۱۳۸۸ شهریور ۷, شنبه

چند شاخه ی نو

اگر دوست داشته باشی که سخنان نخستین مرا از ریشه های نو به یاد آوری به آن جا برو و آن را بخوان. گفتم که گاه از درخت کهن شاخه هایی بر می گیرند و در زمین بارآور می زنند تا ریشه های نو برزند. آن هنگامی است که درخت هنوز شاخه هایی پُربَر دارد اما ریشه اش از زمین ِ آلوده در بیم است. در یادوَند ِ پیشین دو شاخه ی پُربَر را شناختیم: حافظ و سعدی. واژه ی یادوَند را برای ِ وبلاگ به کار بردم. می بینید تا کنون چند واژه برای این واژه ی بیگانه ساخته ام و من مردی فرهیخته نی ام و با زبان ِ بیگانه زنده گی می کنم تا رسد به شما که "شب را تن به آفه تاب ِ گرم ایران پوشید." من روی ِ دست ِ این ها را با کنج کاوی نگاه کرده ام "و درون را نگاه کرده ام و حال را - کی برون را بنگریم و قال را" و گفتم کنج کاوی و این درست است و نگفته ام ایرانی ها با هوش ترین مردم گیتی اند و همه ی سازه مان ِ هوا - فضایی آمریکا به دست ِ ایرانی ها می گردد و همه ی شاگردان ِ نخست ِ دانش گاه ِ هاروارد ِ آمریکا ایرانی اند. هر چه در این جا ها جست و جو کردم برخی هندوستانی و چینی و یونانی دیده ام که به توان لاف ِ شان را زد اما بیشتر یا همه ی شان از اروپایی ها و از خودشان بودند. پس از آن این آموخته ی کهن خود را که "مردمان ِ ایران مردمانی با هوش اند" به دورانداختم واین ریشه ی پوسیده را برکندم و از روی ِ دست ِ آن ها شاخه ای نو بر گرفتم چون آن ها خود را "مردمانی کنج کاو" می نام اند ومگر نه این که نی اند؟ و این ها برخی از روی خواب کردن مردمان کشور های پس مانده، آن ها را با هوش می نام اند تا آن ها را از سرشت ِ آفرینش که کنج کاوی است به دور اندازند و هوش جایی است که کنج کاوی می خواهد به آن جا برسد و اگر جُنبنده به خواسته ی خود رسیده باشد دیگر جنبشی را نمی خواهد و مانده گار می شود. پس تو را اگر گویند که آن جایی دیگر نمی جنبی و می خوابی. واز کهن روزه گار گفته اند که اندیشه، جنبش از نخستین ها برای رسیدن به آماج است. و کنج کاوی، نادانستن و خواستن ِ برای دانستن است و با هوش یعنی که مادرزاد من به ترم و می دانم و مرا یاد ندهید و به تر آن است که در جا ی ِ آن، در جای ِ باهوش، به گوییم برخی تند تر می آموزند. اما نه بسیار تندتر از این ها. چون درست است که من نه توانستم آن افسانه های با هوشی و شاگردان نخست را درست یافت و تایید کنم اما تند آموزان بسیار دیدم که هوش را با هژیری و نیرنگ یکی می انگاشتند و این ها بسیار از هژیری و نیرنگ تو سرخوش می شوند چون تو را هم واره در جای گاه زور گیری نگاه می دارد تا بار ِ دگرآن ها با جنگ افزار و لشگر آیند و هرچه داری از تو گیرند و سود ِ هژیری و نیرنگ تو را هم با آن ها پس گیرند. مگرافلاتون نگفته است که اندیشه دو سوی ناراست دارد و میانه ی آن پسندیده است. یک سوی ِ بد ِ آن کودنی است و سوی ِ بد ِ دیگر هژیری و میانه ی درست ِ آن خِرد نامیده می شود. و این را از رهبر ِ خِرد شنیدی.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.