۱۳۸۸ دی ۱۰, پنجشنبه

گرد باد ِ اندیشه

گرد باد ِ اندیشه از این جا به راه می افتد. چیزی بسیار ساده و آسان در کتاب ها از اندیشه ي مردمان خردمند نوشته می شود و آن به دست سوداگر می افتد و او آن را از توده ي مردمان پنهان می دارد. اوکی است؟ او را ناصر الدین شاه به فرنگ فرستاده است تا ساختن ابزار ها را از فرنگی ها یاد گیرد و به مردمان کشورش بی آموزد و او نه یاد می گیرد و نه اگر اندکی هم یاد گیرد به دیگران می آموزد. آن را پنهان می دارد تا با آن سودای بزرگ بی اندوزد یا ماجرا جویی بی آفریند یا مردمان را به یک دیگر اندازد یا خون خود ریزد. او آب نمی دهد تا گیاهان تشنه ي دشت های سوخته ي ایران را سر سبز کند. او پس ِ خود را می دهد. او از بالایش نِه می دهد از پایین می دهد. از چشمش آب نِه می دهد از کونش گُه می دهد. خاموش باش! داوری نه کن! او را شاید شاه به فرنگ نه فرستاده باشد پدرش به نجف فرستاده است تا برگردد و پرهیزکاری به مردم آبادی اش اندرز دهد. پرهیزکاری او از شکم گنده اش و نگاه گرسنه اش بر زنان و خارش دستش بر ستاندن زر پیداست. از آز بی پایان او در نامی شدن. از دانش اندک او. از دریغ داشتن آن اندک بر توده ي مردمان. از پیچاندن آن اندک در زبان ِ بیگانه و دشوار. همه ي تان می دهید. زن و مردتان، خوانده و ناخوانده تان، دانشجو و آموزگار و روستایی و سرمایه دار وکارگر و استاد. همه با هم. دو بار می دهید یک بار می شمارید. از آغاز هم می دادید. مگر آن پای افزار ساز نه بود که به شاه ساسانی گفت که همه ي دارایش را به لشگرکشی شاه می پردازد اگر فرزند او را واگذارند تا خواندن بی آموزد و شاه گفت در آفرینش چون این نِه می شود که فرزند ِ افزارمند هنر ِ موبدان یابد. پس او را می فرستند تا دانش ِ شیمی بی اندوزد او سر از جنبش کارگری ِ فرانسه در می آورد و می آید و جنبش را از شیمی لازم تر می داند. مردک، جنبش آن ها از شیمی در آمده است. به ماند. باشد. خوب، جنبش ات را به کار گران، اگر یافتی شان بی آموز. نه ! او که از آژیتاسیون ودیالکتیک و بارکلی و ایده آلیسم سوبژکتیو می گوید. این کتاب ِ "مادر" را ماکسیم گورکی به زبانی شیرین، گویا، آسان و دل پذیر نوشته است و در این سرزمین که من زنده گی می کنم با این که داستان شوروی پایان یافته است هر ده، بیست سال کسی می آید و با رو خوانی ِ کار ٍ گذشته گان دوباره از زبان ِ روسی به این زبان بر می گرداند و من آن را خوانده ام. واین کتاب برای مردمان کم خوانده وکارگران است تا منش آنان را از رفتار ِ بیهوده گی و روز گدرانی و پرخاش گری با هم، به چهره ای اندیش مند و مردم دوست و فرهنگ یافته در آورد وکین و خشم آنان را برای سازنده گی به کار گیرد و از آنان لشگری آزموده و به سامان در آمده و کارآ برای سازنده گی آینده به پروراند نه آنان که "با رسیدن به آزادی هم چون برده گان رها شده و کینه توز رفتار کنند" و نه دانند سوی و دوستی کدام را باید بر گزینند. اما فارسی این کتاب ِ زیبا. او نه زبان ِ روسی آموخته نه از جنبش ِ کارگران می داند نه زبان مادری اش را به دل اندوخته نه از ارمغان ِ نویسنده گی بهره یافته نه سخت کوشی کرده است که کتاب را بار ها و بار ها بخواند و رو نویسی کند و برگردان را دو باره و سه باره و بارها و بار ها باز نگرد و باز نویسی کند و شب و روز به چاپ خانه به رود و کش مکش کند و چاپ گران را به سختی بی اندازد و چاپ شده ها را رو خوانی کند و نادرست ها را بی یابد ودرست کند و از دوستان دیگر و دانش مند تر بخواهد تا او را یاری کنند و پس ار پنج شش سال چیزی را بی آفریند: تنها یک کتاب اما ماندنی و خواندنی. پس چون نٍه می تواند از بالا به دهد از پایین می دهد. می دانم او گناهی و تقصیری نه دارد بسیار چیزها باید گرد آید تا چیزی آفریده شود. کار، ابزار می خواهد. آری، ابزار ِ او گشاد است و با آن تنها می شود تِر زد. ابزار درست آن است که پایین تنگ یا بهتر آن که بسته باشد و بالا باز و گشاد باشد تا هی به دهی،اما آب، آب از چشم. آبی که ز چشم ِ باغ جوشید. رهبر ٍ خرد ابزار ِ تو را برای ات می آورد. بردبار باش.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.