۱۳۹۲ شهریور ۷, پنجشنبه

چـه گـونـه آفـریـدن را آغـاز کـنـیــم؟


شــمـا مـردمـان از رنـج‌ تإریــخ تــلـخ شــده ایـد. بـایـد نـخـســت تـلـخـی زدایــی کـنــیـد. بـه خـود بـه گـویــیـد مـن تـنـهـا بـرای خـودم مـی آفـریـنـم. بـه گـویـیـد کـه مـن بــه تـنــهـایـی در جـزیـره ای مـی زی ام و ایـن کـه مـی آفـریـن ام هـزار ســال پــس از مـن بـه دســت مـردمـان مـی رســد. پـس در آن هـنـگام نـه فــرمـان روایـی بـر مـن مـانـده اســت و نـه شـورش گـری و نـه «خـارجــه ای» و نـه کـســی دیـگر کـه مـن به تـوانـم بـرای او روسـپـی گـری کـنـم. هــیـــچ نـه مـانـده کـه به تـوانـم کـیـن خـود بـر او ریـزم. بـه گـویـیـد ایـن جـا خـدا و فـرشــتـه گـان و یـار و دوری و انـدوه و پـرواز و از ایـن آه و نـالـه هـا هـم نـی ســت. مـن ام و انـبـوهـی از داده هـای جـانـوری کـه بـی هــیــچ مـانـع و مـیان جـی (مـیــان گـیــر) از راه چـشــم و گـوش و بــیـنــی و زبـان و پـوســت بـه انـدیـشــه ام مـی رســد.

گـیــرم شــمـا نـویـســنـده گـی را بـر گـزیـده ایـد. چـرا؟ آدمـی نـخـســت دوســت مـی داشــت هـر چـه را مـی بـیـنــد بـرکـشــد بـا هـمـه ی ریـزه کاری هـا. و بـا هـمـه ی بـرداشــت هـایـی کـه از هـمـه ســو بـر تـن و انـدیـشــه ی او مـی رســیــد. امـا آن کـار را شــدنـی نه مـی یـافـت. پـس هـنـر نـوشــتـن را آفـریـد. او دیـد کـه آن هـنـگـام کـه مـی نـویـســد پـس از گـذشــت هـفـتــه ای آن را کـه دوبـاره مـی خـوانـد در انـدیـشــه اش هـمـان تـصــویـر هـا زنـده مـی شــونـد. پـس پـلـه ی نـخـســت آن اســت کـه نـوشــتـه ی شــمـا مـانـنـد تـصــویـرگـری بـاشــد.

بـرگـردیـم بـه جــزیـره. دســت خـود را، پـای خـود را سـاعـت هـا نـگـاه کـنــیـد. چـشــمـان خـود را بـه بـبـنـدیـد هـرچـه در یـادتـان مـانـد بـه واژه هـا در آوریـد. پـس از آن، واژه هـای خـود را بـر نـویـس ایـد. تـنـد تـنـد نـه دویـد کـه ایـن دســتـی اســت کـه وحـدت الـهـی دارد و شــراب عـرفـان مـی نـوشــد و یـا از آن ســوی دیـگـر، ایـن پـایـی اســت کـه زنـدان و شــکـنـجـه هـا دیـده اســت و بـرای آزادی مـی جـنـگـد و چـون ایـن و چـون آن. نـوشـتـه ی شــمـا بــایـد بـه مـن تـصـویـر بـه دهـد؛ آن چـه کـه روز نـخـســت، پـیـمـان بـود.

چـوبـی را بـر ســنـگـی گـذاریـد. آن را بـه هـمـان درســتـی کـه گـفـتـم بـه واژه در آوریـد. شــمـا در جـزیـره ایـد درســت کـاری بـی آموز ایـد. گـنـده گـوزی را بـه گـذاریـد بـرای آیــنـده گـان تـان کـه از بـزرگـی شــمـا مـیـراث مـی خـورنـد. در مـیـان آنـان رومـن رولان هـم شــایـد زاده شــود.

 شــمـا اگـر مـی خـواهـیـد نـویـســنـده ی بـزرگ داشــتـه بـاشــیـد بـایـد زبـانــتـان را بـه زنـده گـی بـر گـردانـیـد. بـه زبـانـتـان ســواری بـه دهـیـد و خـســتـه گـی و فـرســوده گـی او را بـه گـیـریـد نـه آن کـه کـلاه نـمـدی هـای مـادر روســپـی از ایـن زبـان ِ زبـان بـســتـه هـم چـون خـر کـتـک خـورده وامـانـده ســواری بـه گـیـریـد کـه در خـواب خـود را رومـن رولان به پـنـدار یـد و بـی آیــیـد نـزد «خـارجـه ای» هـا بـه روســپــی گـری کـه روزی کـه نـیـاز داشــتـنـد انـگـشــت بـه کـون تـان کـنـنـد کـه انـزال شــویـد، هـم چـون مـخـنـثـان.

 شــمـا پـایـه وشــالـوده بـه گـذاریـد تـا فـرزنـد تـان ســاخـتـه مـان را بـر پـا ســازد. پــس هـم اکـنـون بـر خـیـز و اتـاق خـود را بـه واژه در آور چـون آن کـه مـن بـه تـوانـم آن را در ایـن جـا بـاز ســازم. ایـن گـونـه اسـت کـه از روی داســتان هـای بـالـزاک مـی تـوان پـاریــس را بـاز ســاخـت.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.