۱۳۸۸ بهمن ۲, جمعه

ایران ِ باستان

دل بندی نوشته است که "رهبر ِ خرد دوست دار ِ ایران ِ باسه تان است و می خواهد تا مردمان به آن روزه گار برگردند و "خویشتن ِ خویش" را پیدا کنند وبه جنگ به روند و کشور های دیگر را به گشایند و نام های نو بر آن ها گذارند و با مشتی عرب ِ وحشی که کشور آن ها را واپس نگه داشته است ور ستیزند و نبشت وخط خود را به مانند اروپایی ها کنند و کیش ِ آریایی خود را زنده گردانند و زمین ها را به کنند و ریشه های باسه تان ِ خود را بی یابند و آن ها را به توریست هاي خارجه ای نشان دهند و سر فرازی نمایند."
کاری که من در پیش ِ رو دارم بسیار گسترده و سال هایی که از زنده گی ام مانده است اندک است. کوتاه کنم. گفتم من چیزی می خواهم به گویم که برای آرژانتین و ایران و بورکینو فاسو یکی باشد و من برای کولومبیا و زامبیا آریایی از کجا پیدا کنم تا آن ها را به سروری رسانم؟ در پایان من باید نیست کنم و نیست کنم تا هست پیدا شود. تو به دنبال وزر و وبالی هنوز؟ پس من می گویم اگر سر سبزی به مان. اگر زمین ات گندیده است خاکی خوب به جوی. زمین ِ خدا بزرگ است و شاخه ای بر خاک ِ خوب تر زن. اگر ریشه ات گندیده است شاخه ای حوب تر برگیر و بر زمین ات پیوند کن. اگر خشکیده ای به گذار تا هیزم شوی براي گرمی مانده گان و اگر گندیده ای "کود" شو برای سر سبزی خاکی یا باغی یا کشت زاری. این و آن نه می شود. دلت را قرص کن و بارت را سبک. تو چرا می خواهی این را به بازی و آن را بی یابی؟ چرا سرمایه ات می دهی و خودرا ور شکست می کنی و هی می گویی "از از سر" به بین چه را می توانی از کـّشتی شکسته ات بازیافت کنی هرچه را یافتی رایه گان یافته ای و به تر از آن است که در دریای تاریخ خزه بندد و فراموش شود. از پس ِ تو مردمان می آیند و می گویند آن چه در دریا رها شد آن خوب بود و آن را می خواهند و دریغ آن می خورند و بر هم می تازند به خواسته گاری ِ آن گم شده. پس همه را در پیش چشم ِ شان گذار تا به دانند که "منّ و سلوایی" نه بوده است. آقای رضاشاه چرا "روضه خوانی" را جلو می گیری؟ آقای خمینی چرا "چهارشنبه سوری" را از کتاب ِ دبستان ها بر می داری؟ خرد ِ تان کجاست؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.