۱۳۹۰ فروردین ۱۹, جمعه

چرا؟


دوستی مرا گوش زده است که چرا سخن ِ روز گفته ام و نام از بانویی ناتوان برده ام به آزردن। و من رهبر خـردم و باید سخن جاوه دانه گویم।

درست نی ست. من نمونه های کاربست فرهنگ کنونی شما را به سنجش وسرزنش می گیرم تا به خودتان شناخت یابـید و خوب ِ شما را هم می گویم و همه این ها اگر زنده به مانم। و این ابزار ِ رایه گان که من برای نوشتن به کار می گیرم دشوار است و مرا می آزارد।

 و من از زنده و مرده تان را می جنبانم। و شاه و خمینی و شجریان و گوگوش و شریعتی و شاملو و کسروی و جلال آل احمد و مصدق و کریم سروش و هویدا و این نام کوچکان دیگر این چند دهـه همه تکه های همان کرباسی اید।

اما کوتاه به گویم شما آن اید که هی جوان می شود و به پیری وخرد مندی نه می رسد। سپاه ِ چموش و افسار گسیخته و بی سامان و بی سردار ِ شما در پس هر هرزه ی بی نام و نشانی اردو می کشد।

 سپاه شما پس آهنگ و عقبه نه دارد که پیش آهنگان را افسری وافسار داری کند و چون آن که گوگوش خوانده است بر شما می رود: "توی چاله افتادم خاک منو زندونی کرد من می خواستم به دریا به رسم"

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.