۱۳۸۸ خرداد ۲۹, جمعه

در آینه بنگریم

اندکی بردبار باشیم و از داوری تند بپرهیزیم و کمی وانشینیم. گاهی سخنی را دلنیشین نمی دانیم اما میوه ی آن سخن خریدار ِ بسیار می آورد. پس به چند برگ از نوشته های "مارکو پولو" بازرگان ِ کهن ِ ایتالیایی گوش فرا دهیم.
" ایران، کشوری بسیار بزرگ و گاهی بسیار با شکوه و پرتوان بوده است اما ا کنون تاتار ها آن را اسب تاز و ویران کرده اند.
در ایران شهر ساوه شهری است که سه مغ از آن به دیدار عیسی رفتند در گهوارگی او، و بر درستی او گواه شدند. آن ها را در سه گور ِ سنگی گذارده اند وبر هر گور بارگاهی چهار گوش وخیره کننده ساخته اند. و کالبد آنان هنوز مانده است با موی و ریش. اما مردمان چیزی از آنان نمی دانند مگر این که آنان سه شهریار بوده اند در گذشته های دور...سه روز دورتر از ساوه دژ ِ آتش پرستان است... یک تن از این سه از ساوه است دویم (دوم) از خاوه و سیوم از کاشان."
" این را گفتم اکنون دانسته هایی ازشهر های پرشمار ایران و خوی و رفتار آنان برایتان بگویم."
" ایران کشوری بسیاربزرگ است از آن روی هشت خاندان شاهی بر آن فرمان می رانند: نخست بر درب ِ آن قزوین (البرز و خزران) است. پس ِآن در سوی ِ جنوب کردستان است؛ سیوم لرستان؛ چهارم شورستان (خوزستان)؛ پنجم اسپاهان؛ شیشم شیراز؛ هفتم شبانکاره ( بوشهر و کرانه ی جنوب)؛ هشتم تون و قاین (خراسان) که در کران دور ِ ایران است..."
" در میان مردمان ِ این هشت شاه نشین بسیاری سنگدل و تشنه به خون اند. اینان پیوسته در پی کشتار یکدیگرند؛ و اگر ترس از فرمان روایان نبود، ترس از خان ِبزرگ تاتار در آسیای کهتر، پلیدی بسیار بر بازرگانان گذرنده از راه روا می داشتند. فرمان روا مجازات و پادافره سخت بر آنان گذاشته و فرموده است تا مردمان شهر ها در راه های پر کمین، برخواهش بازرگانان، پاسداران آزموده و شایسته همراه آنان کنند تا از شهرستانی به شهرستان دیگر رسند و فراخور درازی راه برای هرسر جانور بارکش دست مزدی بایسته به پاسداران به پردازند. اما، با همه ی کوشنده گی فرمان روایان، این نامردها از دستبرد های پی در پی و پر بس آمد و متواتر پروایی ندارند. اگر بازرگان جنگ افزار خوب با تیر و کمان همراه نیاورد، آن ها می کشند و از چپ و راست می تازند و یکتن را هم نمی گذارند. و این ها خود را مسلمان می نامند."
"در شهرها بازرگانان و پیشه وران بسیارند و با داد و ستد و هنر، می گذرانند. اینان بافنده گان پارچه های زر بفت و ابریشمین اند. پنبه ی فراون کشت می کنند. از گندم و جو و چاودار و جوی سیاه و جوی ِ دو سر و سایر بنشن و نیز از همه گونه تاک و میوه هیچ کمبود ندارند. برخی هم می گویند که مسلمان ها می نمی نوشند. این ها، باری، آن نوشتار آسمانی را هم فریفته اند. که اگر می را بر آتش نهند تا پاره ای شیرین شود نوشیدن آن رواست بی آن که بر دستور پای نهاده شود. زیرا آن دیگر می نیست و دگرگون شدن بوی آن، نام آن را هم می گرداند."
"در میان شهرهای ایران، یکی هم یزد نامیده می شود که شهری نیکو و پرشکوه ومرکز بازرگانی است. گونه ای پارچه ی ابرشمین در آن بافته می شود به فراوانی و سود سرشار از بازار می آورد."
بردبار باشید. گفته ی من این ها نیست. شاید سخنی تازه دارم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.