۱۳۸۹ خرداد ۴, سه‌شنبه

ایرانیان و یونان

گفتیم که آن ها، یونانی ها، سـوداگران بودند و بندرهای دور و نزدیک زیسـت گاه شان بود و ایرانی ها کشاورز و رمه دار و در روستا ها و دامنه ها و دره های دور افتاده می زیسـتند. دو تا از این شاخ و شانه کـش های شـهری ات را (از یکی از شـهرهای بزرگ ایران) بردار و به رو توی یکی از روسـتا های دور افتاده و با سه چار تا از آن ها که پر زورتر اند در بی افت. چشم به دار تا خواستند زور شـوند میانه را به گیر و آشتی به جوی. روسـتایی ها می آیند جلو و روی ات را می بوسـند و در نوشـته ي جلال آل احمد خوانده ام، "ساعـت ِ لوزینای" خود را باز می کـنند و بردست ِ تو می بندند و تو را به میهمان می برند و اگر خوب پرگاری ونیرنگ کنی می توانی گوش او را هم به بری به پوستـینی، به جاجیمی به گوسـپندی. هم او را به کـش مکـش ِ بی هوده کشانده ای و هم از او باج سـتانده ای. تو که جوانی و از گــَرد ِ راه هنوز نه رسته ای بر این پژوهـش کن. دیگر آن بود که یونانی ها بر کشتی می نشـست اند وآنان که بر کشتی می نشـست اند باید آموخته گی بسـیار می داشـت اند وکـشتی بانی و راه جویی از روی ِ ماه و خورشـید و ستاره گان وگرداندن ِ چرخ وبرکشـیدن و انداختن ِ لنگرمی دانسـت اند و برافراشـتن ِ بادبان و گره زدن ِ بر ریسمان ها و نجاری و تعمیر ِ کشتی ها می آموخت اند و بر پارو زنی ورزیده گی می یافت اند و سیاهی ِ لشگر درپس خود نه می بردند تا سیاهی ِ لـشـگر درپیروزی بر چپاول و هرزه گی پای فشرد و در سختی ِ ستیزه به گریزد. چون در میانه ي دریا با دزدان دریایی ودر بندر ها و آب کـندهای ِ دور با باج خواهان ِ بی گانه درگیر بودند در آیین ِ شـمشـیر زنی و جنگ آوری اسـتادی می یافت اند. در روزهایی که دور از خانه مان چشم به راه ِ باد ِ هم راه و گشایش ِ ابرها بودند روزه گار را به کشتی گیری ونیزه اندازی و هم چشـمی (مسابقه) می گذراندند। هم راهی با سوداگران که کالای ِ شان برکـشتی بود، به آنان آیین ِ سـوداگری و چانه زنی و چرب زبانی و از دبه خوری می آ موخت।تنهایی در میان دریا آنان را بر آن می داشت تا بسته گی میان خود را بی افزایند। از این گرد آمد ِ کوچک، کمی می توان به سـتیزه ي (رهبری - رهرویی) شـناخت یافت: آن که ازهمه سر آمد تر بود ناو-خودای می شد। رهبری به بلندی ِ بخت واز سر ِ گــُـتره گی به دست نه می آمد। از روی ِ کاردانی بود। آن که کـشتی از آن ِ او بود دارایی خود را به دست ِ گرد باد ها و گرد آبه ها نه می سـپرد برای این که "شوهر ِ دختر عمه اش رییس" باشد. آن که ناو-خودای بود اگر درشـت خویی بیش از آیین ِ رهبری بر کار گران ِ خود روا می داشـت در میان دریا بر او می شـوریدند و او را بر دریا می افکـندند. اگر ناوخودای به گرمای بیماری جان می سپرد می دانسـت اند پس از او که سر آمدتر است. اگر چند تن شایسـته ی ِ جای نشـینی بودند میان ِ آن ها قرعه می انداخت اند یا رای همه گان را می جوییدند. داوری نه کن. بردبار باش تا به دانی که چرا چون این و چون آن است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.