۱۳۹۲ شهریور ۹, شنبه

چـه گـونـه آفـریـدن را آغـاز کـنـیــم؟ گام ســه یـوم


ایـن هـا کـه گـفـتـم بـرای تـو، بـه کار ات مـی خـورد بـه هـر ســال کـه بـاشــی؛ ده ســالـه، بـیـســت ســالـه، یـا شـســت ســالـه. امـا ســخـن کـه مـی گـویـم پـنـدارم از هـفـده ســالـه گـی بـر نـویـســنـده گـی اســتـواری مـی جـویـی. گـفـتـم نـوشــتـار نـخـســت ات در بـیـسـت ویـک بـه دســت مـردمـان رســیـد. نـوشــتـار دویـوم ات در بـیـســت وســه، و آن هـمـه اش تـصـویـر های مـرده ی جـزیـره ی تـنـهـایـی تـوســت کـه بـا درســت کـاری از چـشــم تـو بـه انـدیـشــه ی خـوانـنـده در رســد و او آن نـامـه ی دربـســتـه را در انـدیـشــه اش بـه گـشــایـد و خـود را در جـایـی کـه تـو بـودی بـی انـگارد چـنـدان کـه گـویـی در آن جـا زیـســتـه اســت. اگـر بـه ایـن پـیـروزی رســیـدی گـامـی دیـگـر بـه پـیـش بـردار.

گـام دیـگـر بـســی دشــوار تـر اســت و بـه تـو مـی گـویـد کـه بـه رهــبـری مـی رســی یـا در جـای مـی مـانـی. دو آرزو بـایـد بـرآورده شــود. نـخـســت زیـبـایـی و دیـگـر درســتی ســاخـتـار نـوشــتـه ات. مـن و تـو نـه مـی دانـیـم زیـبـایـی چـی ســت. اگـر ســاز را کـوک نـه کـنـی مـی تـوانـی بـه نـوازی امـا مـردمـان را خـوش نـه مـی آیـد. ســاز ایـرانـی کـه تـو کـوک مـی کـنـی بـا آن ســاز کـه تـیـره هـای روســتایـی و نـخـســتـیـن افـریـقـا پـیـش از رفـتـن اروپایـی هـا کـوک مـی کـردنـد و بـا آن چـه کـه بـه تـریـن خـنـیـاگـران امـروزی کـوک می کـنـنـد یـک ســان اسـت. گـویـی بـســامـد ۴۲۵ هـرتـز بـا دل هـمـه ی مـردمـان آمـیـخـتـه اسـت و هـمـه را یـک ســان بـه لـرزه مـی آورد. پـس چـیـزی پـنـهـان در دل هـا هـســت کـه آن را زیـبـایـی دانـنـد. تـو نـخـســتـیـنـی کـه کـار خـود را داوری مـی کـنـی. تـو تـخـتـه پـاره ای را پـرداخـت مـی کـنـی تـا هـمـوار شــود. آن گـاه بـر آن دســت مـی کـشــی تـا هـمـواری آن را بـه ســنـجـی. تـو نـخـســتـیـن داوری. پـس اگـر کـارت هـمـوار و بـی خـش بـود آن را بـر خـریـداران بـه نـمـایش گـذار.

آرزوی دیـگر سـاخـتـار زبـان تـو ســت کـه بـایـد درســت بـاشــد. بـایـد دســتـور زبـان بـی آمـوزی و فـرمـان در گـذشــتـه گـان را در درســت نـویـســی بـه گـوش گـیـری. بـرخـی از روی پـارسـایـی قـران را بـه ســاخـتـار درســت پـارســی بـر نـه مـی گـردانــدنـد. آن درســت نـه بـود. ایـرانـی هـا بـی هـوده ســنـگ را چـرب تـر و افـزون تـر از آن کـه بـایـد مـی گـذارنـد و مـیـان چـابـلـوسـی و شــورش گـری مـیـانـه را نـه مـی گـیـرنـد. در قـران آمـده اسـت کـه اگـر قـران بـه پـارسـی فـرود مـی آمـد مـردمـان عـرب بـهـانـه مـی آوردنـد کـه آن را در نـه مـی یـاب انـد. پـس تـو اگـر مـی خـواهـی آن را بـه پـارسـی بـر گـردانـی هـم ایـن دســتـور را آویـزه ی گـوش کـن تـا پـارســی زبـانـان بـهـانـه نـی آورنـد کـه آن را در نـه مـی یـابـنـد و بـایـد هـمـه ی ایـن هـا کـه گـفـتـم و خـواهـم گـفـت، از هـنـر نـویـســنـده گـی، در هر دو زبـان اســتاد شــوی و در مـیـان هـر دو مـردم چـنـدان زیـســت کـنـی کـه ســخـن کـوچـک و بـزرگ و شــهـری و روســتـایـی و خـوانـده و نـه خـوانـده ی آنـان را در یـابـی و هـر چـه رادیـوو تـلـویـزیون و روزنـامـه هـای آنـان مـی گـویـنـد و مـی نـویـســنـد و خـنــیـا گـران شــان مـی خـوانـنـد بـی بـهـانـه و پـوزش بـر تـو روشــن بـاشــد چـون آن کـه بـا مـادرت ســخـن مـی گـویـی.  و ادبـیـات و فـرهـنـگ و تـاریـخ و زبـان شــنـاســی و مـعـنـی شــنـاســی (ســمـانـتـیـک) و دســتـور هـر دو زبـان را اســتـادانـه بـه دانـی و اگـر چـون ایـن بـودی آن قـران را با دل اســتـوار بـه زبـان مـادری ات بـر گـردان. چـرا آن را واژه - واژه مـی کـنـی؟ و مـن در روزهـای نـخـسـتـیـن شـورش اســلامـی تـان در ایـران بـودم و دیـدم نـام زیـبـای ثـریـا را کـه خـود عـربـی اســت و ســتاره ای را مـی نـام انـد از روی خـیـابـان بـرداشــتـه انـد و آن را ســمـیـه مـی نـام انـد و بـرخـی نـیـز کـودکـان خـود را چـون ایـن نـامـیـده انـد. گـفـتـم از مـولایـی به پـرســم شـایـســتـه اســت کـه مـعـنـی ســمـیـه را بـه دانـد و بـه مـن بـی آمـوزد. نـیـم ســاعـت بـرای ام «نـکـتـه هـایـی از صـرف ونـحـو عـربـی» گـفـت و در پـایـان افـزود، «ســمـیـه یـعـنـی اســم کـوچـک.» چـون بـاورم نـه مـی شــد روزی کـه در مـصـر بـودم پـس ِ ســال هـا از جـاروکـش مـیـهـمـان خـانـه پـرســیـدم بـی درنـگ بـه انـگـلـیـســی پاســخ داد، «یـعـنـی بـلـنـد پـرواز» و چـهـره ای شــوخ بـه خـود گـرفـت گـویـی مـی دانـد مـن بـه دنـبـال زنـی افـتـاده ام. بـرای آن عـرب ســمـیـه نـام زنـی اســت او آن را والا گـهـر نـه مـی دانـد کـه شــمـا مـردم درون پـیـلـه خـفـتــه هـر روز ســازی مـی زنــیـد و گـذشــتـه ی خـود را کـلـنـگـی مـی دانـیـد و آن را فـرو مـی ریـزیـد بـه امـیـد نـا بـخـردانـه کـه ایـن نـوســاخـتـه را نـگـه مـی دارم. و ایـن را امـیـد کـه اگـر زنـده مـانـدم پـس از ایـن هـا گـشــوده تـر ســازم.

امـا ایرانـی هـا در هـم ایـن جـا نـه ایـســتـادنـد و هـر چـه را عـربـی بـود و پـارسـایـی قـران را هـم نـه مـی خـواســت بـه هـمـان زبان کـژ و نـا هـمـوار در آوردنــد. تـا جـایـی کـه از بـن گـونـه ای زبـان در هـم ریـخـتـه بـر پـا کـردنـد و مـیـان خـود و مـردمـان دیـواری کـشــیـدنـد کـه پـیـام از دو سو بـه دشــواری مـی گـذشــت. مـردم نـاخـوانـده زبـان خـود را مـی فـرســودنـد و مـردم خـوانـده آن را به کار نـه مـی گـرفـتـنـد. اکـنـون شــش ســد ســال مـی گـذرد و چـون ایـن اســت.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.