۱۳۸۸ دی ۱۹, شنبه

به یاد نِه می آوریم!

دوستی نوشته است که هیچ کس آن مرد ِ یک سد و چهل ساله را، که من در گفتار ِ پیش این برمی شمردم، به یاد نِه می آورد. آری، ایرانی ها او را به یاد نِه می آورند. ایرانی ها کمی "حافظه اشان ضعییف" است. اما این جا آن مرد ِ سد و چهل پنجاه ساله را می شناسند. می دانند او "کم حافظه" است و ریش اش را توی ِ آرد سپید کرده است و همیشه دوست دارد هیجده بیست ساله باشد و جوانی کند و بازی کند و سنگ بی اندازد و با "بچه ها" دور هم گرد آی آند و سر ِ کار و درس و مشق نه روند و "ثابت کنند" که مرد اند. روزی مشروطه می خواهد و روزی مشروعه. روزی کمونیسم می خواهد و روز ِ دیگر خدا پرستی (و گاهی هر دو وانه). و او "خاطر خواه ِ " دو روزه است و با بادی عاشق و با بادی فارغ. روزی پلوی ِ سفارت ِ انگلیس را می خورد. روز ِ دیگر برای "امام حسین" پلو می پزد. روزی آن چنان برای "امام ِ زمان" چراغانی می کند که چشم ِ شاه کور شود. روز دیگر برای "چهار شنبه سوری" آن چنان آتشی به راه می اندازد که چشم ِ پاسدار ها کور شود. او سد و چهل پنجاه ساله است و این اندازه جوانی می کند. او به دل جوان نیست. او به "خـردش" جوان است. او در این سد و چهل پنجاه سال بسیاری پدر و مادر، بسیاری پیران به گور تاریخ سپرده است. "اودر این شست سده تخته پاره بسی به ساحل افکنده!" (این فراز شعری از یکی از این جوانان سد و چهل پنجاه ساله بود.) از این روی پیران او از او بسیار ترسان اند و تا او "بحران بلوغ" و جوانی کردنش آغاز می شود و شب آبی و توی خواب قلقلک شدن اش می شود با او هم کاری و هم راهی و هم آهنگی می کنند و پشت سر او اردو می کشند. آن ها دوست دارند در کشور جوانان زنده گی کنند. مانند بهشـت است که در آن مردمان پیر نِه می شوند وهیچ گاه سر ِ کار نِه می روند. و همیشه لشگر ِ گردنه بند ِ بعدی در گهواره است و او اگر هیژده بیست سال "صبر" کند لشگرش از گهواره ها به خیابان ها می ریزند. اگر تو آن سد و چهل پنجاه ساله را نِه می شناسی این جا، توی ِ شهر ِ فرنگ، این جا که مردمانش چیزهای ِ شگفت آور می سازند، این جا او را می شناسند و می دانند کی "بحران ِ بلوغ ِ " او آغاز شده است و سوت می زنند - سوت می زنند چون نام ِ او را به یاد نِه می آورند ـ او هم چون نامی نه دارد با آوای سوت سرش را بر می گرداند و آماده می شود. برای کار ِ بلوغ او از این مجله های رنگ وارنگ به او می دهند تویش پر از عکس های لختی پختی. می گویند، " برو آن پشت و پس ها توشو نیگاه کن. یکی شونو سوژه کن. کار ِ خودتو تموم کن. عکس ِ مشروطه، عکس ِ مشروعه، عکس ِ آلمان نازی، عکس ِ انقلاب ِ فرانسه، عکس ِ انقلاب ِ کمونیست، عکس ِ شاه و با هوش های مقیم آمریکا، عکس ِ خمینی و کون شسته های مقیم قم، عکس ِ مایکل جکسون و برک دانس، عکس ِ آزادی زن ها و رای و رای بازی، عکس ِ انقلاب اتمی و عکس ِ انقلاب رنگی. فقط سر جدت اگه راست کردی سراغ ما نیا. برو سراغ ننه ات. بزن ننه خودت رو بگا!" این جوری جوان سد و چهل پنجاه ساله ي ما مادر خودش را می گاید و در این سد و چهل پنجاه سالی که این جوان "تخته پاره ی بسیار به ساحل می افکند" آن ها قطار ِ دودی را از روی راه آهن به کره ي مریخ می افکنند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.