۱۳۸۸ دی ۱۲, شنبه

چرا از میان پیامبران جرجیس؟

چرا از میان این همه نوشته، من به کتاب "مادر" بند انداخته ام؟ مگر من او را که کتاب را به پارسی نوشته است می شناسم و با او "خورده بدهی" دارم. نه، من نام او را هم به یاد نِه می آورم اما کار او را به یاد می آورم و به یاد می آورم که هر چه آن نوشته به پایانش نزدیک تر می شد روسی کتاب رزمی تر و تند تر می شد و پارسی آن خراب تر و خسته کننده تر. گویا بردباری پارسی نویس نیز به پایان می رسد و می خواهد آن را از سرباز کند. پس چرا من جرجیس را از میان پیام بران گزیدم. برای این که از دهان ام نی افتد. برای این که نه دهم. به ستانم. مانند روباهه. پس شما می خواهید چیزی را به کارگران یا چیزی را به جوانان پر شور بی آموزید باید آن را به درستی به گویید تا آن سود که می خواهیدبه دست شما و ایشان به رسد. باید زبان ِ آن ساده و درست و بی پیرایه و مانند زبان مادرش .باشد. اما پیش از همه ي این ها، خوی و روان شماست که افسر است. چیزی که در ایرانی ها هیچ نیست و ایرانی ها از آن بهره ای نه دارند. آن خوی خواچه گی است. هان؟ نه. و چیزی دیگر، خوی ِ بنده گی. این دوگانه را نگه دار. دو گانه ي دیگر، خوی ِ استادی و خوی ِ شاگردی است. در هر دوگانه پاره ها با یک دیگر در ستیزاند. بردبار باش. دو گانه ي (خواچه - بنده) دو پاره دارد: نخست، خواچه و پاره ي دیگر بنده. اگر به نشینی و هر چه را می گویی به خواچه گی نه چسبد آن گاه بنده گی را دریافته ای. بنده گی از نیستی خواچه گی هستی می گیرد و بیرون می آید. اگر به نشینی و هر چه را که به بنده گی نه می چسبد بر شماری آن گاه از نیستی بنده گی هستی خواچه گی سر بیرون می آورد. پس این دو پاره را ستیز و برستیز یک دیگر می گوییم و دوگانه ی ستیزنده ي (خواچه - بنده) را هم سازه ي دو چیز ستیزنده می نامیم. رهبر ِ خرد هم سازه ي خواچه گی و بنده گی است. تو اگر این دو پاره را هم ساز کردی رهبر ِخردی. این هم آن سخن - ستیزی یا دیالکتیک لست که پیش تر گفتم. این کاری به خدا پرستی یا کارگر دوستی یا سرمایه داری نه دارد. کجای این "تضاد" است که برای مردمان گفته اند. برخی به نا درست گفته اند که مارکس یا هگل گفته اند که دو متناقض در جمیع مقولات می توانند با یک دیگر کنار هم باشند. یا او گفته است که خرد ارسطو نادرست است. سپس مردمانی کوشیده اند که نادرستی مارکس و هگل را نشان دهند. چنین چیزی را آن ها نه گفته اند. آن ها آن چه را من گفتم گفته اند وسود آن را دیدیم. این کوتاه را گفتم برای این که به دانی چیزهایی هست که تو می دانی و از پیش تر داری اما بازار را به هم می ریزند تا هم آن را رنگ کرده به تو به فروشند. و تو همیشه، هم آن خانه داری و هر روز سودا گری می آید و به سوداگران دیگر چشمک می زند که او هم کالایی دارد و آن ها چشم به بندند تا کالای اش را به توي خانه دار به فروشد و تو چیزی نه می خواهی و به پاره ای نان خوش نودی. روزی مشروطه است و روزی مشروعه و روز دیگر ترقی خواهی و روز دیگر آلمان ِ نازی و روز دیگر توده ای گری و روز دیگر شاه و مینی ژوپ پوشی و روز دیگر خمینی و مرگ بر شاه و روز دیگر چهار شنبه سوری و رادیو آمریکا و آزادی ِ جاکشی. و روغن می رود روی روغن و برنج می ماند بی روغن. ای دوست ِ دل بند بر یکی وفا کن و خودت را به کاروان برسان. بردبار باش تا راز را به گشایم ات. داوری نه کن.
===================
کنار نبشت: خواچه یا خواجه در پارسی آقا و ارباب و دارنده و سرور معنی می دهد و در کهن پارسی آقای جوان را می گفتند، "خودآی چه" زیرا ارباب و سرور را "خودآی" می گفتند.
===================
کنار نبشت: تز در زبان اروپایی را گفته ام، "ستیز." آنتی تز را گفته ام، "برستیز" و سنتز اروپایی را گفته ام، "هم سازه" و تو آن را گفته ای "برنهاد." تو خرد را رهی شو واژه ها خودشان به پیش ات می آیند و تو را درود می گویند. مگر نه آن که "نخست خرد بود؟" و خرد، هم آن واژه است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.