۱۳۹۲ شهریور ۱۳, چهارشنبه

چـه گـونـه آفـریـدن را آغـاز کـنـیــم؟ انـدکـی پـراکــنـده گـویـی (۲)


از ایـن داســتـان بـه گـذریـم. رســیـدیـم بـه آن جـا کـه رفـت و آمـد بـه اروپـا در مــیـان ایـرانــیـان افـزون شــد. دســتـه ای را هـزیــنـه دادنـد کـه دانــش هـا و فـن و هــنـر چـرخ ســازی (مـاشــیـن) و فـر آوردن زغـال و آهـن و دیـگـر فـلـز هـا از کـان سـار هـا بـی آمـوزنـد و بـر گـردنـد دانـشــکـده هـا و دانـشــگـاه هـا بـر پـا سـازنـد و آن چـه آمـوخـتـه انـد بـه دیـگـران بـی آمـوزنـد. گـزاره نـخـســت آن اســت کـه چـنـد گـروه بـایـد فـرســتـاده مـی شــدنـد؟ پــس شــمـا کـه هـنـوز دانـش جـو بـه «خـارجـه» مـی فـرســتـیـد؛ تـا بـه کـشــور هـایـی کـه چـنـدان هـم پــیـش رفــتـه نـی ســت انـد و تـنـهـا بـه شــمـا گـواهـی دانــش آمـوخــتـه گـی مـی دهــنـد و بـه شــمـا بـه چـشــم گـاوان و گـوســپـنـدان نـگـاه مـی کـنــنـد کـه بـایـد دوشــیـده و بـهـره جـســتـه شــویـد.

پـیــش از آن کـه جـلـو تـر روم بـه گـذاریـد از شــمـا مـردمـان بـا هـوش چـیـزی را بـه پـرســم. نـه مـی دانـم کـه مـی دانــیـد تـا پـایـانـی هـای روزه گـار قـاجـار ایـرانـی هـا چـرخ نـه داشــتـنـد و آن را در رفـت و آمــد و بـار کـشــی بـه کـار نـه مـی گـرفـتــنـد. و تـا جـایـی کـه نـه مـی دانـســت انـد بـار ســنـگــیـن را مـی تـوان بـر روی تــنـه ی درخـتـان غـلــتـانـد.

مـی دانــیـد کـه اروپـایـی هـا شــیـشـه را از شـــش ســد ســال پــیـش در پـنــجـره ی کـلـیـســا و پــس از آن نـخـســت در کـاخ شــاهـان و ســپـس انـدک‌انـدک در خـانـه هـای دیـگـر مـردمـان بـه کـار مـی گـرفـتــنـد امـا ایـرانـی هـا هـفــتـاد هـشــتـاد ســال اســت کـه پــس از آن کـه از اروپـا آمـد آن را بـه کـار مـی بـرنـد بـا ایـن کـه مـی دانـســتـنـد چــیـزی چـون شـیـشـه بـرای مـی و آب وآب گـونـه هـا هـســت امـا هـمـان را ســیـنـه بـه ســیـنـه بـه فـرزنـدان خـود مـی ســپـردنـد. چــیـزی بـر آن نـه مـی افـزودنـد. کـاربـردی تـازه تـر را نـه مـی آزمـودنـد.


مـی دانـســتـی کـه ایـرانـی هـا از دودکــش چـیــزی نـه مـی دانـســتـنـد؟ ســده هـا بـگـذرد و کـسـی انـدیـشــه نـه کـنـد کـه از آتــش افـروخــتـه در کـف زمــیـن تـا آن ســوراخ تـاق راهــی بـه جـویـد کـه دود خـانـه اش را بـر نـه دارد. چـه گـونـه مـی شــود؟ شــایـد «خـارجـه ای» هـا جـلـوی تـیـز هـوشــان ایـران را مـی گـرفـتـنـد. شــایـد ایـرانـی هـا آزادی نـه داشــتـنـد کـه نـو آوری کـنــنـد؛ از زمـان تـخـت جـمــشــیـد تـا چـهـل پـنـجـاه ســال پـیــش.

پــس بـا ایـن کـار نـامـه ی درخـشــان هـوش مــنـدی ایـرانـی هـا بـرای گـرد آوری دانــش روز ره ســپـار «خـارجـه» شــدنـد. نـخـســتـیـن چـیـزی کـه چـشــم آنـان را گـرفـت ایـن بـود کـه در خـارجـه آزادی هـســت امـا در ایـران آزادی نـه هـســت. 
دو مــتـل کـوتـاه بـه گـویـم و بـه گـذرم. نـخـســت آن پـزشــک اســت کـه بـه شــاگـرد خـود گــفـت تـو در شــاگـردی بـایـد دو چـیـز را آویـزه گـوش کــنـی. نـخـســت، هـر چـه مـن مـی گـویـم فـرمـان بـری و خـوب نـگـاه کــنـی کـه آن را درســت مـانــنـد مـن انــجـام دهـی تـا اســتـاد شــوی. پـس د ر بـالــیـن بــیـمـار، اســتـاد ا نـگـشــت بـه کـون بــیـمـار کـرد و انـگـشــت اش را مـکـیـد. شـاگـرد نــیـز هــمـان کـرد. اســتـاد بـر او پـرخـاش کـرد و گــفـت، «تـو فـرمـان خـوب بـردی امـا بـه درســتـی نـگـاه نـه کـردی. مـن انـگـشــت مــیـانـه را بـرای وارســی بـه کـون بــیـمـار کـردم. تـو هـمـان کردی.  پــس، مـن انـگـشــت نـشــانـه را در دهـان گـذاردم امـا تـو هـمـان انـگـشــت مــیـانـه ات را مـکــیـدی. گــفـتـم ات درســت نـگـاه کـن.» مــتـل دویـوم را هـمـه بـســیـار شــنـیـده یـا خـوانـده ایـد. آن داســتـان «کــیـر و کـدو» در مــثــنـوی مـولـوی اســت.

آن هــنـگـام کـه ایـرانـی هـا بـه اروپـا، و مـی شــود گـفـت بـیـشــتـرشــان بـه فـرانـســه، رســیـدنـد پـرده ای از آزادی ســخـن و نـوشــتـن بـر پــیـش چـشــمـان شــان بـه نــمـایـش در آمـد کـه هـرگـز در ســه هـزار ســال روزه گـارشــان نـه دیـده بـودنـد. آن کـه تـو بـه تـوانـی فـرمـان روایـان را ســرزنــش و بـد بـه گـویـی. امـا آن هـا درســت نــگـاه نـه کـردنـد کـه بـه بــیـن انـد چـه چـیـزهـایـی بـرای داشــتـن آن آزادی گـرد آمده اســت و چـه ســودی ازآن بـرای گـویــنـده و نـویـســنـده و مـردمـان زیـردســت فـراهـم مـی آیـد.

آنـان هـم هــمـان کـردنـد بـه ســرزنــش و بـد گـویـی از فـرمـان روایـان ایـران بـرای ایـن کـه از آزادی خـود بــهـره بـرنـد. پــس، کـار یـادگــیـری دانــش هـا و فـن هـا و هـنـر هـا و تازه یـافــته هـای اروپـا را یـا کــنـار و یـا زیـر پـا گـذاشــتـنـد و یـا پـر و پــیـمـان رهـا کـردنـد و رفـتــنـد بـه پـرداخــتـن بـه کـار آزادی و آزادی ســازی و بـه گـویـم آزادی بـازی.

این ها دریـافـتــنـد کـه «خـارجـه ای» هـا بـســیـار از ایـن بـازی ایـن هـا خـوش شــان مـی آیـد و در ایـن راه بـا آن هـا هـمـه گـونـه هـم کـاری و هـمـه گـونـه آســایــش و ابـزار کـار فـراهـم مـی آیـد. پــس ایـن هـا هـم بـه شــاه و دربـار قـاجـار و ســپـس پـهـلـوی پــیـوســت انـد و «خـارجـه ای» را بـه تـریـن دوســت و نـوکـری او را بـه تـریـن پـیــشـــه دانـســت انـد کـه بـا آن مـی تـوان بـه آســان تـریـن زنـده گـی در مــیـان «خـارجـه ای» هـا دســت یـافــت. (داســتـان پــس از پـهـلـوی هـم ایـن گـونـه اســت اما در آتــیـه مـی گـویـم تـان، چـون داســتـانـی دراز اســت. ایـن هـا هـم از رفــتن ســیـد جــمـال الـدیـن اســد آبـادی بـه اروپـا کـار شــان ســر آغـاز گـرفــت.)  

چـیـزی کـه ایـن تـازه بـه «خـارجـه» رســیـده گـان را بـســیـار شــیـفـتـه کـرد فـزونـی کــتـاب و روزنـامـه و مــجـلـه و انــبـوه خـوانــنده گـان آن بـود.«تـوی ایـن هـا چـی نـوشـــتـه انـد؟» ایـرانـی هـا گــمـان هـای خـود را داشــتـنـد. «شــایـد در بـاره ی آزادی بـاشــد. اگـر آن را بـه خـوانـم پـوزه ی شــاه را بـه خـاک خـواهـم مـالــیـد.» پــس از ســر گــتـره گـی، هـر یـک شــان نـوشــتـه ای را بـر گـزیـد و بـا یـاری واژه نـامـه ای خـوانـدن آن را آغـاز کـرد. هـر چـه را در نـه مـی یـافــت رهـا مـی کـرد. ایـن هـم شــد مـانــنـد قـران اش بـریـده بـریـده و واژه واژه. و ایـن کــتـاب هـم شــد قـران ایـن فـرنـگ رفــتـه و چــنـدان خـودای گـانـه کـه کــس را یـارا نـه بـود کـه در جـایـه گـاه قـدســی کــتـاب یـا نـویـســنـده آن چـانـه زنـد. او دیـگـر، وقـت کـار هـای دیـگـر نـه داشــت و بـایـد از هـر راه کـه مـی شــد پــیـام آن کــتـاب را، آن گـونـه کـه گــمـان کـرده بـود، بـه گـوش دیـگـر مـردمـان ایـران مـی رســانـد. هـر چـه گـفـتــنـدش کــتاب هـای دیـگـر هـم هـســت. گـفـت، «کـه نـه او بــنـده ی هــمان یـک کــتـاب اســت و کــفـانـا.»

او کـنـج کـاو نـه شــد کـه بـه دانـد رصـد خـانـه چـی ســت. چـه گـونـه کــتـاب چـاپ مـی شــود. ایـن هــمـه کـاغـذ از کـجـا فـراهـم مـی آیـد. ایـن هــمـه پـول از کــجـا بـه نـویـســنـدگـان داه مـی شــود. ایـن هــمـه دبـســتان و دبــیـرســتـان و دانـشــگـاه را کـه ســاخــتـه اســت. کـان ســار هـا را چـه گـونـه بـه بــهـره مـی کـشــنـد. فـلـز هـا را چـه گـونـه پـالایــش مـی کـنــنـد و در هـم می آمــیـزنـد. ایـن هــمـه راه آهـن را کـی ســاخــتـه انـد. ایـن هــمـه شــیـشــه بـر پــنـجـره ی خـانـه هـا و فـروش گـاه هـا از کــجـا مـی آیــنـد. او گــمـان مـی کـرد آن چـه در پـایـان کـار مـی بـیــنـد، آزادی، در آغـاز کـار بـوده اســت و آن چـه در آغـاز بـوده اســت، رنـج و شــور، و بـردبـاری و آفـریـنــش و خـرد پــس از آزادی آمـده اســت. اروپـایـی هـا مـی گـویــنـد، «نـخـســت، واژه (خــرد) بـود و واژه (خــرد) بـا خـدا بـود.»

هــیـچ‌ کـدام نـی انـدیـشــیـد کـه بـه جـای ره آورد آزادی، ره آورد او بـایـد دســتـگـاه چـاپ خـانـه و دســتـگـاه کـاغـذ ســازی بـاشــد. ایران در آن زمـان بـیـســت شــهـر بـزرگ تـر داشــت و هـر کـدام نــیـازمــنـد چــنـدیـن دســتـگـاه کـاغـذ ســازی و چـاپ خـانـه بـودنـد و در هـر شــهـر مـوقـوفـه هـا بـود و بــنـک داران و پـول داران مـی زیـســتـنـد و ایـن هـا از خـوش آمـد گـویـی چــیـز خـوانـده هـا خـوش نـود و پـر بـاد مـی شــونـد و ســر کـیـســه را شــل مـی کـنــنـد.

او کــنـج کـاو نـه شــد کـه بـه جـای خـوانـدن کــتـاب بـه رود گـردش کـار آن چـاپ خـانـه هـا را بـه بــیـن اد. پــس بـی آیـد در هـر چـاپ خـانـه یـکـی از آن ســخـت گــیـر هـا را بـه گـذارد تـا حـروف چــیـن از ســر آن نــهـاد شــورش گـرانـه و چــمـوش ایـرانـی از ســر خـود واژه هـا را پــس و پـیــش و دگـرگـون نـه کــنـد و هـر کـه کـرد تـوبــیـخ و بـی کـار شــود و هـر کـه تـازه آوردنـد آمـوزش و زنــهـار دهــنـد و جـامـه و پـیــش بــنـد ویـژه بـه پـوشـانــنـد و ویـراســتـارهـا و ســر ویـراســتـارهـای ســخـت گـیـر بـه گــمـارنـد تـا ســفـتـه را از نـا ســفـتـه کــنـار گـذارد. و آن حروف چـیــنـان را کـه بـه پـخــتـه گــی رســنـد درآمـد خـوب بـه پـردازنـد تـا ســبـک هـای تـازه در حـروف پـدیـد آرنـد. روز نـخـســت گــنـده گـوزی نـه کـنــنـد. بـایـد هـم آن گـلـســتـان ســعـدی را بـا آبـرومــنـدی بـه چـاپ مـی رســـانـدنـد امـا بـه ارزانـی و فـراوانـی بـا کـاغـذ فـراوان بـرای نـوشــتـن تـا مـردمـان چــیـز خـوانـده شــونـد و خـریـدار دیـگر نـوشــتـه هـایـی کـه از دســتـگـاه هـای چـاپ شــمـا بــیـرون مـی آیـد.

 پــس اگـر آن کـه در زاهـدان اســت و آن کـه در شــیـراز اســت و آن کـه در اهــواز اســت و آن کـه در اســپـهـان اســت و در دیـگـر گـوشــه هـای ایـران در کـودکـی زبـان شــان بـا گـلـســتـان ســعـدی گـره خـورد دل شــان بـا یـک دیـگـر گـره مـی خـورد. مـردم هـم زبـان کـه روان شــان از ســر یـک چـشــمه  ســیـراب مـی شــود هـم دل و هـم دســت مـی شــونـد و آن گـاه کـه آزادی را بـرای شــان گـفــتـی کـه چـی ســت آن گـفــتـه ات را از دل در مـی یـابــنـد امـا شــایـد بـا تـو هـم راه نـه شــونـد. بـرای ایـن کـه آن کـه آزادی را در مـی یـابـد مـی دانـد کـه آزادی، آزادی در گـزیـنــش اســت. 


 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.