار نـخـســت ات در بـیـسـت ویـک بـه دســت مـردمـان رســیـد. نـوشــتـار دویـوم ات در بـیـســت وســه، و آن هـمـه اش تـصـویـر های مـرده ی جـزیـره ی تـنـهـایـی تـوســت کـه بـا درســت کـاری از چـشــم تـو بـه انـدیـشــه ی خـوانـنـده در رســد و او آن نـامـه ی دربـســتـه را در انـدیـشــه اش بـه گـشــایـد و خـود را در جـایـی کـه تـو بـودی بـی انـگارد چـنـدان کـه گـویـی در آن جـا زیـســتـه اســت. اگـر بـه ایـن پـیـروزی رســیـدی گـامـی دیـگـر بـه پـیـش بـردار.

گـام دیـگـر بـســی دشــوار تـر اســت و بـه تـو مـی گـویـد کـه بـه رهــبـری مـی رســی یـا در جـای مـی مـانـی. دو آرزو بـایـد بـرآورده شــود. نـخـســت زیـبـایـی و دیـگـر درســتی ســاخـتـار نـوشــتـه ات. مـن و تـو نـه مـی دانـیـم زیـبـایـی چـی ســت. اگـر ســاز را کـوک نـه کـنـی مـی تـوانـی بـه نـوازی امـا مـردمـان را خـوش نـه مـی آیـد. ســاز ایـرانـی کـه تـو کـوک مـی کـنـی بـا آن ســاز کـه تـیـره هـای روســتایـی و نـخـســتـیـن افـریـقـا پـیـش از رفـتـن اروپایـی هـا کـوک مـی کـردنـد و بـا آن چـه کـه بـه تـریـن خـنـیـاگـران امـروزی کـوک می کـنـنـد یـک ســان اسـت. گـویـی بـســامـد ۴۲۵ هـرتـز بـا دل هـمـه ی مـردمـان آمـیـخـتـه اسـت و هـمـه را یـک ســان بـه لـرزه مـی آورد. پـس چـیـزی پـنـهـان در دل هـا هـســت کـه آن را زیـبـایـی دانـنـد. تـو نـخـســتـیـنـی کـه کـار خـود را داوری مـی کـنـی. تـو تـخـتـه پـاره ای را پـرداخـت مـی کـنـی تـا هـمـوار شــود. آن گـاه بـر آن دســت مـی کـشــی تـا هـمـواری آن را بـه ســنـجـی. تـو نـخـســتـیـن داوری. پـس اگـر کـارت هـمـوار و بـی خـش بـود آن را بـر خـریـداران بـه نـمـایش گـذار.

آرزوی دیـگر سـاخـتـار زبـان تـو ســت کـه بـایـد درســت بـاشــد. بـایـد دســتـور زبـان بـی آمـوزی و فـرمـان در گـذشــتـه گـان را در درســت نـویـســی بـه گـوش گـیـری. بـرخـی از روی پـارسـایـی قـران را بـه ســاخـتـار درســت پـارســی بـر نـه مـی گـردانــدنـد. آن درســت نـه بـود. ایـرانـی هـا بـی هـوده ســنـگ را چـرب تـر و افـزون تـر از آن کـه بـایـد مـی گـذارنـد و مـیـان چـابـلـوسـی و شــورش گـری مـیـانـه را نـه مـی گـیـرنـد. در قـران آمـده اسـت کـه اگـر قـران بـه پـارسـی فـرود مـی آمـد مـردمـان عـرب بـهـانـه مـی آوردنـد کـه آن را در نـه مـی یـاب انـد. پـس تـو اگـر مـی خـواهـی آن را بـه پـارسـی بـر گـردانـی هـم ایـن دســتـور را آویـزه ی گـوش کـن تـا پـارســی زبـانـان بـهـانـه نـی آورنـد کـه آن را در نـه مـی یـابـنـد و بـایـد هـمـه ی ایـن هـا کـه گـفـتـم و خـواهـم گـفـت، از هـنـر نـویـســنـده گـی، در هر دو زبـان اســتاد شــوی و در مـیـان هـر دو مـردم چـنـدان زیـســت کـنـی کـه ســخـن کـوچـک و بـزرگ و شــهـری و روســتـایـی و خـوانـده و نـه خـوانـده ی آنـان را در یـابـی و هـر چـه رادیـوو تـلـویـزیون و روزنـامـه هـای آنـان مـی گـویـنـد و مـی نـویـســنـد و خـنــیـا گـران شــان مـی خـوانـنـد بـی بـهـانـه و پـوزش بـر تـو روشــن بـاشــد چـون آن کـه بـا مـادرت ســخـن مـی گـویـی.  و ادبـیـات و فـرهـنـگ و تـاریـخ و زبـان شــنـاســی و مـعـنـی شــنـاســی (ســمـانـتـیـک) و دســتـور هـر دو زبـان را اســتـادانـه بـه دانـی و اگـر چـون ایـن بـودی آن قـران را با دل اســتـوار بـه زبـان مـادری ات بـر گـردان. چـرا آن را واژه - واژه مـی کـنـی؟ و مـن در روزهـای نـخـسـتـیـن شـورش اســلامـی تـان در ایـران بـودم و دیـدم نـام زیـبـای ثـریـا را کـه خـود عـربـی اســت و ســتاره ای را مـی نـام انـد از روی خـیـابـان بـرداشــتـه انـد و آن را ســمـیـه مـی نـام انـد و بـرخـی نـیـز کـودکـان خـود را چـون ایـن نـامـیـده انـد. گـفـتـم از مـولایـی به پـرســم شـایـســتـه اســت کـه مـعـنـی ســمـیـه را بـه دانـد و بـه مـن بـی آمـوزد. نـیـم ســاعـت بـرای ام «نـکـتـه هـایـی از صـرف ونـحـو عـربـی» گـفـت و در پـایـان افـزود، «ســمـیـه یـعـنـی اســم کـوچـک.» چـون بـاورم نـه مـی شــد روزی کـه در مـصـر بـودم پـس ِ ســال هـا از جـاروکـش مـیـهـمـان خـانـه پـرســیـدم بـی درنـگ بـه انـگـلـیـســی پاســخ داد، «یـعـنـی بـلـنـد پـرواز» و چـهـره ای شــوخ بـه خـود گـرفـت گـویـی مـی دانـد مـن بـه دنـبـال زنـی افـتـاده ام. بـرای آن عـرب ســمـیـه نـام زنـی اســت او آن را والا گـهـر نـه مـی دانـد کـه شــمـا مـردم درون پـیـلـه خـفـتــه هـر روز ســازی مـی زنــیـد و گـذشــتـه ی خـود را کـلـنـگـی مـی دانـیـد و آن را فـرو مـی ریـزیـد بـه امـیـد نـا بـخـردانـه کـه ایـن نـوســاخـتـه را نـگـه مـی دارم. و ایـن را امـیـد کـه اگـر زنـده مـانـدم پـس از ایـن هـا گـشــوده تـر ســازم.

امـا ایرانـی هـا در هـم ایـن جـا نـه ایـســتـادنـد و هـر چـه را عـربـی بـود و پـارسـایـی قـران را هـم نـه مـی خـواســت بـه هـمـان زبان کـژ و نـا هـمـوار در آوردنــد. تـا جـایـی کـه از بـن گـونـه ای زبـان در هـم ریـخـتـه بـر پـا کـردنـد و مـیـان خـود و مـردمـان دیـواری کـشــیـدنـد کـه پـیـام از دو سو بـه دشــواری مـی گـذشــت. مـردم نـاخـوانـده زبـان خـود را مـی فـرســودنـد و مـردم خـوانـده آن را به کار نـه مـی گـرفـتـنـد. اکـنـون شــش ســد ســال مـی گـذرد و چـون ایـن اســت.


۱۳۹۲ شهریور ۸, جمعه

چـه گـونـه آفـریـدن را آغـاز کـنـیــم؟ گام دویوم


اگـر آن چـه را گـفـتـم بـســیـار نـوشــتـی تـا جـایـی کـه خـانـه ات را بـر نـوشـتـی و کـوی و بـرزن ات را. اکـنـون مـی بـیــنـی از هـفــده ســالـه گـی بـه بـیــســـت ویـک رســیـده ای. ایـن مـی شــود نـخـســـتــیـن نـوشـــتـار تـو در دویـســت بـرگ چـاپ شــده کـه مـردمـان دوســت خـواهـنـد داشــت کـه بـه خـوان انـد و نـه تـو و نـه آنـان نـه مـی دان انـد چـرا. بـرای آن کـه تـو زخـمـه ای بـر تـار ربـاب دل آنـان می زنـی. تـو بـا آنـان بـه زبـان هـســتـی و زیـســت تـکـویـنـی ات ســخـن مـی گـویـی کـه هـمـان دادن تـصـویـر صـادقـانـه اســت بــی آن کـه در آن انــگــیـزه ای دیـگـر بـاشــد. تـو دوسـت داری تـصـویـری را کـه از چـشــمان ات بـه انـذیـشــه ات رســیـده اســت بـه آیـنـده به ســپاری چـه دیـگــران بـه خـوان انـد یـا نـه خـوان انـد. تـو آفـریـده ای و بـایـد گـامـی تـازه بـرداری.

 بـر گـرد بـه جـزیـره ات. آســمان روز را بـه نـویـس؛ آسـمان شــب را. کـنـاره ی دریـا را، ســنـگ هـا و تـپـه مـاهـور هـا را و درخـتـان را بـه واژه در آور. زنـهـار زنـهـار مـگـر آن چـه کـه چـشــمـان ات مـی بـیــنـد چـیـزی دیـگـر بـه آن بـرافـزایـی. تو نـه بـایـد آن چـه را کـه انـدیـشــه ات فـر آورده اســت و تصـویـر درون تـوســت آشــه کـار ســازی؛ پـنـهـان دار بـرای آیـنـده هـای دور. آیـنـده ای کـه پـخـتـه گـی تـو مـی تـوانـد نـوشـت ابـزار تـو را افـســار دارد و هـر گـاه افـســار آن رهـا کـردی اســب خـیـال ات چـرا گـاه خـود را بـه درســتی و درســت کـاری بـه یـابـد. دیـگـر داده هـا را نـیـز بـه گـذار بـرای دیـگـر روزه گـاران.  اگـر آوای آب خـیـزهـا را مـی شــنـوی، اگـر زبـری و زمـخـتـی شــن هـا و ســنـگ هـا را در زیـر پـا و یـا وزش بـاد را بـر پـوســت ات در مـی یـابـی، اگر تـلـخـی و شـوری دریـا را بـر زبـان ات مـی چـشــی یـا اگـر بـوی جـلـبـک هـا و گـلـبـرگ هـا بـه بـیــنـی ات مـی رســد هـمـه را فـرو گـذار. تـو بـایــد پـیـرامـون ات را مـرده یـابـی و تصـویـری بـی تـکـان و بـی حـرکـت امـا پـر و پـیـمـان بـه دهـی. نـه بـایـد بـه نـویـســی بـرگ از بـاد مـی جـنــبـد و پـرنـده از شـاخـه ای بـه پـایـیـن مـی آیـد.

نـه بـایـد بـه کـوشـی دریـافـت هـا و چـکـیـده هـای درونـی ات را بـه خـوانـنـده بـه رســانـی. پـل مـیـان تـو و خـوانـنـده ات واژه ها و زبـان تـو ســت کـه فـرســوده و نـا پـایـیـده مـانـده اســت، اکـنـون بـه شــش ســد ســال. نـخـســت بـایـد پـل هـایـی از نـو بـر پـا ســازی. بـی آزمـایـی که خـوانـنـده هـای تـو آن تـصـویـر هـای تـو را مـی گـیرنـد. اگـر درســت کـار بـاشــی و آن چـه را کـه مـی بـیــنـی بـر نـوشــتـه بـاشـی خـدای مـی شــوی یـا نـیـمـه خـدای و چـون مـســیـحـا زبـان مـرده را بـه دم واژه گـان ات بـه زنـده گـی مـی گـردانـی. آن گـاه مـردمـان در دیـدن شــان، در بـرداشــت شــان از واژه هـا و نـوشــتـه ها و زبـان ســخـن گـفـتـن شــان بـا تـو و فـرمـان خـودای گـانـی تـو یـکـی و هـم دل و هـم آوا مـی شــونـد و تـو را بـه شــورشــی گـری و روســپـی گـری نـیـازی نـی ســت و تو رهـبـر مـردمـانـی بـی ســپـاه و بـی دربـار. و ایـن کـه زبـان پـارســی را دری مـی گـویـنـد آن اسـت کـه در دربـار رودکـی و فـردوســی و ســعـدی و حـافـظ و مـولـوی نـان مـی خوری.

اما فـرامـوش نـه کـن کـه مـردمـان را تـنـهـا رهـبـر نـویـســنـده بـســنـده نـی ســت. رهـبـر ســرایـنـده هـم مـی خـواه انـد. رهـبـر فـلـســفـه هـم مـی خـواه انـد؛ رهــبـر فـیـزیـک، رهــبـر شــیـمـی، ریـاضـی، دانـش هـای دیـگـر، فـن هـا و هـنـرهـا، مـعـمـاری و پـیـکـر تـراشــی و ســـیـنـمـا و بـاغ داری و کـشـاورزی و ورزش و دوزنـده گـی و آرایـش گـری و آش پـزی و هـر شــاخـه ی دیـگر از جــنـب و جـوش مـردمـان زنـده. از هـر شـاخـه هـم ده و ســد مـی بـایـد. آن گـاه اگـر کـسـی از مـیـان ایـن رهـبـران بـه رهــبـری هـمـه رهــبـران رســیـد او مـی شــود ولــتـر. پـس او اگـر شــورش گـر شــد شــایـســتـه اســت کـه بـه گـویـی راســت مـی گـویـد. نـه آن کـه دو ســه کـتـاب نـیـم دریـافـتـه یـا بـد در یـافـتـه کـه بـا کـژی از زبان بـیـگـانـه بـرگـردانـده شــده اســت به خـوانـی و چـنـد یاد نگار (بـلاگ) بـه نـویـســی و از روی انـگـیـزه هـای نـادانـســتـه چـون رشــک، کـیـن تـوزی، نـا بـخـردی، بـی بـاکـی (نـا دلـیـری)، زن بـاره گـی و اهـریـمـنـی و بـد ســرشــتـی مـردمـان را بـه زیـر درفـش خـود فـرا خـوانـی.

۱۳۹۲ شهریور ۷, پنجشنبه

چـه گـونـه آفـریـدن را آغـاز کـنـیــم؟


شــمـا مـردمـان از رنـج‌ تإریــخ تــلـخ شــده ایـد. بـایـد نـخـســت تـلـخـی زدایــی کـنــیـد. بـه خـود بـه گـویــیـد مـن تـنـهـا بـرای خـودم مـی آفـریـنـم. بـه گـویـیـد کـه مـن بــه تـنــهـایـی در جـزیـره ای مـی زی ام و ایـن کـه مـی آفـریـن ام هـزار ســال پــس از مـن بـه دســت مـردمـان مـی رســد. پـس در آن هـنـگام نـه فــرمـان روایـی بـر مـن مـانـده اســت و نـه شـورش گـری و نـه «خـارجــه ای» و نـه کـســی دیـگر کـه مـن به تـوانـم بـرای او روسـپـی گـری کـنـم. هــیـــچ نـه مـانـده کـه به تـوانـم کـیـن خـود بـر او ریـزم. بـه گـویـیـد ایـن جـا خـدا و فـرشــتـه گـان و یـار و دوری و انـدوه و پـرواز و از ایـن آه و نـالـه هـا هـم نـی ســت. مـن ام و انـبـوهـی از داده هـای جـانـوری کـه بـی هــیــچ مـانـع و مـیان جـی (مـیــان گـیــر) از راه چـشــم و گـوش و بــیـنــی و زبـان و پـوســت بـه انـدیـشــه ام مـی رســد.

گـیــرم شــمـا نـویـســنـده گـی را بـر گـزیـده ایـد. چـرا؟ آدمـی نـخـســت دوســت مـی داشــت هـر چـه را مـی بـیـنــد بـرکـشــد بـا هـمـه ی ریـزه کاری هـا. و بـا هـمـه ی بـرداشــت هـایـی کـه از هـمـه ســو بـر تـن و انـدیـشــه ی او مـی رســیــد. امـا آن کـار را شــدنـی نه مـی یـافـت. پـس هـنـر نـوشــتـن را آفـریـد. او دیـد کـه آن هـنـگـام کـه مـی نـویـســد پـس از گـذشــت هـفـتــه ای آن را کـه دوبـاره مـی خـوانـد در انـدیـشــه اش هـمـان تـصــویـر هـا زنـده مـی شــونـد. پـس پـلـه ی نـخـســت آن اســت کـه نـوشــتـه ی شــمـا مـانـنـد تـصــویـرگـری بـاشــد.

بـرگـردیـم بـه جــزیـره. دســت خـود را، پـای خـود را سـاعـت هـا نـگـاه کـنــیـد. چـشــمـان خـود را بـه بـبـنـدیـد هـرچـه در یـادتـان مـانـد بـه واژه هـا در آوریـد. پـس از آن، واژه هـای خـود را بـر نـویـس ایـد. تـنـد تـنـد نـه دویـد کـه ایـن دســتـی اســت کـه وحـدت الـهـی دارد و شــراب عـرفـان مـی نـوشــد و یـا از آن ســوی دیـگـر، ایـن پـایـی اســت کـه زنـدان و شــکـنـجـه هـا دیـده اســت و بـرای آزادی مـی جـنـگـد و چـون ایـن و چـون آن. نـوشـتـه ی شــمـا بــایـد بـه مـن تـصـویـر بـه دهـد؛ آن چـه کـه روز نـخـســت، پـیـمـان بـود.

چـوبـی را بـر ســنـگـی گـذاریـد. آن را بـه هـمـان درســتـی کـه گـفـتـم بـه واژه در آوریـد. شــمـا در جـزیـره ایـد درســت کـاری بـی آموز ایـد. گـنـده گـوزی را بـه گـذاریـد بـرای آیــنـده گـان تـان کـه از بـزرگـی شــمـا مـیـراث مـی خـورنـد. در مـیـان آنـان رومـن رولان هـم شــایـد زاده شــود.

 شــمـا اگـر مـی خـواهـیـد نـویـســنـده ی بـزرگ داشــتـه بـاشــیـد بـایـد زبـانــتـان را بـه زنـده گـی بـر گـردانـیـد. بـه زبـانـتـان ســواری بـه دهـیـد و خـســتـه گـی و فـرســوده گـی او را بـه گـیـریـد نـه آن کـه کـلاه نـمـدی هـای مـادر روســپـی از ایـن زبـان ِ زبـان بـســتـه هـم چـون خـر کـتـک خـورده وامـانـده ســواری بـه گـیـریـد کـه در خـواب خـود را رومـن رولان به پـنـدار یـد و بـی آیــیـد نـزد «خـارجـه ای» هـا بـه روســپــی گـری کـه روزی کـه نـیـاز داشــتـنـد انـگـشــت بـه کـون تـان کـنـنـد کـه انـزال شــویـد، هـم چـون مـخـنـثـان.

 شــمـا پـایـه وشــالـوده بـه گـذاریـد تـا فـرزنـد تـان ســاخـتـه مـان را بـر پـا ســازد. پــس هـم اکـنـون بـر خـیـز و اتـاق خـود را بـه واژه در آور چـون آن کـه مـن بـه تـوانـم آن را در ایـن جـا بـاز ســازم. ایـن گـونـه اسـت کـه از روی داســتان هـای بـالـزاک مـی تـوان پـاریــس را بـاز ســاخـت.
 

۱۳۹۲ مرداد ۱۵, سه‌شنبه

یــاران مــبــاد


این آن نی ست که شـما مـی گویـید که، «یاران مبـاد که گـدا مـعـتـبر شـود.» یــاران مـبـاد که یــکــی از شـمـا دسـت آوردی کم یا بـیـش چـشـم گـیـر به یـابـد، آن گـاه چـشـم می دارد که او را بــر تــخـت شــاهـی گـذارنـد. آن سـوی ستـیـزه آن اســت کــه‌ او اگـر فــروتــن هـم بـاشـد، شــاه بــر او نه مـی بـخـشــد و بـه ســرکـوبی او می شــتـابـد یـا کیــن او را بــر دل مـی گــیـرد تـا روزی رســد کـه نــام او راخـامــوش سازد یا نـنـگـیـن کـنـد. از ایــن روی مــردمــان تــرس دارنــد کــه نــام آورنــد و بـه کـارهــای بـزرگ دســت یـازنـد. چــون ایــن اســـت که در ایـران خانه دان هـای کــهـن و ســاخـتـه مـان هــای بـر جـای مـانـده از آنـان و روزه گـار نوشــت از آنـان چـنـدان کـه بایـد نه داریــم مــگـر آن انـدازه کــه بــا شــاهـی پــیـونـد داشــتـه بـاشــد.

ای دوســت پــنـد بـه گــیـر هـر دو ســو گــنـدیـده اســت. مــگـر او هــم آن تو نی ســـت کـه بــر تــخــت نـشــســتـه اســـت و فــرمــان مــی رانــد؟

پــس چــه بــایــد بـه کـنـیــم؟ بــایـد آن انـدازه شــمـار کـــار هــای  چـشـــم گــیـر افــزون شــود و کـار ســازان و پـدیـد آورنـده گـان چـنـدان فـروتـنـی کـنـنـد یا نـام خـود را پـنـهـان دارنـد کـه مـردمـان نــام جــوی و خود نـمـا در آن مــیـانـه گـم شــونـد و تـرس فـرمــان روایـان به ریــزد و کـار ســازان وکـار آفـریـنـان را پـاداش دهــنـد.

مـی دانــی مـردمـان چـرا دامـن مـی پـوشـنـد؟ بــرای ایـن کـه آن را پـنـهـان دارنـد. پـس ای دوســت آن را پـنـهـان دار. فــروتـنـی کـن تـا په تـوانـی کـار بـزرگـتـر کـنـی.

کـار بـرد و درســـتـی گـزاره ای را که بـر نـوشــتـم در داســتــان چـنـد ســیــنـمـا ســاز کـه از ایــران بـه ایــن جـا گــریـخــتـه انـد مـی آزمـایــیـم. مــن هـمـه ی کـار هـای ایـن هـا را دیــده ام. نـه ایـن کـه بـد بـاشــنـد. ســیـنـمـا گـری شــان بـد نـی ســت امـا بـه نـمـایــش کـودکـان مـی مـانـد. پـر اسـت از گـوشـه زدن و زیـر جـلـی انـداخـتـن و به هر سوی بـاد وزد، بـادش دادن، و رشـک و کـیـن و دنـدان و چـنـگـال بـی انـدازه نـشــان دادن بـه فـرمـان روایـان. پـرانـد از آن چـه کـه بـه زبـان در هـم شـکــســتـه امـروزی شــما مـی گـویــیـد «ســمـبـول هـای ســیـاســی.» پــر اســت از شــورشـی گـری های خـود شـیـریـن ســاز بـرای یـافـتـن خـواجــه هـای نــو و نـام آوری در مـیـان گــوزو هـا. پــر از آن چــه کــه مـاکـســـیـم گـورکـی «ســتـیـزه وکین جویـی نـابـخـردانـه ی بـرده گـان تـازه رهـایی یـافــتـه» مـی نـامــد. از هـمـه دل آزارنـده تـر آن اســت کـه بــازی گـران بـر ســر هـر انـدک بـهـانـه ای بـر یـک دیگر فـریـاد مـی زنــنـد.

کـار نـامـه این ها تـمـاشــایـی دارد. یـکـی از آنـان را خوانـدم کـه بانــویـی اســت کـه پــدرش از گـردانـنـده گـان و مـهـتـران کـار هـای ســیـنـمـایـی فـرمـان روایـان کـنـونـی بـوده اســت و خـودای مـی دانــد و مـن تـو هـم مـی دانــیـم تـا چـه انـدازه آن چـه را کـه بــایـد بـرای هــمـه گـان بـاشــد بـه تـنـهـایـی در دســت فـرزنـد خـود گـذارده اســت و او شــکـســتـه اســت و ریـخـتـه اســـت و پـاشــیـده اســت و در پـایـان، دخـتـرک بـا پـای مـال کـردن دیـگـران کـاره کـی کـرده اســت و پـدر و مـادرش برای دل بــنـدشـــان کـف زده انـد. و یـاران مـبـاد. او را بـا گـذر نـامـه ی ویــژه بـه ایـن جـا فــرســتاده انـد تـا جـای و پـایی بـرای روز مــبـادای خـانـه دان اش هــم بـاشـــد. و دخــتـرک‌ در دم رســیـدن آمـاده گـی خـود را بـرای فـروش بـه گـوش هـر گـونـه خــریـدار رســانـده اســت. ایـن کـه هـمـه ی مـردم ایـرانـشــهـر روســپـی انـد مـرا مـی آزارد نـه ســیـنـمـاگـری کـودکـانـه شــان.

دویـوم آن ها مـردکـی اســـت کـه در آغــاز، بـســی ســیـنـه چــاکـی مـی نـمـود و او هــم هـمـه ی چـیـزهایـی را کـه فـرمـان روایـان پـیـشــیـن بـر جـای گـذاشــتـه و گـریـخــتـه بـودنـد تـنـهـا، تـنـهـا بـه ســودای خـود گـرفـت و نـمـایـش هـای کـودکـانـه ی او را بـا زور و یـا بـا خـواهـش بـه خـورد مــردمـان دادنـد و از آن هـنـگـام کـه او بـایـد از سرش بـار بــدهـداز تـه اش بـاد داد و بـه ایـن جـا آمـد بـه روســپـی گـری. مـن انـدیـشــیدم اگـر زنـی ایـرانـی ایـن جا بـی آیـد و بـه راســتـی از سـر بـی چـاره گـی بـه خـواهـد تـن فـروشـی کـنـد او را چـه گـونـه مـی تـوان از دیـگـران بـرشــنـاخــت؟ بـایـد بـر پـیـشــانـی اش نویـســد کـه او روســپـی تـن اســت و نـه روســپـی خـفـت و خـواری.

می گـویـد کـه او ژان لـوک گـودارد اســـت و فـه ده ریــکـو فـه لـیـنـی و ســیـنـمـای او فـریـاد خـشــم و اعـتراض اســت بـر عـلـیـه اســتـبـداد و ســیـنـمـای او ســیـنـمـای مـردمـی اســت و رومـن رولان هـم از اســتـبـداد بـه انگـلســـتـان گـریـخـت و هـمـه ی روشــن فـکـران از اســتـبـداد بـه خـارجـه مـی گـریـزنـد. یـاران مــبـاد.

ســیـوم، جـوان مـردی اســـت کــه نه گــریــخــتـه بـه گــدایـی در فــرنـگ، امـا آن چــنـد ســال پـیـش چـیـزی شــگـفـت از او خـوانـدم. مـی گـفـت کـه هـمـیـشــه کـتـاب هـای روان شــنـاســی مـی خـوانـد. بــرای چـه مـی خـوانـد؟ بـرای چـه مـی گـویـد؟ او چـرا کـتـاب هـای رشــتـه خـودش را نه مـی خـوانـد؟ چـرا نه مـی رود بـا فـروتـنـی زنـده گـی ســاده و مـردمـان ســاده را تـمـاشــا کـنـد و آن را بـر پـرده ی نـمـایـش بی آورد؟ امـا در هـنـگـام تـمـاشـا، در هـنـگـام کـارگـردانـی، در هـنـگـام بـازبـیـنــی و وارســی کـار خـود، در هـنـگـام خــواب و بــیـداری، نی انـدیـشــد کـه او مـی ســازد کـه در جـشــن واره ی «خـارجـه ای هـا» آفـریـن گـویـی اش کـنـنـد، نی انـدیـشــد کـه او ســاخـتـه اســت چـون «خـارجـه ای هـا» بـه یـک دیـگـر مـی گـوی انـد، « بـبـیـن ایـد ایـن ایـرانـی ی مـانـنـد مـا اســـت. بـی آیـیـد چـنـد تـا از ایـن دخـتـرهـای خـوشـگـل مـان را کـه در هـالـی وود کـار مـی کـنـنـد بـه بـســتـر او بـه فـرســتـیـم.»

در هـنـگـام ســاخـتـن بـه خـوش آمـد شــورشــی گـرهـا و چـنـد پـهـلـو گـوهـا و دانـش جـویـان بـیـســت ســـالـه نـی انـدیـشــد. تـنـهـا بـه خـود به گـویــد که او انـســان اســت و انـســان سـی و پـنـج هـزار ســال پـیـش دیـد کـه در پـایـان هـر روز نـیـم خـوراکـی بـه روز دیـگرش مـی مـانـد. گـفـت انـد روز دگـر یـکـی از مـا به مـانـد و در جـای شــکـار کـردن بـر دیـواره ی غـار آن چـه از شــکـار در یـادش مـانـده بـر کـشــد. پـرســیـدنـد ایـن چـه سـود دارد ؟ ایـن کـه شــکـار نی ســت و در زمـســتـان آن را نه مـی تـوان خـورد. ایـن چـهـره ی شــکـار اســت. آن کـه در مـیـان آنـان رهــبـر خـرد بـود گـفـت ایـن را آمـوزه و درس مـی کـنـم بـرای آن جـوان مـرد ایـرانـی کـه مـی خـواهـد ســـیـنـمـاگـری کـنـد، پـس ِ ســی و پـنـج هـزار ســال، کـه مـا انـســان ایـم، و هـم چـون خـودای، تـن مـان مـی خـاریـد بـرای آفـریـنـش، نـه بـرای «خـارجـه ای هـا» و اگـر آن جـوان مـرد کـار مـا را دوســـت نه داشـــت به رود کـار «مـیــکـل آنـژ» را به بـیـن اد. شــما بـه رو بی آفـرین، تـا «خـارجـه ای هـا» در پـیـش پـایـت بـر زانـو نـشـــیـن انـد. نـه آن کـه بـه چـشـم کـودکـی کـه خـود را بـر آمـوزه گـار شــیـریـن کـرده اســـت بـر پـشــت ات زنـنــد.