۱۳۸۹ شهریور ۹, سه‌شنبه

مه ناوی هم خواب فرمان دهی می بیند. (2)

فرمان ده شمشیرها زده است و زخم ها برداشته و ده بار بر تخته پاره ای از کشتی شکسته ای خود را بر کناره رسانده است وبه بندر، میهمان بنگاه داران و دریاسالاران و سپه سالاران و خرده-درباریان است. او خود را هم سخن جاشویان و پارو زنان نه می کند مگر آن اندازه که چهره ای از او بر یاد نگارند. او سخت پوست ترین و دریادیده ترین آنان را بر می گیرد و آن چه در چنته دارد بر او می آموزد. آن ها روزهای دراز در کنار هم دارند و فرمان ده شتاب نه دارد که همه ی آموخته اش را به مه ناوی به سپارد مگر این که مه ناوی در خواب شیرین رسیدن به فرمان دهی هر روز به گدایی آموختن نزد او آید و چون آن که همه به بین اند دست و زانوی او به بوسد و گزارشی درست از کارها به گوش خودایه گانی ناو رساند. پیش از این سخن ستیزه هایی را بر شمردم، دوگانه هایی در ستیزنده: (خواجه-بنده) و (رهبر-رهی) و (استاد-شاگرد). همه ي این ها در آن کوخه ی چوبین و کوچک و شور آب زده ي کشتی به آشتی می رسند و آشتی کنان آنان سازه مان نامیده می شود. سازه مان این است که به دانی سرور ِ تو شکمش چربی آورده و کون اش بر چارپایه نشینی آموخته است اما دانشی دارد هم راه لاف زدن که تو نه داری و تو به دانی که او خایه اش از مالیدن زیر دستان پیشین ساب رفته و تو اگر کمی بیش از اندازه به مالی او آزرده می شود و تو را می فرماید که به روی تا او آزاد باشد که انگشت به بینی اش کند و باد شکمش بیرون دهد. اما سازه مان این نیست که او به نشیند و تو خر- بار کشی کنی. سازه مان این است که مه ناوی هم به رود و برچار پایه ای در آن سر کشتی نشیند و کار جاشویان را به که ناوی سپارد. سازه مان این است که آن کـِه ناوی هم به رود در میان جاش ها آن که از همه کون دریده تر است به سر ِ جاشو ها اندازد. پس روزه گار در پایان همه چیز را بر سر ِ زیردست ترین خراب می کند. تو که در آن روستا، که برای سه هزار سال ایران می نام اندش، بزرگ شده ای می اندیشی که آن پایین پایینی ها باید کار کنند. برای این که می اندیشی سازه مان برای فرمان دادن است پس برخی فرمان ده اند و برخی فرمان بر. این درست نیست . در سازه مان هیچ کس کار نه می کند. چرا فرمانده زیر سایه به نشیند و به گوزد؟ پس مه ناوی بر ِ آفه تاب به سوزد؟ زنجیره ي کار را به که تران سپردن پایان نه دارد. در این جا، در زیر پرده، دوگانه ي (زورگیری-زورگویی) در کاراست. ناو خودای مه ناوی را زور می کند به کاری که خود باید به گزارد رساند و مه ناوی که درآن سر به چار پایه نشسته است از ناو خودای زور گیری می کند که ناوخودای بی کاره گی او را درزیر سبیل گذارد. "چرا تو نه می جنبی پس من هم گاهی می نشینم!" و ناو خودای می داند هر گاه او نگاه بی اندازد مه ناوی نشسته است. پس کشتی را که پیش می راند؟ مشتی پاروزن که به نیم روزی کشتی را به خرسنگ ها و ستیغ های میان دریا می کوبند؟ که کار می کند؟ سازه مان کار می کند. همه می نشین اند. سازه مان برپاست. چه گونه؟ اگر زیستم می گویم ات.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.