۱۳۸۸ مرداد ۲۶, دوشنبه

گامی دیگر

اکنون اگر این چند گزاره را که برشمردم پذیرفته باشید می توانم گامی دیگر بردارم اما دوست دارم نگاهی گذرا بر آن چه تا کنون گفته ام بی اندازم تا خواننده را دل آرامی دهم که زور نگفته ام و چیزی نگفته ام که بر رای کنونی دسته و گروهی از مردمان دشمنی داشته باشد. تا این جا سبکی در نگاشت واژه ها داشته ام که در آغاز دشوار می آید اما پس از گاهی آسان تر از آیین ِ کهن است و آن جدا کردن ِ همه ی پاره ها و بخش هاست بی آن که بر فرمان ِ دستوری باشم و این خود دستور است: هرگاه به توانم جدا می نویسم. بر آن ام که این رویه، کار ِ خواندن و نوشتن را آسان می کند. دیگر آن که می انگارم که در شیراز ام و سال هفت سد است و شاگردی سعدی را می کرده ام و مایه او را نداشته ام که به دربار ِ شاهان راه یابم و شناسه ی گیتی شوم باری در کناره ی مسجدی نامه برای ِ مردمان می نگاشتم و چند بار گلستان و مرزبان نامه و تاریخ برمکیان و شاه نامه و چند کتاب دیگر را رو خوانده ام و هیچ گاه برگردان ِ پارسی ِ نگاشته های فرنگیان را ندیده ام و این مرا پردل کرده است که ایرانیان هنوز می توانند پَر بر کاغذ گذارند اگر پَر بر شانه شان نسوزانده باشند. ودر سال هفت سد ایرانیان اگر که راه داری نمی دانستند و ارتشی پرتوان نداشتند زبانی پر توان داشتند که پاره ای بزرگ از گیتی را با آن فرمان می راندند. و شما می توانید در زمان ِ کنونی بی انگارید که بنگال کجاست و با هواپیما چه اندازه می کشد که به آن حا رسید وبا این همه روزنامه ورادیو و اینترنت و کوچک شدن گیتی آیا هیچ بنگالی هیچ ایرانی می شناسد تا او را به میهمان خواند؟ "شکرشکن شوند توتیان هندوستان - زین قند پارسی که به بنگاله می رود" در زمانی که تا رسیدن به نزدیک ترین آبادی بیرون ِ شیراز ده بار راه زنان بر تو کمین می زدند و هر نبشته ای را سرمایه می خواست تا رو نویسی شود و به دست دیگری رسد چه گونه حافظ ِ شیراز چندان نامی شده بود که او را از پنج هزار کیلو متر دور تر بر میهمانی شاهان می خواندند و او هنوز به میان سالی نرسیده بود و با ترانه های او مردمان بغداد و آسیای میانه وهندوستان دست افشانی می کردند و سروده های او را می خواندند. آیا هیچ ایرانی می شناسید که از خیابانی در لبنان بگذرد و هیچ مردمی او را بشناسند؟ سعدی را فرنگیان در لبنان بگرفتند و در کنده ی (خندق ِ) شهر ترابلس به کارگری وا داشتند یکی از بزرگان ترابلس گذر می کرد و او را شناخت و او را به چند دینار بخرید و دخترش را به زنی سعدی داد. هم او را شناخته هم او را می ستوده هم برای او پول داده و هم دخترش را به او داده است. و مردمان آن جا عرب زبان اند و در فرمان شاهان ایرانی زبان نبوده اند پس او را چه آگاهی از سعدی پارسی گوی که هنوز به چهل ساله گی هم نرسیده بود و از شهری دوردست آمده بود؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.