۱۳۸۸ دی ۷, دوشنبه

میهن پرستان؟

دوستی پیام ام داده است که من میهن پرستی را بر مردم اندرز می دهم و کجای این ریشه های نو است؟ و من دیر از راه رسیده ام و شایسته بود که در دوره ي ناصر الدین شاه بر می خاستم. کاش که چون این بود و من در آن دوره بودم و سخن دلم را در آن روزه گار می گفتم و شاید اگر من و ایران چند گاهی بپاییم به آن روزه گار برگردیم و به بینیم که چه می باید که می کردیم و نه کردیم و چه می باید که نه می کردیم اما کردیم. اما این که مرا میهن پرست نام ایدید یا این که مرا میهن ستیز به نامید درست نیست. من نه می پرستم نه می ستیزم و نه شهروند ایران ام. من ایرانی را از پدرم آموخته ام و او از مادرش که ایرانی بود آموخته بود و زبان مادری من چیزی دگر بود. ومن این زبان را از نوشته های ایرانیان بزرگ آموخته ام: سعدی و حافظ وفردوسی و مولوی ورودکی وبیهقی و شمس ِ قیس ِ رازی و فیض ِ کاشانی و کهکشانی از ستاره گان که دیگر شما آن ها را به یاد نه می آورید و دست نبشت آن ها را پنهانی به این جا می آورید و با عکس ومجله ی روسپیان سینما معاوضه می کنید. نگران نشو وبردبار باش اگر اندکی با من باشی روسپی هم برای ات می آورم. پس من نه میهن پرستم. برای ات پا اندازی هم می کنم اما میهن فروشی نِه می کنم. پس چه ام؟ من دستی ام که می نویسم. دهان نه دارم که به گویم: پخته گان لب از تکلم دوختند-خام طبعی بین که در جوش ام هنوز. من رهبر ِ خِردم و اگر آرژانتین را هم به من به دهند هم این ها را می گویم که به ایرانی ها می گویم. می فهمید؟ در می یابید؟ پس به گردیم به بینیم چه چیزی است که برای ایران و آرژانتین هر دو به یک اندازه خوب است و کار برد دارد. آن گاه همان را خِرد به نامیم. به بینیم مردم این دو کشور چه چیز هایی را می خواهند و آن چیز ها را آماج کنیم و برای رسیدن به آن ها به کوشیم. اکنون پنداری که من می گویم این ها و آن ها آزادی می خواهند. و من رهبر ِ خردم و بازرگان نیستم که به خواهم تو را به چاپم و برای ِ خودم ویلا در اسپانیا به خرم و سخن تازه دارم و از این آزادی، سخنان پیش تر بسیار گفته اند و مرا بر آن ها داوری نیست.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.