۱۳۸۸ دی ۱۰, پنجشنبه

شور می خواهد؟

می گویند چرا اسب مرده را تازیانه می زنی؟ می گویند دیگر داستان ِ "مادر" و "دیالکتیک" و دودمان آن ها به پایان رسیده است و تو باز هم دیر از راه رسیده ای مانند داستان میهن پرستی ات که می گفتی. پاسخ من این است: "آری، سد افسوس. من باز هم دیر از راه رسیدم. من، رهبر ِ خرد، همیشه برای شما دیر از راه می رسم. تا می آیم خود را به تو به رسانم داده ای و رفته ای که نُه ماه سر ِ دل به کشی." اکنون از این به گذریم و بر گردیم به کتاب "مادر." آن که او را به پارسی نوشت این جا نیست و هزار سخن دارد و رهبر ِ خرد تنها آن سخنانی از او را می داند که خردمندانه باشد و دیگر ِ سخنان او برای دوستانش به ماند. نخست سخن ِ او آن است که او با خون دل و در دیار ِ بیگانه با نبودن هیچ ابزار این کتاب را به تندی سر و سامان داده است تا آن را به دست ِ جوانان ِ پر شور برساند. او جوانان پر شور را برای چه می خواهد؟ برای این که پل به سازند و او را به تخت کیانی رسانند؟ آن کتاب را دو باره به خوان. آن نوشته ای ادبی است و می ماند برای ملتی بزرگ و دیگر ملت ها ارزش آن را می دانند و با سرمایه ي جان آن را بار ها و بار ها به زبان خود بر می گردانند و چاپ خانه های معتبر چاپ آن را می پذیرند و پول ها می ریزند. تو چرا می روی و آن را برای جوانان ِ " پر شور" به ارمغان می بری؟ به گذار پیران ِ خرد مند هم از آن بهره ای به برند. آن کتاب برای ِ کارگران و اندیش مندانی که کارگران را رهبری می کنند نوشته شده است تا چراغی کوچک در میانه ي هزاران چراغ باشد که راه مردمان را روشن می کند. داستان "موش ها و آدم ها" از "جان اشتاین بک" را خواندی؟ در آن دو کارگر اند که همه جا با یک دیگر هم راه اند. یکی کم خرد وجوان و پر زور است و دیگری پر خرد و کم زور و کمی سال مند. یکی چراغ ِ راه است و دیگری بازوی ِ کار. آن که بازوی ِ کار است بسیار "پر شور" است و می رسد به هنگامه ای که در نبودن دارنده ابزار کار، در میان ِمستی و غیبت ِ سرمایه دار، آن کارگر پر شور ابزار ِ تولید را تصرف می کند و او چون بسیار "پر شور" است و آن رهبر ِ خرد با او نیست نِه می داند با ابزار تولید چه کند و مادر ِ ابزار ِ تولید و خودش را می گاید. و این دو نفر نشانه ي دو نیروی درون آدمی نیزاست: خرد و شور. و او این داستان را با نشانه ها و سمبول ها نوشته است و او می داند که در کجا زنده گی می کند و مردم کشورش چه چیز را دوست دارند و هنجار و محک ِ مردمان ِ کشورش، روی ِ هم، کدام است و"داستان ِ موش ها و آدم ها" را آن گونه پرداخته است که به توان از آن فیلم ِ سینما هم ساخت و کارگران ِ کم سواد تر و خسته که نِه می توانند یا نِه می خواهند کتاب به خوانند به روند و فیلم آن را تماشا کنند و به دانند که بی رهبری ِ خرد با همه ي "پر شوری" و "پر زوری" تنها مادر خودشان را می گایند. پس به دان که همیشه "پر شور" ها پشت ِ در ایستاده اند که بی آیند تو و هر روز کسی پیدا می شود تا آن ها را به شوراند. آن ها بُردباران تاریخ اند و دوست دارند که تو بی آیند و کفش ها را به کنند خسته گی به گیرند و گرمابه ای به روند و غبا ر ِ تاریخ از تن به شویند و جامه ي نو در بر کنند و بر سفره ي شـسته نشینند و خوراک ِ گرم به خورند و پای به گسترند و کمی در آرامش به خواب روند وهمسر در بر گیرند و کودکان شان را به بازی برند. اما هم این پشت ِ در ایستاده گان هم آن سنگ اندازان پر شور اند و از ویار ِ حلیم بسیار در دیگ افتاده اند و مرغ ِ سوگه واری و شاده مانی بوده اند. باری بیا و این تن را کشتی رو راست باش. تا آب گیر را دیدی لخت نه شو به پر تو آب. نگاهی نیم نگاهی بی انداز. شاید داری شیرجه می ری توی گودال تپاله. به گذریم. تو اگر جوان ِ "پر شور" را دیدی باید کتاب ِ "مادر" را مانند ماکسیم گورکی اما به زبان فارسی به نویسی. او وقت و حوصله و جوانی و سواد و آب رو و آسایش بر سر آن کار گذاشت وبهانه نِه می گرفت. او بر آن زبان تسلط داشت و از ارمغان نویسنده گی بهره می برد و زبان خود را بازی چه و قربانی کون اش نه می کرد. او از مردم کیسه نه دوخته بود تا او را به جایی به رسانند. او خود را به جایی رسانده بود که هیچ کس نِِه می توانست او را نادیده به گیرد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.